حکایت
داستان عشق حضرت حافظ و شاخه نبات
آوردهاند که:
سالها پیش خواجه شمسالدین محمد شاگرد نانوایی بود. عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد. که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات. در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده میشد و شمسالدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش میداد. تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج میکنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد!" 100 درهم، پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمیآمد که بتوانند این پول را فراهم کنند! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند! در بین خواستگاران خواجه شمسالدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند. او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد میرفت و راز و نیاز میکرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند.
شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که از این لحظه خواجه شمسالدین شوهر من است. شمسالدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد. اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمسالدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد. سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارغ شدهام، نمیتوانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را به سوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تو را خواهیم کشت بنوش، خواجه شمسالدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنوش، نوشید، گفتند:حال چه میبینی؟ گفت: حس میکنم از آینده باخبرم و گفتند :باز هم بنوش، نوشید، گفتند: چه میبینی؟ گفت :حس میکنم قرآن را از برم؛ و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آیندهی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد؛ و شاه لقب لسانالغیب و حافظ را به او داد. (لسانالغیب چون از آینده مردم میگفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ... حافظ او را نخواست و گفت : زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمیخورد ... تا اینکه با وساطت شاه با هم ازدواج کردند.
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند.
⚜️http://eitaa.com/raeisjmhor✨
💥لوتی و خانواده دوست مثل مسعودخان/ برادر زن پزشکیان هم حکم گرفت!
برادر زن جناب پزشکیان قائم مقام دفتر بازرسی ویژه رئیسجمهور شد!
پزشکیان به قدری لوتی و مشتی است که به فکر خانوادهٔ زن مرحومش هم است. نمیگذارد کسی از اقوام بیکار بماند و برای همه اشتغالزایی میکند.
http://eitaa.com/raeisjmhor
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خلیج فارس خانهی ما است 🇮🇷
http://eitaa.com/raeisjmhor
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبتهای حاج نادر طالبزاده درباره شهید رئیسی
🔴یه روزایی اصلا تکرار نمیشه
فقط حال خوب اون روزا تبدیل به یه حسرت عمیق میشه
مثل این روز دختر
نگاش کنید
دیگه کی تکرار بشه
خیلی توصیفات از شهید رئیسی کردند ولی خالی از لطف نیست بگیم شهیدی از پیش ما رفت که خیلی فرزند دختر دوست داشت..
http://eitaa.com/raeisjmhor
1.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیرت انگیزه! آقامیری ، دانشمند هستهای و رئیس دانشگاه شهید بهشتی از یک قرص هستهای رونمایی کرد و مقایسه اش کرد با نفت و گاز..
+حالا فهمیدین چرا این صنعت مهمه
http://eitaa.com/raeisjmhor
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از خواب پريدم كسي داشت بلند بلند گريه مي كرد!
رفتم توي راهرو حدس مي زدم عبدالحسين بيدار
است و دارد دعايي مي خواند وقتي فهميدم خواب است اولش ترسيدم بعد كه دقت كردم ديدم دارد با #فاطمہزهراسلاماللّٰہعليها حرف مي زند.
حرف نمي زد ناله مي كرد و درد و دل اسم دوستان
شهيدش را مي برد مثل مادري كه جوانش مرده باشد
به سينه مي زد و تو هاي و هوي گريه مي ناليد: اونا
همه رفتن مادر جان پس كي نوبت من مي شه؟ آخه
من بايد چه كار كنم..🥲💔؟!
#شهیدعبدالحسینبرونسی🌸
#آغاز_دهه_کرامت 🌼
#شهدا
#روز_دختر
#ولادت_حضرت_معصومه
#شهید
http://eitaa.com/raeisjmhor
نزدیك عملیات بود؛
میدونستم تازه دختردار شده.
یك روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون...
گفتم این چیه؟
گفت عكس دخترمه
گفتم بده ببینمش
گفت خودم هنوز ندیدمش!
گفتم چرا؟
گفت: الآن موقع عملیاته. میترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد...
#شهید #مهدی_زین_الدین
#آغاز_دهه_کرامت 🌼
#شهدا
#روز_دختر
#ولادت_حضرت_معصومه
#شهید
http://eitaa.com/raeisjmhor