eitaa logo
روابط عمومی ف.ا. خراسان‌جنوبی(شهرستان درمیان)
1.4هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
11.1هزار ویدیو
56 فایل
کانال اطلاع رسانی، فرهنگی، اجتماعی و ....
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴رزمایش نیروی زمینی سپاه در مقر ضدانقلاب ♦️پاکسازی ارتفاعات کوسالان از گروهک‌های تروریستی ♦️فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) نیروی زمینی سپاه:افراد وابسته به گروهک‌های ضد‌انقلاب در منطقه کوسالان سروآباد که دارای طبیعتی بکر و مستعد برای دامداری و مردم ارزشی حیاتی دارد را جولانگاه خود کرده ‌و باعث شده بودند مردم احساس امنیت نداشته باشند و دامداری خود را رها کنند. ♦️با تلاش نیروهای قرارگاه شهید شهرامفر و سپاه بیت‌المقدس، این منطقه پاکسازی شده و باقیمانده این افراد که خود را مخفی کرده‌اند در حال پاکسازی هستند. پاکسازی این‌ مقرها تا نابودی آخرین نفر از این افراد ادامه خواهد داشت. ♦️وجود این تروریست‌ها امنیت مردم را مخدوش کرده و مردم باید کمک کنند تا امنیت ایجاد و ارتقا یابد و زندگی با آرامشی داشته باشند. به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢دلتنگی می دانی یعنی چی ؟ 🔹غرق شدن در یادت ،فکر به صدایت و مرور هر شب خاطرات 🔹دلتنگی یعنی اینکه تو نباشی و جایت همیشه خالی باشد پدر شهیدم 🔹وداع دختر پدری 🔹شهید پلیس محمد قنبری 🔸به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید👇👇 https://eitaa.com/r_fe_darmyan
19.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجیدرضا رهنورد چگونه قاتل شد؟ روایت قابل تامل قاتل مشهدی پیرامون تاثیرات رسانه های معاند در ارتکاب این جنایت به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پاکسازی مقر گروهک ضد انقلاب در ارتفاعات کوسالان شهرستان سروآباد 🔸️ارتفاعات کوسالان در شهرستان سروآباد با تلاش نیروهای قرارگاه شهید شهرام‌فر و سپاه کردستان از وجود عناصر وابسته به گروهک‌های ضد انقلاب پاکسازی شد. ✅به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉🎥https://eitaa.com/r_fe_darmyan
خواهرم گو که چرا رنگ به رنگ آمده‌ای؟ مگر از عفت و آزرم به تنگ آمده‌ای؟ چه بدی دیدی از آیات خداوند رحیم که تو با مذهب اسلام به جنگ آمده‌ای؟ این گناه علنی از تو مسلمان زشت است تو خوش از اینکه به انظار، قشنگ آمده‌ای؟ عصمت و دین جوانان همه بر باد دهی ای که بی چادر و با مانتو تنگ آمده‌ای به کجا می‌روی از خیمه زهرا، برگرد که به راه گنه و فتنه و ننگ آمده‌ای دل به دریای هوس‌ها زده‌ای، غافل از این طعمه‌ای هستی و در کام نهنگ آمده‌ای تو چنان صیدی و صیاد هوس در پی توست از چه در معرکه تیر و خدنگ آمده‌ای؟ صید صیاد شود، کبک خرامنده مست از چه در دام خطر مست و ملنگ آمده‌ای؟ چون که بودست حجابت، سپر تیر نگاه پس چرا بی سپر ای غافل منگ آمده‌ای؟ بود تقوای تو زین مَهلَکه‌ها، پای گریز از خطر چون بگریزی تو که لنگ آمده‌ای؟ تو گلی هستی و گلچین هوس کرده کمین شیشه‌ای هستی و در معرض سنگ آمده‌ای برد گستاخی شهوت همه شیرینی عشق نوش بودی تو چرا زهر و شرنگ آمده‌ای؟ رهبرت عشق و وفا بود و کنون نفس و هواست در خطر گاه، چه بی فکر و درنگ آمده‌ای جای غفلت نبود، خواهر من قدر بدان که در این دار فنا ، گوش به زنگ آمده‌ای ️به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan .┈┉┅━❀🌺❀━┅┉┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داداشمون امروز یه تنه کل اپوزیسیون‌ رو قهوه‌ای کرده ارتش یه نفره که میگن همینه😎 به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan
10.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ شبی بهشتی با شهید مدافع امنیت ، در کوهدشت، لرستان 📌 وداع با پیکر پاک شهید مدافع وطن سرگرد "رسول مهدوی پور " به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan
🔴 توهین بی‌شرمانه به حجاب و چادر توسط رسانه وقیح لیبرالی ! 🔹 اگر سند های مالی این رسانه منحط لیبرال را بررسی کنیم می‌بینیم که از بودجه های تبلیغاتی سازمان ها و شرکت های دولتی بیشترین دریافتی را دارد که در این معرکه جنگ علیه حجاب میدان داری میکند. و البته رسانه های شاخص لیبرال چندین دهه است که خیالشان راحت هست هرچه بتازند اما ظاهراً مصونیت قضایی و امنیتی دارند ✍ به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👎👎 👉https://eitaa.com/r_fe_darmyan
رفاقت یعنی این دو رفیق باصفا که فاصله شهادت‌ شون فقط یک روز بود ...
✍️ 💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...