eitaa logo
روابط عمومی پلیس درمیان(خراسان‌جنوبی)
1.3هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
14.2هزار ویدیو
69 فایل
کانال اطلاع رسانی، فرهنگی، اجتماعی و ....
مشاهده در ایتا
دانلود
5.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عجیب ولی واقعی! 🔹اینها نظامیان ارتش هستند که ۶۵ تبعه کشورمان را با این عشق و محبت به سلامت از سودان به جده انتقال دادند. https://eitaa.com/r_fe_darmyan
✍️ رمان 💠 نورالهدی در همین فرصت برایم شامی تدارک دیده بود، اما من یک قطره آب از گلوی خشکم پایین نمی‌رفت و دلم پیش او مانده بود که معصومانه پرسیدم :«به نظرت اون کی بود؟» لقمه‌ای که برایم پیچیده بود به سمتم گرفت و با اطمینان پاسخ داد :«اگه نشونه‌هاشو به ابوزینب بگی حتماً میشناسه!» 💠 لقمه را از دستش گرفتم و نمی‌دانستم همسرش از کجا باید آن مرد را بشناسد که با صدای نازکش سینه سپر کرد :«ابوزینب از فرمانده‌های و عملیات آزادی فلوجه شده. اکثر نیروهای خط رو میشناسه. این جوون هم حتماً میشناسه.» سپس خودش لقمه‌ای خورد و می‌خواست حالم را عوض کند که با شیطنتی ساختگی سر به سرم گذاشت :«ابوزینب می‌دونه کی رو بفرسته شناسایی، طرف رو هم سر کار می‌ذاره!» 💠 و به زحمت خندید تا من هم بخندم، اما سه سال در غربت فلوجه خنده از یادم رفته و امروز تا حد ترسیده بودم که دوباره لقمه را کنار سفره قرار دادم و خودم را کنار کشیدم. هنوز همه بدنم از ضرب زمین خوردن درد می‌کرد، مچ دستانم از جای جراحت زنجیر ضعف می‌رفت و نمی‌دانستم کار فلوجه و پدر و مادرم به کجا می‌رسد که دوباره پرسیدم :«عملیات فلوجه کی شروع میشه؟» 💠 او هم اشتهایی به خوردن برایش نمانده و به هوای من با غذا بازی می‌کرد که دستش را از سفره عقب کشید و با مکثی پاسخ داد :«نمی‌دونم، ولی میگن نزدیکه!» سپس حسی در دلش شکفته شد که لبخندی شیرین صورتش را پوشاند و مژدگانی داد :«مثل بقیه عملیات‌ها، تو این عملیات هم شخصاً حضور داره!» 💠 هاله خنده صورتش هرلحظه پررنگ‌تر می‌شد و خبر نداشت من را نمی‌شناسم که چشمانش درخشید و لحنش غرق اشتیاق شد :«وقتی پای به معرکه‌ای باز بشه، که هیچ، هم حساب کار دستش میاد! الان چند روزه آمریکا و و یه عده از نماینده‌های پارلمان که طرفدار آمریکا هستن، دنیا رو گذاشتن رو سرشون که چرا تو فلوجه دخالت می‌کنه؟ آخه می‌دونن وقتی بیاد تو میدون، فاتحه داعش خونده‌اس!» هنوز مثل همان سال‌های دانشجویی دل پُرشورش برای جنگ و می‌تپید که همه توانم را جمع کردم و پرسیدم :« کیه؟» 💠 تازه یادش آمد ما زیر ظلم از همه دنیا بی‌خبر مانده‌ایم که رنگ خنده از صورتش رفت و مردانه حرف زد :«فرمانده ایرانه! این دو سال نیروهای رو سازماندهی کرد و با همین نیروهای مردمی نفس داعش رو تو عراق گرفت!» کلامش به آخر نرسیده بود که خانه در تاریکی مطلق فرو رفت و من هنوز از سایه خودم می‌ترسیدم که از همین تاریکی دلم لرزید و جیغم در گلو خفه شد. 💠 نورالهدی بلافاصله چراغ قوه موبایلش را به سمت صورتم گرفت و با آرامش خبر داد :«اگه برق صادر نکنه، وضعیت از اینم بدتر میشه!» نمی‌فهمیدم چرا اینهمه سنگ ایران را به سینه می‌زند که از جا بلند شد، به سمت کمد کنار اتاق رفت و همانطور که شمعی را از جعبه بیرون می‌کشید، سر درددلش باز شد :«اونوقت یه عده شعار میدن باید از عراق بره! انگار رو ایران اشغال کرده! دولت اعلام کرده به درخواست رسمی ما تو عراق حضور داره. امام جمعه تو خطبه‌های نماز جمعه گفته اگه ایران نبود، داعش رو با خاک یکسان می‌کرد! ولی اینا فقط میگن ایران باید بره! انگار تو این کشور نبودن و ندیدن اگه حمایت ایران و نبود، همون روزای اول بغداد هم مثل موصل سقوط کرده بود!» 💠 هنوز تمام ذهنم از وحشت امروز زیر و رو شده و از حرف‌هایش چیز زیادی نمی‌فهمیدم که تنها در سکوتی خسته نگاهش می‌کردم. مقابلم شمع را روی زمین در شمعدانی نشاند و همانطور که کبریت می‌کشید، حرف دلش را زد :«انگار اصلاً نمی‌بینن الان ۱۳ ساله تو این کشور هر کاری دلش خواسته کرده! حالا که حریف داعش شده، آمریکا تو سرشون فرو کرده که ایران کشورتون رو اشغال کرده و باید بره!» 💠 از نور لطیف شمع، جمع دو نفره‌مان رؤیایی شده و او هنوز دلش پیش و ایرانی‌ها بود که غریبانه آه کشید :«همین الان کلی از همرزمای ابوزینب ایرانی هستن! تا الان خیلی‌هاشون شدن...» و کلامش به آخر نرسیده کسی در خانه را کوبید و دست خودم نبود که وحشتزده از جا پریدم. حس می‌کردم تعقیبم کرده‌اند و نورالهدی منتظر کسی نبود که با تأخیر از جا بلند شد و پشت در صدا رساند :«کیه؟» و صدای غریبه‌ای قلبم را از جا کَند... 🌹روابط عمومی پلیس🌹 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
✍️ 💠 اشکم تمام نمی‌شد و با نفس‌هایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت می‌خواد بره ، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم ، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!» حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره سعد در قلبش نشست که بی‌اختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد شکسته بود که پاسخ اشک‌هایم را با داد و بیداد می‌داد :«این با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز وارد شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و رو کرده انبار باروت!» 💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت می‌کشیدم به این مرد بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، می‌بارید و مصطفی ندیده از اشک‌هایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیده‌ام که گلویش را با تیغ بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید ؟» با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش می‌کردم که تمنای دلم را شنید و امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!» 💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمی‌شد او هم اهل داریا باشد تا لحظه‌ای که در منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم. دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل می‌شد. هنوز طراوت آب به تن گلدان‌ها مانده و عطر شب‌بوها در هوا می‌رقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!» 💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپ‌های مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا می‌آمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و می‌خواست صحنه‌سازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟» زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بی‌صدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس می‌کرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم هستن، امشب به حرم (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانواده‌شون!» 💠 جرأت نمی‌کردم سرم را بلند کنم، می‌ترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمی‌توانستم سر پا بایستم که دستی چانه‌ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. مصطفی کمی عقب‌تر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بی‌منت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟» 💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی می‌شد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از اومده!» نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بی‌غیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریه‌اس، ولی فعلاً پیش ما می‌مونن!» 💠 به‌قدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانه‌هایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت. او بی‌دریغ نوازشم می‌کرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه می‌لرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال می‌کردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این مست محبت این زن شده بودم. 💠 به پشت شانه‌هایم دست می‌کشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر در دلم شکست و زبانم پیش‌دستی کرد :«زینب!» از اعجاز امشب پس از سال‌ها نذر مادرم باورم شده و نیتی با (سلام‌الله‌علیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به وفا می‌کردم که در برابر چشمان مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فضا سازی فرماندهی انتظامی شهرستان درمیان به مناسبت دهه محرم انتظامی مرد میدان رادان مرد میدان پوشان جلودار همه چیز قوت سبز پوشان .نیروی انتظامی. اقتدار ما انتظامی فدای رهبری وطنم حجاب به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
✍️ 💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز ، قبرستانی بود که داغش روی قلب‌مان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمی‌شد که تا فقط گریه کردیم. مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانه‌ای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر می‌زد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید. 💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریه‌هایم را گم می‌کردم تا مصطفی و مادرش نبینند و به‌خوبی می‌دیدند که مصطفی از قدمی عقب‌تر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، می‌خواید ببریمش دکتر؟» و ابوالفضل از حرارت پیشانی‌ام تب تنهایی‌ام را حس می‌کرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!» 💠 خانه‌ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و می‌دانست چه از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین‌زبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من می‌برمش رو ببینه قلبش آروم شه!» نمی‌دانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته‌ام تا بام آمد. 💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس می‌کردم گنبد حرم به رویم می‌خندد و (علیهاالسلام) نگاهم می‌کند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم. از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت می‌کردم و به‌خدا حرف‌هایم را می‌شنید، اشک‌هایم را می‌خرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را می‌دید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟» 💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط (علیهاالسلام) می‌دونه من چی کشیدم!» و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن رو پوشش می‌داده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.» 💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او می‌دید این حرف‌ها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان می‌داد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!» و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بی‌غیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا می‌خوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.» 💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و می‌چرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت می‌کرد :«همون روز تو فرودگاه بچه‌ها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از ! ظاهراً آدمای تهران‌شون فعال‌تر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!» از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امن‌ترین جا برات همون داریاست.» 💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او می‌دید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچه‌های دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر می‌کردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمی‌گردیم ، ولی نشد.» و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناسایی‌ات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!» 💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»... به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
🔴 ناقوس قحطی ‼️ با آغاز حملات ادامه‌دار یک هفته اخیر به بزرگ کشاورزی، در هند، اکراین، آلمان، ترکیه و فرانسه، و همچنین عدم صادرات غلات اوکراین و روسیه؛ ناقوس قحطی در جهان و اقلام غذایی به صدا در آمده ✍ در روایات شیعه و سنی، از یکسال یاد شده که پس از واقعه ، شدت مشکلات اقتصادی جهانی به دلیل ناامنی جاده‌ها، دریاها و مسیرهای ترانزیتی شدت یافته و باعث افزایش گرانی، کمبود غذا و آذوقه، در سطح جهان میشود که خود به قحطی شدید جهانی منجر خواهد شد؛ قطعا مشکلات ناشی از این قحطی، دامن همه‌ی از جمله را نیز خواهد گرفت؛ پژواک آنرا به‌زودی در ایران خواهیم شنید. ✍ همه‌ی به خصوص مسئولین ، باید کاملا آماده باشیم. باید تدابیر لازم امنیتی برای حفاظت از سیلوها، انبارهای بزرگ مواد غذایی و مزارع کشاورزی اتخاذ گردد. همچنین افزایش ذخایر باید در دستور کار قرار گیرد. ✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد 🇮🇷 به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
51.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اردوی بصیرتی خانوادگی کارکنان انتظامی شهرستان درمیان استان خراسان جنوبی در شهریور ماه ۱۴۰۲ سربلند مظهر عطوفت برکت زندگی ایمان خدا مجاهد اداره فرهنگی استان خراسان جنوبی شهرستان درمیان به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
🚩 من نه شیعه ی اهل کویته پاکستانم که گوشت و خونم به جرم شیعه بودن گاه و بی گاه به در و دیوار شهر بپاشد 🚩 نه شیعه  اهل ارومچی هستم که کلاس های درس حوزه و مراسم کفن و دفن برگزاری مراسمات جشن و عزا ی اهل بیت را ممنوع کرده باشند و مخفیانه و به دور از دید حکومت شیعه گری کنم... 🚩 نه شیعه ی اهل جنوبی هستم که حتی یک عالم شیعی در دسترس برایم وجود نداشته باشد و تمام مراجعات دینی ام اینترنتی برطرف شود! 🚩 نه شیعه قطیف که برای فعالیت های دینی سیاسی ام تحت پیگیرد قانونی و در انتظار باشم!؟ 🚩 نه شیعه ی هستم که بریزند وسط های دست جمعی مان و نام و خون در دهانم باهم آمیخته شود... 🚩 نه شیعه  منامه ام که در زندان ها حبس شده باشم و حکومت آل خلیفه منتظر که ویروس کرونا را وارد زندان ها کند تا نسل کشی بیولوژیکی در زندان برایم رقم بخورد 🚩 نه شیعه اهل میرزا اولنگ که تکه تکه اعضای بدنم سنگفرش خیابان ها شود ❤️آری من ایرانم و حتی یک زخم.! نه تو بگو اصلا یک اخم ..! به خاطر شیعه بودنم متحمل نشده ام همیشه راحت و آسوده در فرم ها جلوی کلمه ی دین ، نوشته ام: اسلام-تشیع.! هر عید و شهادت خاندان مولا علی و فرزندانشان بوده لیست هیات ها بوده که ردیف میشد تا انتخاب کنیم کجا برویم.! من نه حتی یک زخم برداشته ام و نه حتی میدانم شیعه بودن در هرجای این دنیا جز چه هزینه ها و چه رنج هایی بر تن شیعیان گذاشته و اگر برسد آن زمان که بپرسند برای رسیدن تشیع به بعد خود چه کرده ای زبانم بسته است و سرم پایین در مقابل انچه برادران و خواهران شیعه ام در جای جای دنیا به غیر از ایران متحمل شدند تا بماند نسل و راه دوستداران مولا علی و فرزندانش ... پی نوشت: راحت آسوده در مجالس علی و اولاد علی قد کشیدیم و ندانستیم خیلی ها برای شیعه بودن و شیعه ماندن چه خون دل ها خورده اند. ⁉️به راستی برای رسیدن تشیع به کل دنیا که هیچ برای نسل بعدی همین ایران خودمان چه کار کرده ایم؟
40.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با دختران شهید انتظامی سرهنگ حسن طاهری که ده روز است دلشان با ندیدن بابا تنگ شده و بهانه بابا رو میگیره ......السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها... دخترم پدرتان برای امنیت ما رفت تا ما حافظ خونش باشیم. پدرتان رفت تا امر به معروف نرود. پدرتان رفت تا ما بمانیم. پدرتان رفت تا ما حجابمان بماند. پدرتان رفت تا ما در آسایش باشیم. -سرهنگ-طاهری -انتظامی-ایران -مجاهد -امنیت-ارامش به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
4.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 این آقاااا نمیذاره...!!!! 🔸میدونستید نابودی اسرائیل و حذف شدنش از منطقه، برای چه آورده اقتصادی بزرگی داره و از اون طرف به شدت روی اقتصاد، قدرت و حیات آمریکا چه تاثیری میذاره؟؟ 🔸حالا اعتقادات و اسلام و دفاع از مظلوم و نگاه بشر دوستانه به کنار ... 🔸در واقع نه غزه نه لبنان یه ادامه داره که با احساسات کورکورانه وطن پرستانه، دیده نمیشه ... نه غزه، نه لبنان، نه ایران ... فقط به کام کدخدا... به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دکتر خوش چشم، تحلیگر مسائل بین الملل :تعدادی از برترین دانشمندان هوا فضا در موشک‌هایی تولید کرده اند که می‌تواند اسرائیل را بزند نیازی به ورود ایران به جنگ با اسرائیل نیست؛ اسرائیل و آمریکا هر دو از این که پای ایران به جنگ باز شود واهمه دارند. به کانال روابط‌عمومی ف.انتظامی شهرستان درمیان بپیوندید 👇👇 🆔https://eitaa.com/r_fe_darmyan