بسیج (قسمت دوم)
«دائماً طاهر باش و به حال خویش ناظر باش. عیوب دیگران را ساتر باش. با همه مهربان باش و از همه گریزان باش. یعنی با همه باش و بی همه باش. خداشناس باش و در هر لباس باش» ۱
احمد آقا به این عبارات به خوبي عمل می كرد.
فعالیت بسیج به جهت حضور منافقین و ترورها و شرایط جنگ بسیار گسترده بود.
آن زمان نیرو های بسیج برخی شب ها در مسجد می ماندند تا در صورت احساس خطر وارد عمل شوند.
در این شب ها نیز احمد آقا مثل بقیه ی بیسیجی ها در مسجد می ماند.
او مثل یک جوان عادی با بقیه صحبت می کرد، می گفت، می خندید و... .
او با همه ی افراد، حتی کوچکتر ها، بسیار با ادب برخورد می کرد، اما در برخورد با غیبت کننده ملاحظه ی هیچ کس را نمی کرد. حتی اگر نزدیک ترین دوست یا شخصی بزرگتر از خودش بود، خیلی محترمانه از او می خواست این بحث را ادامه ندهد.
احد آقا در زمینه ی فعالیت های بسیج مثل یک نیروی عادی حضوری فعال داشت.
اسلحه به دست می گرفت و در گشت شبانه در بازار مولوی و محله های اطراف، همراه دیگر بسیجیان گشت می زد.
اما تفاوتش این بود که وقتی ساعت سه نیمه شب به مسجد بر می گشتیم، و اکثر بسیجی ها مشغول استراحت می شدند، او به داخل شبشتان می رفت و مشغول نماز شب می شد.
خلاصه اینکه احمد آقا یک بسیجی واقعی بود؛ از آن بسیجی هایی که حضرت امام خواسته بود با آن ها محشور شود.
از آن هایی که امام عزیز بر دست و بازوی آن ها بوسه می زد.
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
.......................................
۱. علامه حسن زاده آملی، «نامه ها و برنامه ها»، صفحه ۱۲
@Quran_ajums
مربی فرهنگی
راوی: حسین حسن زاده
همیشه یک لبخند ملیحی بر لب داشت. از این جوان خیلی خوشم می آمد. خیلی با محبت بود. خیلی با ادب بود.
وفتی در کوچه و خیابان او را می دیدم، خیلی لذت می بردم. آن ایام، با اینکه پدرم همیشه به مسجد می رفت، اما من این گونه نبودم.
تا اینکه یک روز پدرم من را با خودش به مسجد برد و دستم را در دست همان جوان قرار داد و گفت:« احمد آقا اختیار این پسرم دست شما!»
بعد به من گفت:« هر چی احمد آقا گفت گوش کن. هر جا خواستی با ایشان بری اجازه نمی خواد و...»
خلاصه ما را تحویل احمد آقا داد.
برای من یك نكته عجیب بود! مگر پدرم چه چیزی دیده بود که این گونه اختیار من را به یک جوان شانزده ساله یا هفده ساله می سپرد؟!
چند شب از این جریان گذشت. من هم مسجد نرفتم. یک شب دیدم در خانه را می زنند.
رفتم در را باز کردم. تا سرم را بالا کردم، با تعجب دیدم احمد آقا پشت در است!
تا چشمم به ایشان افتاد خشکم زد!
یك لحظه سكوت كردم. فکر کردم اومده بگه چرا مسجد نمی یای؟
گفتم:« سلام احمد آقا، به خدا این چند روز خیلی کار داشتم، ببخشید.»
همین طور که لبخند به لب داشت گفت: «من که نیومدم بگم چرا مسجد نمی یای، من اومدم حالت رو بپرسم. آخه دو سه روزه ندیدمت.»
خیلی خجالت کشیدم. چی فکر می کردم و چی شد!
گفتم:« ببخشید. از فردا حتماً میام.»
دو-سه روز دیگه گذشت. در این سه روز موقع نماز مشغول بازی بودم و باز هم مسجد نرفتم.
یک شب دوباره صدای در مسجد آمد. من هم که گرم بازی بودم، دوباره دویدم سمت در خانه. تو فکر هر کسی بودم به جز احمد آقا!.
تا در را باز کردم، از خجالت مردم. با همان لبخند همیشگی من را صدا کرد و گفت و گفت:« سلام حسین آقا»
حسابی و حال و احوال کرد. اما من هیچی نگفتم. فهمیده بود از نیامدن به مسجد خجالت کشیده ام. برای همین گفت:« بابا نیومدی که نیومدی، اومدم احوالت رو بپرسم.»
خلاصه آن شب گذشت. فردا شب زودتر از اذان رفتم مسجد؛ و این مسجد رفتن همان و مسجدی شدن ما همان.
احمد آقا این قدر قشنگ نوجوان ها را جذب مسجد می کرد که واقعاً تعجب می کردیم.
آن موقع ایشان شانزده یا هفده سال بیشتر نداشت. اما نحوه ی مدیریت او در فرهنگی مسجد فوق العاده بود.
شب ها بعد از نماز چند دقیقه دور هم می نشستیم و بچه ها حدیث یا آیه ای می خواندند. احمد آقا کمتر حرف می زد. بیشتر با عمل ما را راهنمایی می کرد.
همیشه خوبی های افراد را در جمع می گفت؛ مثلاً اگر کسی چندین عیب و ایراد داشت، اما یک کار خوب نصفهنیمه انجام می داد، همان مورد را در جمع اشاره می کرد. همیشه مشغول تقویت نقاط مثبت شخصیت بچه ها بود.
باور كنید احمد آقا از پدر و برادر برای ما دلسوزتر بود.
واقعاً عاشقانه برای بچه ها کار می کرد. یک بار من کنار احمد آقا نشسته بودم. مجلس دعای ندبه بود.
احمد آقا همان موقع به من گفت: «مداحی می کنی؟!»
گفتم:« بدم نمی یاد.»
بلافاصله میکروفون را در مقابل من نهاد من هم شروع کردم. همین طور غلط غلوط شروع به خواندن دعا کردم.
خیلی اشتباه داشتم ولی بعد از دعا خیلی من را تشویق کرد.
گفت:« بارک الله خیلی عالی بود. برای اولین بار خیلی خوب بود.»
همین تشویق های احمد آقا باعث شد که من مداحی را ادامه دهم و اکنون هم با یاری خدا و عنایات اهل بیت علیهم السلام در هیئت ها مداحی می کنم.
فراموش نمی کنم. یک بار احمد آقا موقع صحبت حاج آقا حق شناس وارد مسجد شد.
حاج آقا تا متوجه ایشان شدند صلوات فرستاد. همه جمعیت هم صلوات فرستادند.
احمد آقا که خیلی خجالت زده شده بود همان جا سریع جلوی در نشست.
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
@Quran_ajums
دعای ندبه
راوی: جمعی از شاگردان شهید
از اینکه بچه های بسیج و مسجد به دنبال مسائل فهم درست معارف دین نیستند بسیار ناراحت بود.
خیلی برای ارتقای سطح معرفت و عقیده ی بچه ها تلاش می کرد. با مسئولان بسیج مسجد بارها صحبت کرده بود.
می گفت بیشتر از برنامه های نظامی به فکر ارتقای سطح معرفتی بچه ها باشید.
برای این کار، خودش دست به کار شد.
بت همراه بچه ها در جلسات اخلاقی بزرگان تهران شرکت می کرد.
در مناسبت های مذهبی به همراه بچه ها به مسجد حاج آقا جاودان می رفت. به این عالم ربانی ارادت ویژه داشت.
مدتی هم بزرگتر های فرهنگی مسجد را به جلسات حاج مجتبی تهرانی می برد.
وقتی احساس کرد این جلسات برای بچه ها سنگین هست جلسات آنها را عوض و
از اساتید دیگری استفاده کرد.
از دیگر کارهایی که تقریباً هر هفته تکرار می شد برنامه ي زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی بود.
با بچه ها به زیارت می رفتیم و روبه روی ضریح می نشستیم و به توصیه ی ایشان، آقا ماشاءالله برای ما مداحی می کرد.
با بچه ها خدمت مرحوم آیت اللّه ناصر صراف ها (قرائتی) در مسجد محله چال رفتیم. ایشان پدر دو شهید و از اوتاد زمانه بود. توصیه های اخلاقی بسیار خوبی به طلاب و شاگردان داشتند.
یک بار فرمودند:« آقا نماز جمعه را ترک نکنید. نمی دانید حضور در نماز جمعه چه قدر برای انسان برکات دارد. خصوصاً وقتی که هوا بسیار سرد یا بسیار گرم باشد!( یعنی زمانی که مردم کمتر شرکت می کنند).
من و دیگر شاگرد های احمد آقا از این حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم.
چون از زمانی که با احمد آقا به نماز جمعه می رفتیم. احمد آقا همه ی ما را به حضور در نماز جمعه مقید کرده بود.
او با سختی بچه ها را جمع می کرد، بعد می رفتیم چهار راه مولوی و با اتوبوس دو طبقه و یا وانت و... خلاصه با کلی مشکل به نماز جمعه می رفتیم.
بچه ها شلوغ می کردند، اذیت می کردند و ...
اما احمد آقا با صبر و تحمل وصف ناشدنی بچه ها را با معارف دین آشنا می کرد.
یكی از بچه ها می گفت: «من از همان دوران احمدآقا به نماز جمعه مقید شدم. بعد از شهادت احمد آقا هم سعی کردم نمازجمعه من ترک نشود.
یک بار در عالم رؤیا مشاهده کردم که در خیابانی ایستاده ام. احمد آقا از دور به طرفم آمد و من را در آغوش گرفت.
خیلی حالت زیبایی بود. بعد از سال عا احمد آقا را می دیدم. بعد از روبوسی به تابلوی خیابان نگاه کردم. دیدم نوشته خیابان قدس.
فهمیدم اینجا نماز جمعه است.
همان لحظه از خواب بیدار شدم.
فهمیدم علت اینکه احمد آقا این گونه من را تحویل گرفت به خاطر حضور همیشگی من در نماز جمعه است.
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
..................................
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
@Quran_ajums
اردو (قسمت اول)
راوی: برادران محمدشاهی
برخی روزها به من توصیه می کرد:« امشب جلسه ی حاج آقا یادت نره!»
می گفت:« کمال، امشب بیا یه خبرهایی هست!»
شب هایی که او توصیه می کرد واقعاً حال و هوای جلسه آیت الله حق شناس دگرگون بود.
آن شب ها مجلس نورانیت عجیبی پیدا می کرد. نمی دانم احمد آقا چه می دید که این گونه صحبت می کرد!
ما از بچگی با هم رفیق بودیم. در دوران کودکی با هم فوتبال بازی می کردیم. اما از وقتی که در مسجد کار می کرد دیگر ندیدم فوتبال بازی کند .
یک بار دیدم احمد آقا در جمع بچه های نوجوان قرار گرفته و مشغول بازی است.
فوتبال او حرف نداشت. دریبل های ریز می زد و هیچ کس نمی توانست توپ را از او بگیرد.
خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور می کرد، اما وقتی به دروازه ی خریف می رسید، توپ را پاس می داد به یکی از نوجوان ها تا او گل بزند.
احمد می رفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج ارتباطی نداشتند.
از همان جا با آن ها رفیق می شد و ...
بعد از بازی گفتم:« احمد آقا شما کجا؟! این جا کجا؟!»
گفت:« یار نداشتند و به من گفتند بیا بازی، من هم قبول کردم»
و بعد ادامه داد:« فوتبال وسیله ی خوبیه برای جذب بچه ها به سوی مسجد.»
بعد از بازی چند نفر از بچه های مسجد به من گفتند:« ما نمی دانستیم احمد آقا این قدر خوب بازی می کنه!»
گفتم:« من قبلاً بازی احمد آقا رو دیده بودم. می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه.
تازه برادرش هم كه شهید شد بازیكن جوانان استقلال بوده.»
بعد به اون ها گفتم:« قدر این مربی را بدانید احمد آقا تو همه چیز استاده»
ادامه دارد...
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
....................................
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
@Quran_ajums
اردو (قسمت دوم)
یکی دیگر از برنامه های فرهنگی که احمد آقا خیلی به آن توجه می کرد، اردو بود.
یک بار بچه های مسجد را برای برنامه ی مشهد انتخاب کرد.
آن موقع امکانات مثل حالا نبود.
بچه ها هم خیلی شیطنت می کردند. خیلی برای این سفر اذیت شد، اما بعد از سفر شنیدم که می گفت:« بسیار زیارت با برکتی بود.»
گفتم:« برای شما که اذیت و ناراحتی و ... بود»
اما احمد آقا تنها از برکات این سفر و زیارت امام رضا علیه السلام می گفت.
ما نمی دانستیم که احمد آقا در این سفر چه دیده!
چرا این قدر از این سفر تعریف می کند؟!
اما بعد ها از دفترچه خاطراتی که از او به جا مانده بود، ماجرای عجیبی را درباره ی این سفر خواندیم:
«..وقتی در حرم مطهر بودم (به خاطر بدحجابی ها و...) خیلی ناراحت شدم. تصمیم گرفتم که وارد حرم نشوم. به خاطر ترس از نگاه کردن به نامحرم. که آقا به ما فهماندند که مشرف شوید به داخل حرم.»
در جایی دیگر در باره ی همین سفر نوشته بود:
«در روز سه شنبه ۸/۳۱ در حرم مطهر بودم. از ساعت نه و سی دقیقه الی یازده حال بسیار خوبی بود. الحمد للّه »
از دیگر برنامه های احمد آقا برای بچه ها، زیارت مزار شهدا در بهشت زهرا سلام الله علیها بود
تقریباً هر هفته با سختی راهی بهشت زهرا سلام الله علیها می شدیم و زیارت بسیار معنوی و خوبی داشتیم.
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
......................................
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
@Quran_ajums
بچه های مسجد (قسمت اول)
راوی: جمعی از شاگردان شهید
«من یقین دارم اینکه خدا به احمد آقا این قدر لطف كرد به خاطر تحمل سختی و صبری بود که در راه تربیت بچه های مسجد از خود نشان داد»
این جمله را یکی از بزرگان محل می گفت. مدارا با بچه ها در سنین نوجوانی، همراهی با آن ها و عدم تنبیه، از اصول اولیه تربیت است.
احمد آقا که از شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد. او بدون استاد تمام این اصول را به خوبی رعایت می کرد.
اما در مورد بچه های مسجد باید گفت که نوجوان های مسجد امین الدوله با دیگر مساجد و محله ها فرق داشتند. آنها بسیار اهل شیطنت و ... بودند.
شاید بتوان گفت هیچ کدام از نوجوانان و جوانان آن جا مثل احمد آقا اهل سکوت و معنویت نبود. نوع شیطنت های آن ها هم عجیب بود.
در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و ساده ای بود.
او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها دیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش می کرد.
اما بچه ها تا می توانستند او را اذیت می کردند!
یک بار بچه ها رفته بودند سراغ انباری مسجد. دیدند آن جا یک تابوت وجود دارد.
یکی از همان بچه های مسجد گفت:« من می خوابم توی تابوت و یک پارچه کی اندازم روی بدنم. شما بروید خادم مسجد را بیاورید و بگویید انباری مسجد «جن و روح» دارد»
بچه ها رفتند سراغ خادم مسجد و او را به انباری آوردند.
حسابی هم او را ترساندند که مواظب باش این جا...
وقتی میرزا ابوالقاسم با بچه ها به انباری مسجد رسید، آن پسر که داخل تابوت بود، شروع کرد به تکان دادن پارچه.
اولین نفری که فرار کرد خادم مسجد بود.
خلاصه بچه ها حسابی مسجد را ریختند به هم
یا اینکه یکی دیگر از بچه ها سوسک را توی دست می گرفت و با دیگران دست می داد و سوسک را در دست طرف رها می کرد و...
چقدر مردم به خاطر کارهای بچه ها به احمد آقا گله می کردند.
اما او با صبر و تحمل با بچه ها صحبت می کرد.
ادامه دارد...
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
...........................................
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
@Quran_ajums
بچه های مسجد (قسمت دوم)
درست در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت، برخی از بچه ها به فکر شیطنت های دوران بچگی خودشان بودند.
می رفتند و مهرهای مسجد را می گذاشتند روی بخاری!
مهرها حسابی داغ می شد.
بعد نگاه می کردند که مثلاً فلانی در حال نماز است. به محض اینکه می خواست به سجده برود می رفتند و مهرش را عوض می کردند و ...
یا یاد دارم برخی بچه ها با خودشان ترقه می آوردند.
وقتی حواس خادم پرت بود، می انداختند توی بخاری و سریع می رفتند بیرون.
احمد آقا در چنین محیطی مشغول تربیت بود.
بچه ها و سختی کار را تحمل می کرد و الحمد للّه نتیجه می گرفت.
به جرئت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان، همگی به درجات بالای علم و معرفت رسیدند.
یک شب به یاد دارم یکی از بچه ها رفت پیش خادم مسجد و گفت:« میرزا ببین مسح کشیدن من درسته؟»
بعد مسح سر را کشیده بود و همین طور دستش را کشیده بود تا روی بدن و پا و نوک انگشتان پا ادامه داد.
میرزا که باطن پاکی داشت عصبانی شد. گفت:« چی کار می کنی؟ اشتباهه!»
اما آن پسر شروع کرد سربه سر خادم گذاشتن:« اشکالی نداره. من بعد مسح سر مسح پا رو کشیدم و... »
این قدر ادامه می داد تا خادم عصبانی بشه...
ادامه دارد
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
................................
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
@Quran_ajums
بچه های مسجد (قسمت سوم)
یکی از بچه ها که قد بلندی داشت رفت یک عبا و عمامه برداشت! بعد خیلی جدی پوشید و بعد از نماز وقتی همه رفته بودند وارد مسجد شد.
فقط ما نوجوان ها توی مسجد بودیم. احمد آقا هم نبود.
میرزا ابوالقاسم که ذاتاً قلب بسیار مهربان و پاکی داشت رفت به استقبال ایشان و گفت: حاج آقا از قم آمدید؟ او هم گفت: بله!
بنده ي خدا چشمانش درست نمی دید.
بعد گفت: بیایید یه خورده این بچه ها رو نصیحت کنید.
بعد رو به ما کرد و گفت: بیایید جلو از حاج آقا استفاده کنید. حاج آقا هم خیلی جدی آمد در بین بچه ها و روی صندلی نشست! بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبت کرد!
میرزا ابوالقاسم هم جلویش نشست و به حرف هایش گوش می داد.
همه ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده!
اما به سختی جلوی خودمان را می گرفتیم.
او خیلی جدی مت را نصیحت می کرد. حرف های احمد آقا را برای ما تکرار می کرد، تا اینکه آخر بحث رفت روی موضوع تیله بازی و...!
میرزا یک دفعه از جا بلند شد، با چشمان ضعیفش به چهره ی آن شخص خیره شد و گفت: تو ... نیستی؟!
خدا می داند بعد از هر شیطنت بچه ها،چه قدر موج حملات کلامی اهل مسجد به احمد آقا زیاد می شد.
شاید هیچ چیزی در مسجد سخت تر تز این نبود که در جلسات بسیج و هیئت امنای مسجد، احمد آقا را به خاطر شیطنت شاگردانش محکوم می کردند.
او با لبخندی بر لب همه ی این تلخکامی ها را به جان می خرید.
می دانست که پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم به امیر المؤمنین سلام الله علیه و آله فرمودند:
« یا علی، اگر یک نفر به واسطه ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب بر آن می تابد»
ثمره ی زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندک شاگردان ایشان چندین پزشک، مهندس، روحانی، مدیر و انسان وارسته تربیت شد که همگی آن ها رشد معنوی خود را مدیون تلاش های احمد آقا می دانند.
آن ها هنوز هم در مسیری که احمدآقا برایشان هموار كرد قدم بر می دارند. ب
ه قول یکی از شاگردان ایشان: زحمتی که احمد آقا برای ما کشید، اگر برای درخت چنار کشیده بود، میوه می داد
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
@Quran_ajums
آیت حق (قسمت اول)
برای اینکه از احمد آقا بگوییم باید استاد گران قدر ایشان را بهتر بشناسیم.
کسی که احمد آقا در محضر او شاگردی کرد و مطیع کامل فرمایشات ایشان بود. آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال 8921 شمسی در خانواده اي متدّین در تهران متولد شدند. نام او کریم و نام خانوادگی ایشان صفاکیش بود.
پدرشان در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به «علی خان» شهرت داشت.
او سه فرزند به نام های ولی، کریم و رحیم داشت.
منزل پدری ایشان در خیابان ایران قرار داشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد.
پدر در ایامی که فرزندانش کوچک بودند از دنیا رفت.
مادرشان هم تا زمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسید در قید حیات بود.
ایشان از مادر بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند.
می فرمودند:« مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت. اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواند. و حتی آیات مبارکه ی قرآن را از میان کلمات دیگر تشخیص می داد.
او این فهم و شناخت را به خوابی که از امام علی علیه السلام دیده بود مربوط می دانست.
در آن رؤیا ایشان دو قرص نان از حضرت می گیرند. یکی از آن ها را شیطان می رباید. اما او موفق می شود دیگری را حفظ کرده و بخورد .
بعد از آنکه صبح از خواب بلند برخاسته بود می توانست آیات قرآن را بشناسد و بخواند.»
با وفات مادر دایی بزرگ میرزا علی پیش قدم شده و گفته بود :« از میان بچه ها، کریم به منزل ما بیاید. او فرزند ما باشد»
بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دایی به سر بردند.
در این دوره ی به دبیرستان دارالفنون رفتند.
حاج دایی می خواست ایشان بعد از دوره درس به بازار برود و به کسب و کار بپردازد...
ادامه دارد...
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
.......................................
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
@Quran_ajums
آیت حق (قسمت دوم)
رسم روزگار همین بود.
دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد.
راهی که برادران ایشان رفتند، و در وزارت خارجه به مقامات رسیدند.
اما تقدیر خدای کریم چیز دیگری بود. ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شد.
ایشان به درک محضر عالم عامل، شیخ محمدحسین زاهد، موفق می شوند.
شیخ زاهد تحصیلات زیادی نداشت، اما آنچه را که خوانده بود به خوبی عمل می کرد.
بسیار وارسته و از دنیا گذشته و زاهد بود. ایشان شاگردان زیادی داشت که بعضی از آن ها بعد ها به مقامات عالی رسیدند.
با راهنمایی استاد از خانه ی دایی خارج شده و در یکی از حجره های مسجد جامع تهران ساکن می شوند .
ایشان در دوره ی دارالفنون به ریاضیات جدید و زبان فرانسه به خوبی مسلط می شوند.
برای همین حسابدار یکی از بازاریان شدند و به او گفتند: «من حقوق بسیار کمتری می گیرم به شرط آنکه موقع نماز اول وقت بتوانم به مسجد بروم و عصرها درس هایم را بخوانم. »
ایشان سال ها در درس استاد شیخ محمد حسین زاهد رفتند و از محضر ایشان استفاده کردند.
بعد از مدتی به دنبال استاد بالاتر بودند، تا اینکه آیت اللّه سید علی حائری معروف به مفسر را می یابند.
می فرمودند: شب قبل از اینکه ما به محضر ایشان برسیم، در عالم رؤیا سید بزرگواری را به من نشان دادند که بر منبری نشسته بود، و گفتند:« او باید تربیت شما را بر عهده گیرد.»
فردا وقتی به محضر آیت الله مفسر رسیدیم، همان بود که دیشب دیده بودم! حاج آقای حق شناس چندین بار می فرمودند :« در اوایل دوران درس و تحصیل، به ناراحتی سینه دچار بودم، حتی گاه از سینه ام خون می آمد.
سل، مرض خطرناک آن دوران بود و بیماری من احتمال سل داشت.
دکتر و دارو هم تأثیر نمی کرد.
یک روز تمام پس انداز خود را که از کار برایم باقی مانده بود صدقه دادم.
شب هنگام در عالم رؤیا حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زیارت کردم، و به ایشان متوسل شدم.
ایشان دست مبارک را بر سینه ام کشید و فرمودند:« این مریضی چیزی نیست، مهم مرض های اخلاقی آدم است، و اشاره به قلب فرمودند. خلاصه مریضی برطرف شد.»
ادامه دارد...
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
..............
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
@Quran_ajums
آیت حق (قسمت سوم)
... جریان سربازی پیش می آید.
ایشان بایستی به سربازی می رفتند.
و این چیزی نبود که در روزگار رضاخان کسی به آن رضایت دهد.
به همین جهت با کمک بعضی از آشنایان، شناسنامه را تغییر می دهند، و کریم به عبدالکریم و صفاکیش به حق شناس تبدیل می شود.
سن هم ده، دوازده سال یا حتی بیشتر افزایش می یابد.
لذا تولد ایشان در شناسنامه ۱۲۸۵ شمسی است.
ایشان می فرمود:« به محل آزمایش های پزشکی ارتش رفتم تا تکلیف سربازی من مشخص شود. وقتی از پله ها بالا رفتم، قلبم به سرعت به تپیدن درآمد.
به خودم گفتم: من که نمی ترسم پس چرا قلبم این چنین به تپش درآمده؟!
در محل معاینه پزشکان ارتش قلبم را معاینه کردند.
معاینه کننده به دیگری گفت:« زود تر معافیت این را بنویس برود؛ چون این جوان دو روز بیشتر زنده نیست!»
در هر صورت معافیت صادر شد و من بیرون آمدم.
پایین پله ها ضربان قلب به حالت عادی بازگشت!»
ایشان مدتی شاگرد آیت الله حجت و امام خمینی بودند.
بعدها که آیت الله العظمی بروجردی به قم آمدند شب و روز در خدمت ایشان بودند.
آیت الله حق شناس در تمام درس های فقه و اصول آیت الله بروجردی شرکت کرد. ایشان همه را نوشت و امروز این تقریرات در شمار میراث علمی ایشان باقی است. ایشان از چهار نفر از علمای مهم آن روزگار اجازه ی اجتهاد کسب می کنند و به درس و بحث خود ادامه می دهند.
در سال ۱۳۳۱ شمسی شیخ محمد حسین زاهد، امام جماعت مسجد امین الدوله، در بازار مولوی تهران از دنیا رفت.
ایشان وصیت کرده بود که برای اداره و امامت نماز مسجد شان، آیت اللّه حق شناس را دعوت کنند و فرمود که :« ایشان علماً و عملاً از من جلو تر است»
بزرگان محل و سرشناسان اهل مسجد به قم می روند و به محضر آیت اللّه بروجردی رحمت اللّه علیه می رسند.
تز ایشان درخواست می کنند که حاج آقا حق شناس را برای امامت مسجد امین الدوله مأمور کنند.
آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که در این جمع به محضرشان رفته بودند، فرمودند: «شما فکر نکنید، یک طلبه است که به تهران می آید، شما من را به همراه خود به تهران می برید.»
آیت الله حق شناس می فرمودند: «بازگشت به تهران برای من بسیار گران بود.
قم برای من محل پیشرفت و ترقی علمی و عملی بود و به هیچ وجه میل به آمدن به تهران را نداشتم...
ادامه دارد...
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
..............
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
@Quran_ajums
آیت حق (قسمت چهارم)
روزهای سختی بر ایشان گذشت.
برای مشورت به خدمت یار قدیمی خود حضرت امام خمینی می روند، امام می فرمایند: «وظیفه است، باید بروید.»
عرض می کنند: «شما چرا نمی روید؟»
امام می فرمایند: «به جدم قسم اگر گفته بودند روح الله بیاید، من می رفتم.»
ایشان به هر نحو بود به تهران می آیند. شاگردان مرحوم آقای زاهد به ایشان روی می آورند.
طلاب تهران برای دروس حوزوی به نزد ایشان می آیند
ایشان اوایل جوانی دستور یافته بودند که به عنوان بخشی از راه و رسم سلوک سه کار را به هیچ وجه رها نکنند:
« نماز جماعت و اول وقت، نماز شب و درس و بحث »
ایشان در اوایل دهه ی چهل، جوانان آن مسجد امین الدوله را، که شاگردان مرحوم آقای زاهد بودند، برای تقلید به حضرت امام رحمت الله علیه ارجاع دادند .
آن ها همه مقلد امام شدند.
آن مجموعه هستهی مرکزی حزب مؤتلفه ی اسلامی و اولین یاران و همراهان مخلص امام رحمت الله علیه بودند که بخشی از جریان نهضت و انقلاب اسلامی را تشکیل دادند.
خصوصیات ممتاز آیت الله حق شناس زیاد است، ما به چند خصوصیت بارز در آن میان نظر می اندازیم:
صبر در بلا و مریضی های سخت، به طوری که بسیار در مریضی های طولانی اهل صبر بودند.
رسیدگی به حاجات مردم و رفع گرفتاری از آن ها؛ در تمام دوران سخت جنگ، یعنی بمباران و موشک باران شهر ها، با اینکه تهران خالی شده بود، تهران را ترک نکرده و به مسجد می آمدند و دائما نگران مردم بودند.
چندین بار برای رفع این بلاها، یک چله ی تمام زیارت عاشورا خواندند.»
خصوصیت سوم، احترام خاصی بود که ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردند، یا به دیگران سفارش می کردند و اگر می دانستند کسی نسبت به همسرش بد رفتار می کند، بسیار خشم می گرفتند.
ایشان می فرمودند :« من کمال خود را در خدمت به خانم می دانم و خود را موظف می دانم که آنچه ایشان می خواهد فراهم کنم.»
خصوصیت چهارم این بود که ایشان نسبت به گناه غیبت سخت حساس بودند.
البته این خصوصیت همه ی علمای اخلاق، و اهل سیر و سلوک است.
ایشان مدتی نیز ریاست مدرسه ی فیلسوف الدوله و سپهسالار را بر عهده داشت و در آن به تدریس می پرداخت.
کرامات و حکایات این مرد الهی آن قدر فراوان است که ده ها کتاب در فضیلت ایشان نگاشته شده است.
سرانجام این استاد وارسته در سن هشتاد و هشت سالگی، در دوم مرداد ماه سال ۱۳۸۶ ، درگذشت.
پیکر ایشان پس از اقامه ی نماز توسط آیت اللّه مهدوی کنی بخ سوی خرم حضرت عبدالعظیم تشییع و در آنجا به خاک سپرده شد
#عارفانه
#شهید_احمدعلی_نیّری
..............
لینک نصب فراکتاب:
https://www.faraketab.ir/download
لینک کتاب عارفانه:
www.faraketab.ir/book/10253
@Quran_ajums