┄━•●❥ پلاک سوخته ❥●•━┄
#پارت_سوم
خان جان دم گوش حاج بابا پچ پچ می کند، اخم های حاج بابا در هم می رود و خطوط چروک روی پیشانی اش بیشتر از قبل خودنمایی می کند. هر چه می گذرد ترس و تشویش را در چهره هر دو خانواده می بینم. در دل من هم غوغایی به پا شده، بغض گریبانگیر گلویم شده و هر لحظه امکان دارد مانند آتشفشان فووران کرده و مجلس مضحکی که برایم به راه انداخته اند را خراب کند!
قلبم به تالاپ و تولوپ افتاد، اما نه برای کسی که خودش را به زور کنارم چسبانده و قرار است تا چند ثانیه دیگر محرمم شود! قلبم از درد مچاله شده و مانند بچه ها یکجا بند نمی شود. با صدای شوهر مهدخت دلم هری می ریزد! «خانوما آقایون ساکت لطفا! عاقد می خوان این دو تا مرغ عشق رو هر چه زودتر بهم محرم کنن!» صدای خنده حاضرین در اتاق مثل بمب منفجر شد. راست گفته بودن آدم ها از هر چه بترسند سرشان می آید! حالا داشتم حاصل ترس را تجربه می کردم.
"دوشیزه خانم فاطمه الماسی آیا بنده وکلیم شما را به عقد دائمی مهبد چراغی در بیاورم؟! عروس خانم وکلیم؟!" صدای انکر الصوات مهدخت در گوشم پیچید و پیچید. از گل و باغبان و شهرداری... گلاب قمصر کاشان عبور کردم و رسیدم به کلمه ای که جز آن نباید چیزی بر زبانم جاری می شد، حکم از قبل ابلاغ شده بود و اعتراض وارد نبود! دلم می خواست از سودای دل داد بزنم... اما مادر و خاله حکم مامورین را برایم داشتند، انگار زیر چادرهایشان دستبند قایم کرده و منتظر خیره سری من بودند. لب های سرخم به حرکت درآمدند تا قائله را ختم کنند که ناگهان علی با تکرار طوطی وار جمله «این ازدواج منحله» همهمه ای به راه انداخت و من واژه سه حرفی را از خوشحالی قورت دادم!
.
.
.
با صدای زنگ تلفن مانند دیوانه ها از جایم پریدم! وای خدای من! چه کابوس وحشتناکی... نگاهم به آینه میز دراور روبروی تختم می افتد، موهایم پریشان و چشمانم مانند برق گرفته ها از وحشت گرد شده! حتی خوابش هم تنم را به لرزه می اندازد. من و مهبد و وصال! وای من خدا نکند محالات محال شود و خواب لعنتی ام تعبیر..!
مشترک مورد نظر پشت تلفن خودش را می کشد تا جوابی از اینسوی خط بشنود اما بی اعتنا به آن مجدد روی تخت ولو می شوم. به پهلوی راست برمی گردم، چشمانم را چند باری روی هم می گذارم، باز و بسته شدن چشم هایم یک خط در میان آفتاب را مهمان چشمان عسلی ام می کند. به زور بازشان نگه می دارم، نگاهم به تقویم روی میز می افتد؛ دایره های کشیده شده روی روزهای تقویم، دو روز مانده به زمان مقرر را به رخ می کشند! به یکباره تمام کابوس تلخی که دیده ام را به باد فراموشی می سپارم. خمیازه کشان تکانی به خود می دهم و صاف توی تختم می نشینم، شروع می کنم به شانه زدن موهای خرمایی رنگ پرپشتم... بافت موهایم تمام شد، سلانه سلانه پله ها را پایین می روم.
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌈 @quranekarim1398 🌹
مركز قرآن،عترت ونماز اداره عقيدتي سياسي نهاجا
ایتا
🆔https://eitaa.com/quranekarim1398
تلگرام
🆔 https://t.me/mesbahequranian3
آدرس اينستاگرام
🆔https://instagram.com/seyed_mohsen_mostafavi_zadeh
ٰ وَ أْتُوا اَلْبُيُوتَ مِنْ أَبْوٰابِهٰا
اگر تصمیم به حفظ آیات را دارید بهتر است خودتان بدون مقدمه و مشورت با اهل فن شروع به حفظ نکنید
اگر امکان استفاده از یک موسسه معتبر با اساتید مجرب را دارید عالیه
ولی اگر امکان حضور ندارید حتما با استفاده از شبکه های مجازی از اساتید با تجربه بهره ببرید
شروع حفظ بدون مقدمات و استاد ؛شروعی است که زود به پایان نزدیک میشود
✨✨✨✨✨✨✨
@quranekarim1398
تصور کن حافظ قرآن باشی
،،هر چه میخواهی از قرأن میخوانی
،از آنچه میخواهی
و هر وقت بخواهی.🥀
@quranekarim1398
حضور #شهید_قرآنی، عباس واعظی در قالب تیم رسانه ای و مستندساز معارف جنگ، در کنار شهید امیر سپهبد علی صیّاد شیرازی -
مناطق عملیاتی غرب کشور - سالهای ابتدایی پس از جنگ تحمیلی
#سوره_های_سرخ
#شهدای_قرآنی
#شهدای_رسانه