♦️عنوان اول رمان تاریخی آیت الله سید علی قاضی طباطبایی به مناسبت عید غدیر:
«وَ النَّجْمِ إِذا هَوى» / سید حسین قاضی طباطبایی (ذیحجه ۱۲۸۵ قمری)
عاقبت از میان رستخیزِ هستی ها، گردبادِ تقدیرها، پیچش افلاک و تدوام دهرها، مسافری کوچک، اما بزرگ را از مکنونِ مکتومِ عالمِ غیب در آغوش خویش یافتم؛ مسافری که نُه ماه و نُه روز، صبح و شب در انتظار به دنیا آمدنش بودم. کودکی که فریاد قابله ها و زنان، مژدۀ پسر بودنش را میداد.
پسرم را در آغوش گرفتم و در چشمان سیاه و گیرایش هزارویک حقیقت نانوشته را مشاهده کردم:
نوری که جبلت و خمیره اش را از آن خلق میکردند؛
آبی که طینتش را با آن شستوشو میدادند؛
نطفه ای که از سلسۀ ولایت، جاری و از صلب پدرومادری تبریزی به هم آمیخته بود و روحی که در رحمی پاک و پرنور بر جسمش دمیده می شد؛
و انعکاسی از خویش را در چشمانی که پرده از تقدیرِ شگرف او از برابر صفحۀ ادراکم کنار میزد.
مادری را دیدم که از به دنیاآمدن پسرش، دُرج لبخند بر لب هایش خودنمایی میکرد و پسری که در کنار قبری عمیق در وادی السلام میگریست.
فتنهای دیدم که شعله هایش تبریز را به دست روسها به آتش میکشید و جنگهایی جهانی که سرزمینهای بسیاری را غرق در سیلاب خون میکرد.
ندایی آسمانی می شنیدم که در اعماق قلبهای عارفان، ولادت سیدالعرفا و کوه توحید را مژده میداد و در مقابل، خنکای قلبِ مردمانی بود که از مرگ پیشوای صوفیان سر در گریبان برده، در پستوی وجودشان هلهله کنان تکبیر میگفتند. شرارۀ آتشفشان عشق که از سمت ابدیت به دامن جوانی افتاد و دشنه ای تشنه در کوچه های تنگ نجف که در پی بریدنِ سر او بود. اقیانوسی که سه دریا را طَبق طَبق در خویش نمایان میکرد و جلوه ای که تصویرِ فنای فی الله را در چشمان طلبه ای نقاشی میکرد؛ ستاره هایی که گرداگرد خورشیدی طواف میکردند و سیاهچالۀ کینه هایی که درصدد مکیدن درخششها بود.
پدر شدن، آن حقیقتی است که فرصت تجلیِ رؤیت خویشتن در چشمانی دیگر را به انسان می بخشد. ترنمِ گوشنواز لااله الااللهِ گریه هایش جانم را مدهوش خویش میکرد.
اما چشمهایش همچون جوانی من، آیه های خواهشِ ساییده شدن به خاکِ نجف را تلاوت می نمود؛ همان تراوشات، همان نغمه ها و همان بهانه ها، اما در مقیاسی بیکران که نظیر آن را ندیده بودم.
نامش را «سید علی» گذاشتم تا مقصدش حقیقتِ مُسمایش باشد.
در پیش چشمانم به سرعت قد می کشید و بازیهای کودکانه اش، چون برق، تبدیل به درنگ های حکیمانه در مَدرسها و مجامع علمی تبریز شد. گریه های نوزادی اش با شیرۀ علم و توحید، به اشکهای شبانه و سرمستیهای سحرگاه مبدل گشت. آن چهرۀ معصوم کودکانه، به مردی با محاسنی مشکی رنگ و ابروانی به هم پیوسته تبدیل شد که اراده ای نافذ را به نمایش میگذاشت.
سریع تر از تندباد و نابهنگام تر از برادرش سید احمد، مرد شد و من می دانستم که او امانتی است رفتنی به دامن مولیا لموحدین، علی علیه السلام.
تا توانستم او را زبده و آبدیده پرورش دادم تا پَرِ کاهی را به آن آستان تقدیم کرده باشم که جز اندیشۀ نیستی در خاطرش نگنجد.
آری، مسافر من بسیار زودتر از زود جلای وطن کرد….
#رمان_آیت_الله_قاضی
#کهکشان_نیستی
پ ن ۱:فیلم حرم مطهر مربوط به دیشب؛شب عیدغدیر ۱۴۴۱ می باشد
پ ن۲:زمان انتشار کتاب ان شاء الله بعد از ماه صفر
♦️المکتوبات فی النجف الاشرف
@sholeye_toor