-هرکهرفتازدیدهمیگویندازدلمیرود
-دلبرماازنظردوراستازدلدورنیست...
#سردار
#مرد_میدان
بخشی از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی
بخشی از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی برای این روزهای ما:
عزیزم! من از بی قراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن. :خدایا وحشت همهی وجودم را فرا گرفته است. من قادر به مهار نفس خود نیستم، رسوایم نکن. مرا به حُرمت کسانی که حرمتشان را بر خودت واجب کردهای، قبل از شکستن حریمی که حرم آنها را خدشه دار میکند، مرا به قافلهای که به سویت آمدند، متصل کن.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم:
صَلاةُ الرَّجُلِ فِی جَمَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ صَلاتِهِ فِی بَیْتِهِ أرْبَعِینَ سَنَةً.
یک نماز جماعت بهتر از چهل سال نماز فُرادیٰ در خانه است.) مستدرک الوسائل، ج ۶، ص ۴۴۶
@iqnatarh
اصلا اسمش قاسم بود
میدونی معنیش چیه؟
یعنی تقسیم میکرد
میگفت غصه غما مال من
شادی ها مال شما
قاسم بود دیگه...!
#سردار
#مرد_میدان
میدونید که اسم سردار دلهامون
((((قاسم)))) بود.
.
اما فکر کنم خیلی هاتون نمیدونید که اسم پدر بزرگوارشون ((((حسن)))) بود!!!!!
.
رسم قاسم بن الحسنها در تاریخ انگار
جان فدا بودن است
#سردار
#مرد_میدان
"قُلْ هُوَ رَبِّي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ"
بگو: او خدای من است
و جز او خدایی نیست،
من بر او توکل کردهام و روی امیدم همه به سوی اوست...
#خداےمن
فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ
دَعْوَةَ اَلدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا
من نزدیکم...
و دعاى دعاکننده را به هنگامى
که مرا بخواند اجابت مىکنم...
بقرە/۱۸٦
#آیه_گرافی
روز محشر هر ڪسے دنبال یارے مےدود
یار ما باشد اگر شاه خراسانּ بهتر است
حرف ما آنּ است ڪه آهوے خراسان گفته بود
گاه مدیونت شدن از دادن جانּ بهتراست
#امام_رضا_جانم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری | روز امام رضا علیهالسلام
مهربونم بیا این بارم
با ما از روی رأفتت تا کن
اسم شیعه زیاده از سر من
من فقط سائلم در و وا کن...
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیمار غمم عین دوایی تو مرا...
#امام_رضا_جانم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ 🪴
بر سرِ آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
#صبحبخیرزندگی
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
#شکر
@iqnatarh
فرضڪنڪه خدا
درگوشِلحظههایَتمیگوید :
| فإنےقَریب |
مَنپیشتم
زندگےڪن ッ
#خداےمن