اَلَّذى قَصُرَتْ عَنْ رُؤُیتِهِ أبْصارُ النّاظِرینَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ اَوْهامُ الْواصِفینَ:
"وجود مقدّسى که دیده هاى سر از دیدنش ناتوان، و اندیشه هاى وصف کنندگان از وصفش عاجز است"!
دیده قاصر و فهم عاجز:
مى دانیم که رؤیت، روبرو شدن چشم با شى است ،آنهم با شرایطى معین . آنچه قابل رؤیت است، جسم و عنصر محدود به زمان و مکن و آراسته به دیگر شرایط مادّى است .درصورت فقد شرایط، مشروط هم که عبارت از رؤیت باشد ازدایره تحقّق بیرون خواهد بود.
از طرفى انى معنا بر همه کس روشن است که اعضاء و جوارح ما د رافعال و حرکات ،مقید به قیود و محدود به حدودند. قدرت بدن یا قوّت روح یا مسأله زبان ویا نیروى شنوائى و یا بینائى، و نیز قوّت فکر و قدرت عقل، همه و همه محدود و داراى اندازه معین و خلاصه داراى آغاز و انجام و عرصه خاصّى است .
از جهتى قدرت چشم و رؤیت آن بسیار محدود است، تا جائى که مى دانیم اگثر مخلوقات، حتّى بعضى از آنها که مادّى هستند از دسترس رؤیت و تماشاى او خارجند.
نفس، روح، جنّ، ملائکه، هوا، درد، نترون، الکترون، انواعى از میکربها و ویروس ها و...در عین اینکه موجودند، و عقلاى تاریخ به وجود آنها یقین دارند قابل رؤیت نیستند.
و از جهتى حضرت حقّ که شبیه چیزى در این دار وجود نیست و وجود مقدّسش در ذات و اسماء و صفات بى نهایت د بى نهایت است، ما فوق همه چیز و خارج از شرایط رؤیت است.
به چند روایت بسیار مهم در این زمینه دقّت کنید:
عاصم بن حمید مى گوید: نظر حضرت صادق علیه السّلام را درباره طایفه اى از اهل سنّت که قایل به رؤیت حضرت او حدّاقل در فرداى قیامتند خواستم، حضرت فرمود: خورشید (که حرارت خارجى اش تقریباً بیست میلیون درجه است و پاره اى از شعله هایش تا شانزده هزار کیلومتر ارتفاع دارد) جزئى از هفتاد جزئ نور کرسى است، و کرسى جزئى از هفتاد جزء نور عرش است، و عرش جزئى ازهفتاد جزء نور حجاب، و حجاب جزئ ازهفتاد جزئ نور پرده است ; اگر این طایفه در گفتار خود راستگویند، بگو یک بار دیده خود رادر حالیکه ابر نباشد از نور خورشید پر کنند!!(۴۵)
عبداللّه بن سنان از امام صادق علیه السّلام روایت مى کند:
خداند ،بزرگ و بلند مرتبه است ; بندگان از وصفش عاجزند، و راه به کنه عظمتش ندارند.دیده ها او ار درک نم یکند، ولى حضرت او مدرک دیده هاست .جنابش لطیف و خبیر است. به کیفیت و مکان و زمان وصف نمى شود.چگونه به مسأله کیفیت وصفش کنم که کیفیت را او لباسى هستى پوشاند تا کیفیت شد; کیف را به آنچه او کیفیت داد شناختم !یا چگونه به محل توصیفش کنم و حال اینکه او حالق محلّ است تا محل، محل شد و من محل را به محلّیت دادن او شناختم! یا به چه صورت حضرتش را به جهت وصف نمایم و به حیثیت تعریف کنم، در حالى که حیث را او حیثیت داد و من با حیثیت بخشى به حیث از جانب او حیث را شناختم! او داخل هر مکان است و خارج از هر چیزى ; دیده ها از دیدنش عاجزند، و او دیده ها را مى بیند; خدائى جز او نیست که او علىّ و عظیم است و لطیف و خبیر(۴۶)
کج فهمى بعضى از علماى اهل سنّت نسبت به آیات قرآن، و نقل روایاتى درباب رؤیت در بعضى از کتب آنان، که اگر به میزان واقعى سنجش حدیث سنجیده شود معلوم مى گردد که آن روایات ساختگى و قلاّبى است، باعث شده مسأله رؤیت با چشم سر، البتّه در فرداى قیامت نه در دنیا، مطرح شود و جزء عقاید آنان در آید، ولى ائمّه معصومین که کشتى نجات و یکى از دو ثقلى هستند که رسول الهى از خود به یادگار گذاشت، در برابر این عقدیه با تکیه بر آیات قرآن و دلایلى حکیمانه ایستادگى کردند و هر گونه رؤیت با چشم سر را چه در دنیا و چه در قیامت نفى نمودند و با براهین بسیار متقن، آن روایات را زا مرحله اعتبار و ارزش انداختند، و تأویل نمودن آیاتى را که ظاهرش دلالت بر رؤیت دارد، آنچنانکه خدا به آنان اجازه داده بود تعلیم یاران صدیق خود نموودند، و د این زمنیه فرهنگى غنى از خود به پاسدارى از حقایق الهیه به جا گذاشتند.
«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیک الْکتَابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکتَابِ وَأُخَرَ مُتَشَابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیغٌ فَیتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِیلِهِ وَمَا یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یذَّکرُ إِلاّ أُولُوا الْأَلْبَابِ» اوست آن کسیکه این کتاب را بر تو فرستاد، قسمتى از آیات آن محکم (به عبارت دیگر صریح و روشن) است که ریشه و پایه کتاب است، و قسمتى از آن متشابه است (به عبارت دیگر حامل احتمالات مختلفى از مفاهیم و معانى است،; ولى آنان که در قلبشان انحراف است، براى فتنه انگیزى دنبال متشابهاتند (و نسبت به این دسته از آیات نظریات نادرستى دارند); و این همه براى گمراه کردن عباد خداست، در حالیکه حقیقت متشابهات را جز خدا و راسخان در علم (یعنى آنانى که متّصل به دانش حقّند و در تمام علوم خویش ثابت و استواراند، و گردش روزگار، در علم و دانش آنان تغییرى نمى آورد) نمى دانند; این طایفه باعظمت و با دانش و بصیرتند که مى گویند: ما به تمام قرآن از محکم و متشابه ایمان آورده و همه را از جانب حقّ مى دانیم; البتّه این حقایق را جز صاحبان مغز متذکر نمى شوند.
از آیات زیر و نمونه آنها به اسم آیات متشابه نام مى برند:
یدُ اللّهِ فَوْقَ أیدیهِمْ(۴۷)، الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى(۴۸)، إلى رَبِّها ناظِرَةٌ، (۴۹)وَجاءَ رَبُّک(۵۰)، إنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ.(۵۱)...
دست خدا بالاى دستهاست; خداى رحمن بر عرش قرار گرفته است; به پروردگارش نظاره کننده است; و پروردگارت مى آید; بدرستى که آنان ملاقات کننده پروردگارشانند...
آرى آیات بالا و نمونه آنها در قران کریم تأویلاتى دارند که آن تأویلات در نهایت، هماهنگ با مفاهمى و معانى محکمات است; و این نوع تأویل قدرتش در اختیار راسخان در علم است، و بدون شک راسخان در علم به دلیل آیات قرآن، پیامبر و اهل بیت و خوشه چینان از خرمن معرفت آنانند.
تفسیر با عظمت "نور الثّقلین" در جلد اوّل از صفحه ۲۶۰ تا ۲۶۵ نزدیک به بیست و پنج روایت بسیا مهم از جوامع حدیث نقل مى کند، که منظور را راسخان در علم، پیامبر وائمّه طاهرین علیهم السلام هستند، و نیز نمونه این روایات را "برهان" در جلد اوّل و "المیزان" در جلد سوم صفحه ۶۹ به بعد همراه با لطیف ترین بحث نقل مى کند.
امیر المؤمنین علیه السّلام در "نهج البلاغه" مى فرماید:
أینَ الَّذینَ زَعَمُوا أنَّهُمُ الرّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ دُونَنا کذْباً وَبَغْیاً عَلَینا، أنْ رَفَعَنَا اللّهُ وَوَضَعَهُمْ، وَاَعْطانا وَ حَرَمَهُمْ، وَأدْخَلَنا وَ أخْرَجَهُمْ...(۵۲) کجایند آنان که به دروغ، خود را همچون ما راسخ در علم گمان مى کنند; بیچاره هایئى هستند که به حدود ما تجاوز کرده اند; این خداوند است که مقام علمى ما را رفیع قرار داد و آنان را پست و معمولى; و از خزانه دانش و علمش به ما عنایت کرد و آنان را از آنچنان فیض محروم داشت، ما را در عرصه اسرارش وارد نمود، ولى آنان را نپذیرفت.
روى این حساب دانشمندانى که از اهل سنّت و جماعت با تکیه بر ظاهر آیات و پاره اى از روایات، ادّعاى رؤیت حثّ را در قیامت یا در دنیا دارند، در ادّعایشان اشتباه کارند، و مدّعایشان با محکمات قرآن که مفسّر متشابهات است، و با تأویلات رسول خداو ائمّه طاهرین قابل تطبیق نیست.
به چشم دل جمالش را ببینى:
در صورتى که ظاهر به آداب شریعت آراسته شود، و باطن به نور معرفت و اخلاق حسنه و ایمان کامل منوّر گردد، چشم دل براى حقایق باز مى گردد، و هر قلبى به تناس بقدرت و قوّتش به تماشاى جلال و جمال و عظمت و جبروت موفّق مى شود.
تعبیر دیگر رؤیت ، یقین است; یعنى انسان به جائى مى رسدکه در هر گونه شک و شبهه و ریب و تردى به روى دل بسته خواهد شد، و قلب نسبت به حقیقت به مرحله اى مى رسد، آنگونه که چشم سر اشیاء و عناصر را مى بیند.
در این زمینه به دو روایت زیر که صدوق بزرگوار در کتاب با عظمت "توحید" نقل مى کند توجّه کنید:
عَنْ عَبْدِاللّهِ بْنِ سِنان، عَنْ أبیهِ، قالَ: حَضَرْتُ أبا جَعْفَر علیه السّلام فَدَخَلَ عَلَیهِ رَجْلٌ مِنَ الْخَوارِجِ فَقَالَ لَهُ:
یا أبا جَعْفَر أىَّ شَىْء تَعْبُدُ؟ قال: اَللّهَ، قالَ: رَأَیتَهُ؟ قالَ: لَمْ تَرَهِ الْعُیونُ بِمُشاهَدَةِ الْعِیانِ، وَلکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ، لایعرَفُ بِالْقِیاسِ، وَلایدْرَک بِالْحَواسِّ، ذلِک اللّهُ لا إِلهَ إلاّ هُوَ. قالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ یقولُ: اَللّهُ أعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ:(۵۳)
عبداللّه بن سنان از پدرش حکایت مى کند: به محضر مقدّس حضرت باقر علیه السّلام مشرّق شدم، مردى از خوارج بر آن جناب وارد شد و عرضه داشت: چه چیزى را عبادت مى کنى؟ حضرت فرمود: خارا; گفت: او را دیده اى؟ امام پاسخ داد; دیده هاى سر او را نمى بیند; دیدار او از طریق قلب میسّر است، آنهم قلبى که به واقعیات و حقایق ایمانى آراسته باشد. وجود مقدّس او با قیاس به موجودات و قدرت حواسّ و تشبیه جنابش به ناس شناخته نمشود; به آثار و نشانه هاى وصف شده; به علاماتى که در پهنه آفرینش است و به بساطى که از آن تعبیر به گردونه خلقت مى کنند، شناخته شده; او در حکومتش جائر نیست; آرى خدائى که جز او خدائى وجود ندارد اوست.
خارجى در حالى که از خانه حضرت خارج مى شد، زبانش به این آیه گویا بود:
اَللّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ.(۵۴) خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد.
عن أبى عَبْدِ اللّهِ علیه السّلام قالَ: جاءَ حربْرٌ إلى أمیرِالْمُؤْمِنینَ علیه السّلامُ فَقالَ: یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ هَلْ رَأَیتَ رَبَّک حَینَ عَبَدْتَهُ؟ فَقالَ: وَ کیفُ رَأَیتَهُ؟ قالَ: وَیلَک لاتُدْرِکهُ الْعُیونُ فى مُشاهَدَةِ الاَْبْصَاِ، وَلکنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقایقِ الاْیمانِ:(۵۵) امام صادق علیه السّلام مى فرماید: دانشمندى از بزرگان یهود خدمت حضرت امیرالمؤمنین عرض کرد: خدایت را به وقت عبادت دیده اى؟ فرمود: واى بر تو خدائى را که ندیدم عبادت نکردم. پرسید: چگونه او را دیدى؟ فرمود: چه خیال کردى؟ حضرت او با چشم سر دیده نمى شود; این قلب صاف و پاک است که با قدرت حقایق ایمانیه وجود مقدّ او را مشاهده مى کند.
به این نکته ظریف نیز باید توجّه داشت که هر قلبى را در توجّه به حضرت او و درک حقایق ایمانى ظرفیتى است که برابر آن ظرفیت، قبول کننده نور جمال است ; چنانچه بیش از قدرت قلب طلب شود، به آن طلب پاسخ ندهند، که پاسخ به طلب خارج از توان و قوّت قلب، مساوى به باد رفتن هستى است، چنانکه در آیه ۱۴۳ سوره مبارکه اعراسف،به این معنا به زو رصرح اشارت رفته، و در این زمینه مفسّر بزرگ قرن و عارف عالى شأن در تفسیر "المیزان" توضیحى عالمانه داده است.
موسى و مسئله رؤیت
«وَلَمَّا جَاءَ مُوسَى لِمِیقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلکنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فسوْفَ تَرَانِی فَلَمّا تَجَلّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکاً وَخَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَک تُبْتُ إِلَیک وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»: وقتى حضرت موسى به میقات ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، موسى به حضرت حقّ عرض کرد: پروردگارا خودت را به من بنمایان تا به تو نظر اندازم; خداوند فرمود: ابداً مرا نخواهى دید; امّا به این کوه نظر کن من اینک به آن تجلّى مى کنم، اگر دیدى تاب دیدن مرا آورد و بر جى خود استوار ماند، بدان که تو هم قدرت نظر بر من را دارى. وقتى به کوه تجلّى کرد، آن تجلّى کوه را در هم کوبید و در فضا متلاشیش کرد; موسى از هیبت آن داستان به زمین افتاد و از هوش رفت. وقتى به حال عادى برگشت عرضه داشت از هر عیب و نقصى منزّهى; از درخواستى که کردم توبه نموه و من اوّلین کسى هستم که درباره عدم دیدن تو ایمان آورده است.
البتّه اگر مسأله رؤیت و نظر انداختن را عرضه به فهم عوام و مردم متعارف کنیم بدون درنگ آن را حمل بر رؤیت و نظر انداختن به چشم مى کنند، ولى این حمل صحیح نیست، زیرا ما شک نداشته و نخواهیم داشت در اینکه رؤیت عبارت است از اینکه جهاز بینائى به کار افتد و از صورت جسم مبصر، صوریت به شکل و رنگ آن برداشته و در ذهن رسم کندو
خلاصه اینکه عملى که ما آنرا دیدن مى خوانیم عملى است طبیعى و محتاج به ماّده جسمى در مبصّر و با صر هر دو; و حال آنکه به طور ضرورت و بداهت از روش تعلیمى قرآن بر مى آید که هیچ موجودى به هیچ وجهى از وجوه، شباهت با خداى سبحان ندارد، پس از نظر قرآن کریم خداى سبحان جسم و جسمانى نیست:، و هیچ مکان و حهت و زمانى او را در خود نمى گنجاند، و هیچ صورت و شکلى مانند و مشابه او و لو به وجهى از وجوه یافت نمى شود; و معلوم است کسى که وضعش اینچنین باشد ابصار و دیدن به آن معنائى که ما براى آن قائلیم به وى متعلّق نمى شود، و هیچ ذهنیه اى منطبق با او نمى گردد، نه در دنیا و نه در آخرت.
پس هدف موسى بن عمران هم ازتقاضائى که کرد این نبوده، چون چنین درخواستى لایق مقام رفیع شخصى مثل او که یکى از پنج پیامبر اولو االعزم است، نبوده و موقف خطیرى که وى داشته با چنین جهالت و غفلتى سازگار نیست. آرى تمنّاى این که خداند در عین اینکه منزّه از حرکت و زمان و مکان و نواقص مادیت است خود را به انسان نشان دهد و به چشم انسان قدرتى دهد که بتواند او را ببیند، به شوخى شبیه تر است تا به یک پیشنهاد جدّى .
بنابراین به طور مسلّم اگر موسى، در آیه مورد بحث، تقاضاى دیدن خداى ار کرده، غرضش از دیدن غیر این دیدن بصرى و معمولى بوده و قهراً جوابى هم که خداى تعالى به وى داده نفى دیدنى است غیر از این دیدن; چهه این نحو دیدن امرى نیست که سؤال و جواب بردار باشد، موسى آن را تقاضا کند و خداوند دست رد به سینه اش بزند.
مراد از این رؤیت با توجّه به آیاتى که اثبات رؤیت مى کند و آیاتى که نفى رؤیت مى نماید و جمع بین این دو دسته آیات، قطعى ترین و روشن ترین مراحل علم است ،و تعبیر به رؤیت براى مبالغه در روشنى و قطعیت آن است.
به عبارت روشن تر: در میانه معلومات ما معلوماتى است که اطلاق رؤیت بر آنها مى شود و آن معلومات به علم حضورى ما است. مثلاً مى گوئیم: من خود را مى بینم که منم ; و مى بینم که نسبت به فلان امر ارادت و نسبت به آن دیگرى کراهت دارم; و مى بینم که فلان چیز را دوست و فلان امر را دشمن دارم، و مى بینم نسبت به فلان برنامه امیدوار و آرزومندم. معناى این دیدن ها اینست که من ذات خود را چنین مى یابم و آن را بدون اینکه چیزى بین من و آن حائل باشد چنین یافتم، و من خود ذاتم را یافتم که نسبت به فلام امر ارادت و محبّت دارد و فلام مرحله را کراهت و بفض مىورزد، امید و آرزو دارد و...
این امور نه به حواسّ محسوسند و نه به فکر، بلکه درک آن ها از این باب است که براى ذات انسان حاضرند، و درک آن ها احتیاجى به استعمال فکر و یا حواسّ ندارد.
خلاصه امر اینکه: مقصودمان اینست که من خود، ارادت، کراهت، حبّ، و بغض و حقیقت و واقعیت این امور را در نفس خود مى یابم، نه اینکه از چیزى دیگر پى به وجود آنها برده و به وجود آن ها استدلال مى کنم.
تعبیر از اینگونه معلومات به رؤیت ،تعبیرى است شایع. این معنا که روشن شد اینک مى گوئیم: هر جا که خداى تعالى گفتگو از دیده شدنش کرده در همانجا خصوصیاتى ذکر شده، که از آن خصوصیات مى فهمیم مراد از دیده شدن خداى تعالى همین قسم از علمى است که خود ما هم آن را رؤیت و دیدن مى نامیم .مثلاً در آیه:
«أَوَلَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلَى کلِّ شَیء شَهِیدٌ. أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیة مِن لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکلِّ شَیء مُحِیطٌ»:(۵۶) آیا همین گواهى پروردگارت کافى نیست که او بر هر چیزى شاهد است. هان که آنان نسبت به دیدار پروردگارشان در شک اند، آگاه باشید که او بر همه چیز احاطه دارد.
که یکى از آیات مثیته رؤیت است، قبل از اثبات رؤیت، نخست اثبات کرده که خدا نزد هر چیزى حاضر و مشهود است، و حضورش به چیزى و یا به جهتى معین و به مکانى مخصوص اختصاص نداشته، بلکه نزد هر چیزى شاهد و حاضر و بر هر چیزى محیط است، به طورى که اگر به فرض محال کسى بتواند او را ببیند مى تواند او را در وجدان خودش و در نفس خود و در ظاهر هر چیز و در باطن آن ببیند.
اینست معناى دیدن خدا و لقاى او، نه دیدن به چشم و ملاقات به جسم که جز با روبرو شدن حسّى و جسمانی و متعین بودن مکان و زمان دیدار کننده و دیده شونده صورت نمى بنندد.
در هر صورت خداوند متعال در قرآن خود، رؤیتى را اثبات کرده که غیر از رؤیت بصرى و حسّى است ،بلکه یک نوع درک و شعورى است که با آن، حقیقت و ذات هر چیزى درک مى شود، بدون اینکه چشم و یا فکر در آن به کار رود; شعورى اثبات کدره که آدمى با آن شعور به وجود پروردگار خود پى برده و معتقد مى شود، غیر آن اعتقادى که از راه فکر و استخدام دلیل به وجود پرودگار خود پیدا مى کند، بلکه پرودگار خود را به وجدان و بدون هیچ ست رو پرده اى درک مى کند، و اگر نکند به خاطر این است که به خود مشغول شده و دستخوش گناهانى شده است که به ارتکاب آنها برخاسته .و این درک نکردن هم غفلت از یک امر موجود و مشهود است نه انیکه علم به کلّى از بین رفته باشد. در هیچ جاى قران هم آیه اى که دلالت کند بر زوال علم، دیده نمى شود بلکه همه جا از این جهل، به غفلت تعبیر شده که معنایش اشتغال به علمى دیگر و در نتیجه از یاد بردن اوست، نه انیکه علم به وجوداو بکلّى از بین رفته باشد.
البتّه به طورى که از قرآن مجید استفاده مى شود، این علم که از آن به رؤیت و لقاء تعبیر شده تنها براى صالحین از بندگانش آنهم در روز قیامت دست مى دهد، همچنانکه فرمود:
«وُجُوهٌ یوْمَئِذ نَّاضِرَةٌ.إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»:(۵۷) چهره هایى در آنروز بشّاش است، و به پروردگارش نظاره کننده است.
آرى قیامت ظرف و مکان چنین تشرّفى است، نه دنیا که آدمى در ان مشغول و پابند به پروریدن تن خویش و یکسره در پى تحصیل حوائج طبیعى خویشتن است. دنیا محل سلوک و پیمودن راه لقاء خدا و به دست آوردن علم ضرورى به آیات اوست، و تا به عالم دیگر منتقل نشود به ملاقات پروردگارش نائل نمى شود.
بنابر آنچه گذشت موسى علیه السّلام در جمله: «رَبِّ أرِنى أنْظُرْ إلَیک» پروردگارا خود را به من بنما تا به تو نگاه کنماز پروردگار متعال درخواست کرده که او را علم ضرورى به مقام پروردگارش ارزاین بدارد، چون خداى تعالى قبلاً به وى علم نظرى (پى بردن از آیات و موجودات او به خود او) ارزانى داشته بود; از این هم بیشتر و بالاتر او را براى رسالت و تکلّم که همان علم به خدا از طریق سمع است برگزیده بود; موسى مى خواتس از طریق رؤیت که همان کمال علم ضرورى است نیز به او علم پیدا کند.
و قهراً وقتى مسأله رؤیت خدا به آن معنا که گفته شد در چند جاى قرآن براى روز قیامت اثبات شد، نفى ابدى آن در جمله لن تراین راجع به دنیا خواهد بود، و معنایش این مى شود: تا وقتى انسان در قید حیات دنیوى و به حکم اجبار سرگرم اداره جسم و تن خویش و برآوردن حوائج ضرورى آن است هرگز به چنین تشریفى مشرّف نمى شود، تا آنکه به طور کلّى و به تمام معناى کلمه از بدنش و از توابع بدنش منقطع گردد، یعین بمیرد; و تو اى موسى هرگز توانایئ دیدن من و علم ضرورى مرا در دنیا ندارى، مگر اینکه بمیرى و به ملاقات من آئى; آن وقت است که آن علم ضرورى راکه درخواست مى کنى نسبت به من خواهى یافت.
مؤید اینکه گفتیم در اینجا برگشت نفى رؤیت به نفى طاقت و قدرت بر آن است، جمله «وَلکنِ انْظُرْ» است، که در ان نشان دادن خود را به موسى تشبیه کرده به نشان دادن خودش را به کوه، و فرموده: ظهور و تجلّى من براى کوه عیناً مانند ظهورى است که من براى تو کنم ; اگر کوه با آن عظمت و محکمیش توانست به حال خود بماند تو نیز مى توانى تجلّى پروردگارت را تحمّل کنى.
بنابراین جمله «وَلکنِ انْظُرْ إلَى الْجَبَلِ»، استدلال بر محال بودن تجلّى نیست، به شهادت اینکه براى کوه تجلّى کرد، بلکه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معناست که موسى قدرت و استطاعت تجلّى را ندارد و اگر تجلّى خدا واقع شود او در جاى خود قرار نمى گیرد; و خواسته است به وى بفهماند اگرتجلّى کنم وجودت به کلّى از بین مى رود، همانطورى که دیدى کوه از بین رفت.(۵۸)
الجزء ٢٩
﴿ سورة الملک - سورة ٦٧ - تعداد آیات ٣٠ ﴾
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
تَبَارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ ﴿١﴾ الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ ﴿٢﴾ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ ﴿٣﴾ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِیرٌ ﴿٤﴾ وَلَقَدْ زَیَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْیَا بِمَصَابِیحَ وَجَعَلْنَاهَا رُجُومًا لِلشَّیَاطِینِ وَأَعْتَدْنَا لَهُمْ عَذَابَ السَّعِیرِ ﴿٥﴾ وَلِلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ عَذَابُ جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ ﴿٦﴾ إِذَا أُلْقُوا فِیهَا سَمِعُوا لَهَا شَهِیقًا وَهِیَ تَفُورُ ﴿٧﴾ تَکَادُ تَمَیَّزُ مِنَ الْغَیْظِ کُلَّمَا أُلْقِیَ فِیهَا فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ یَأْتِکُمْ نَذِیرٌ ﴿٨﴾ قَالُوا بَلَى قَدْ جَاءَنَا نَذِیرٌ فَکَذَّبْنَا وَقُلْنَا مَا نَزَّلَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلّا فِی ضَلالٍ کَبِیرٍ ﴿٩﴾ وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿١٠﴾ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا لأصْحَابِ السَّعِیرِ ﴿١١﴾ إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ ﴿١٢﴾ وَأَسِرُّوا قَوْلَکُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ﴿١٣﴾ أَلا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ﴿١٤﴾ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَإِلَیْهِ النُّشُورُ ﴿١٥﴾ أَأَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمَاءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمُ الأرْضَ فَإِذَا هِیَ تَمُورُ ﴿١٦﴾ أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّمَاءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکُمْ حَاصِبًا فَسَتَعْلَمُونَ کَیْفَ نَذِیرِ ﴿١٧﴾ وَلَقَدْ کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ ﴿١٨﴾ أَوَلَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَیَقْبِضْنَ مَا یُمْسِکُهُنَّ إِلّا الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ بَصِیرٌ ﴿١٩﴾ أَمْ مَنْ هَذَا الَّذِی هُوَ جُنْدٌ لَکُمْ یَنْصُرُکُمْ مِنْ دُونِ الرَّحْمَنِ إِنِ الْکَافِرُونَ إِلا فِی غُرُورٍ ﴿٢٠﴾ أَمْ مَنْ هَذَا الَّذِی یَرْزُقُکُمْ إِنْ أَمْسَکَ رِزْقَهُ بَلْ لَجُّوا فِی عُتُوٍّ وَنُفُورٍ ﴿٢١﴾ أَفَمَنْ یَمْشِی مُکِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمْ مَنْ یَمْشِی سَوِیًّا عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ﴿٢٢﴾ قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ وَالأفْئِدَةَ قَلِیلا مَا تَشْکُرُونَ ﴿٢٣﴾ قُلْ هُوَ الَّذِی ذَرَأَکُمْ فِی الأرْضِ وَإِلَیْهِ تُحْشَرُونَ ﴿٢٤﴾ وَیَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿٢٥﴾ قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ وَإِنَّمَا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ ﴿٢٦﴾ فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا وَقِیلَ هَذَا الَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تَدَّعُونَ ﴿٢٧﴾ قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَهْلَکَنِیَ اللَّهُ وَمَنْ مَعِیَ أَوْ رَحِمَنَا فَمَنْ یُجِیرُ الْکَافِرِینَ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ ﴿٢٨﴾ قُلْ هُوَ الرَّحْمَنُ آمَنَّا بِهِ وَعَلَیْهِ تَوَکَّلْنَا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ ﴿٢٩﴾ قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُکُمْ غَوْرًا فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ ﴿٣٠﴾
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
✿↶ #حـــسآرامـــشنـــــابــــــ ↷✿
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀
🌸الهـی
تقديرمان را به قلم زرين لطف و غفران
و احسانت رقم بزن
و جميع خير دنيا
و آخرت را نصيبمان كن
و توفيق ده تا در مسير سبز بندگی
و طاعتت ثابت قدم باشيم
و نه راه كسی را ببنديم
و نه بیراهه رويم
الهی
وجودمان، فكرمان، نيتمان،
دستمان، قدممان، بيانمان،
عملمان را جز در رضای خودت
يارای حركت مده
و دست ما را
به ريسمان محكم خودت گره بزن
🌸خـدایا
یقین داریم آنچه برای ما
رقم خواهد خورد
در دستان قدرت توست
برای همه لحظات زندگیمان
آنچه را كه خير و صلاح
و موجب خشنودی توست
طلب میکنیم
مهـربانم
امروز گره از مشکلات همه عزيزانم باز فرما
#آمیـنیـاربالعالمیـن
✧✾════✾✰✾════✾✧