eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی👈 آنتی شایعه ( رفع شبهه)👌
707 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
72 فایل
بـا بـه إشـتــراڪـ گـذاشـتن لینـڪـ ڪـانـال ،در ثـــوابــــ نـشـــر مـطـالــبـــ شــریـڪـ بــاشـید این کانال شهید،کاملا مردمی است و به ارگانی وابسته نیست. خادم کانال ↙️ Ante_hsaye
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز در کنار میدان نبرد فیزیکی، باید در میدان مجازی هم ظالم رو از بین ببریم ... پ ن ، هوشیار باشیم و همزمان با ، بازتاب تصاویر غرور آفرین و موفقیت آمیز در سرزمین های اشغالی، جنایات صهیونیست ها را نیز یادآوری کنیم چرا که بازوهای رسانه‌ای رژیم صهیونیستی شروع به مظلوم‌نمایی کرده‌اند تا تصویر دلخواه‌شان را به خورد مخاطب دهند و حداقل در جنگ روایت‌ها بی‌نصیب نمانند 🌀این روزها همان همراهی مسلم در زمان امام حسین(ع) است ا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••🆔https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
نتانیاهو: «اصلاح طلبان ایرانی سرمایه های اسرائیل در ایران هستند.» 🔹مراقب باشید جریان غرب گرا و نفوذی های آنان در نیروهای انقلابی، شما را درگیر حاشیه های ساختگی نکنند. 🔹مواردی که از آغاز عملیات تا الان شنیدید همچون: #⃣مردم غیر نظامی اسرائیل بی گناهند! #⃣ چرا کشته های اسرائیل لخت شدن! #⃣ چرا سرباز زن کشتند! #⃣ برای فلسطینیان دعا کنید چون به زودی سلاخی میشوند! #⃣ این سنی ها مرد ادامه مبارزه نیستند! #⃣ سردار قاآنی خودش شخصا در فلسطین حضور پیدا کرده است! #⃣ ایران در مواجهه با اسرائیل تنهاست! #⃣حماس در تله ایران افتاده! #⃣ اتحادیه عرب ول کرده، شما ول نمیکنید #⃣ خیلی خوشحال نباشید! بزودی غزه با خاک یکسان خواهد شد! #⃣ این جنگ برای این بود که عربستان را سر جایش بنشانند چون منظور رهبر در سخنرانی اخیر، در اصل عربستان بود نه اسرائیل! #⃣ حالا وقتش شده که به آذربایجان حمله کنیم! #⃣ مهاجران افغانی بعد از زلزله چند برابر شده اند ❇️ دقت کنید که در راستای محورهای انحرافی فوق، به زودی عکس و فیلم های گوناگونی در فضای اینستاگرام و تلگرام منتشر خواهند کرد. 🔷 در بحبوحه شکست رژیم اسرائیل، مراقب تکنیک های دشمن باشید. ✍ ا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••🆔https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
📛 دقت کنید به خون ایران تشنه اند نه جمهوری اسلامی 🔹 البته شما تا سوار جنگنده بشی و مسلحش کنی و بعد روشن کنی و راه بیفتی و مسافت ۲ هزار کیلومتر رو طی کنی برسی لب مرز ایران از برج مراقب خودتون میگن حاجی مارو زدن توام فرار...... 🔹 دیگه بقیه پیام برفکی میشه🤣 ا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••🆔https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
مثلث ظهور.mp3
5.92M
💥💥 حوادث فلسطین، برای کسانی که احوالات آخرالزمان را می‌شناسند؛ یک بشارت است! ✘ رهبر انقلاب؛ هیچ کس نمی‌تواند بگوید؛ ظهور نزدیک نیست! ... ا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••🆔https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁨قدس شاه کلید ظهور چرا آزادسازی قدس انقدر مهمه؟ 🌟مقصد توحید از گذرگاه میگذرد!! .. ا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••🆔https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش بانوان انگلیسی در مواجه با لباس‌های بی‌حجاب، سال 1964 ا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••🆔https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
امام علی علیه السلام:روز انتقام مظلوم از ظالم، شديدتر از روز ستم كردن ظالم بر مظلوم است. دعا برای مردم فلسطینی و غزه ای که آرامش ندارن بیش از پنجاه سال😔 ا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••🆔https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️همین دو هفته پیش یک سرباز زن رژیم‌صهیونیستی موقع ورود قطار به ایستگاه سرش گیج رفت و این طوری مُرد. ولی از اون جهت که اپوزیسیون‌‌بازی جمهوری اسلامی براشون نون داره از هر واقعه‌ای برای لاشخوری استفاده میکنن ا🇮🇷👇 ••••••••••♡♡♡♡••••••••••🆔https://eitaa.com/joinchat/2028601538C14264c1e4a ••••••••••♡♡♡♡•••••••••••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت6 با سروصدا از مامان که داخل اشپزخانه مشغول تدارک  شام  بود ,خداحافظی کردم وگفتم:مامی طبق دستورشما باسمیه قرار گذاشتیم بریم خرید چادر,برگشتنی هم میریم مسجد برای دعای کمیل,نگران نشی هااا مامان بوسه ای از گونه ام چید وگفت:برو به سلامت,سفارش نکنم هاا پارچه ی خوبی بگیر ,قیمتش مهم نیست,لطیف باشه وسبک ,درضمن مسجد رفتی التماس دعا,احتمالا بابات هم بیاد مسجد... بوسه ای به صورت مادرم,بهترین مادر دنیا زدم,چادرم را انداختم سرم وباوقار ومتانت وارد کوچه شدم... چون خونه سمیه داخل کوچه ی پایینی بود ,قرارمون را گذاشته بودیم سرکوچه ی ما جلوی نانوایی سنگک که از قضا چسپیده به خونه حاج محمد هم بود.. سریع خودم را به سرکوچه رساندم,خبری از سمیه نبود,همونطور که سرم را ازاینور وانور کش میدادم که ببینم سمیه به چشمم میاد یانه,از گوشه ی چشم نگاهی به واحد بالای خونه ی حاج محمد انداختم...پنجره اش باز بود وپرده ی توری سفیدی از پنجره بیرون افتاده بود وباوزش باد رقص کنان ,صحنه ای قشنگی را پدید اورده بود,داشتم با خودم فکر میکردم ,یعنی الان یوزارسیف خونه است ومعلوم داره چه کارمیکنه؟؟ که ناگاه با صدای,شترق وهمزمان سوزش شانه ام به سمت عقب برگشتم... درحالیکه لبه ی چادرم را به دندان میگرفتم,زدم توسر سمیه وگفتم,خدا لعنتت نکنه دختر,سکته ام دادی...کی تواز این دیوونه بازیهات دست برمیداری,خدامیدونه؟ سمیه با حالتی که خالی از,شیطنت نبود گفت:هی هی..چکارداشتی میکردی؟فرافکنی موقوف خودم دیدم طرف را درسته با چشمات قورت دادی…… با تعجب گفتم:طرف؟؟ چی میگی دیوونه من منتظر توبودم.. وسمیه بااشاره به پنجره گفت:اره جون خودت,یوزارسیف بیچاره شانس اورده پشت دیوار بود وگرنه الان چیزی ازش نمونده بود... با خنده زدم رودستش وگفتم:کافر همه رابه کیش خود پندارد...پرحرفی موقوف,راه بیافت بریم که کلی وقتم را تلف کردی ودربین شوخی وخنده ,درحالیکه دوباره زیرچشمی نگاهی به پنجره میکردم ,به طرف خیابان اصلی راه افتادیم. 🍁نویسنده : ط.حسینی 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت7 من وسمیه عادت داشتیم بیشتر راه را پیاده میرفتیم اخه به قول سمیه,لذتی که درپیاده روی و دیدن ویترین های مغازه هاست در سوار ماشین شدن نیست حتی اگه ماشینت بوگاتی باشه.... درحین رفتن صحبت از تعزیه روز عاشورا شد ودرحالیکه ازیاداوریش احساساتم به غلیان افتاده بود به سمیه گفتم:یه چی میگم مسخره ام نکنی هاا,من فکر میکنم این یوزارسیف مثل ما ادما نیست,یعنی نه اینکه ادم نباشه,احساس میکنم اینقدرمعنوی هست که متعلق به این دنیای خاکی نمیتونه باشه... سمیه که همیشه همه چی را به مسخره میگرفت,پقی زد زیر خنده وگفت:ارام ارام,پیاده شو باهم بریم هااا,فک کنم از عالم عرفان ,قدم گذاشتی توعالم جنون ودیوانگی.... من که خیلی خورده بود توذوقم ,برای اینکه لجش را دربیارم گفتم:توهم که ادم نیستی,اصلا نمیذاری کسی باهات جدی ,درددل کنه همه چی را یه طنز تمییز از توش درمیاری,میخواستم یه چی برات بگم ,که الان نمیگم ودرستی هم میخواستم راجب اون خوابم بگم... سمیه دوباره نیشش بازشدوگفت:تونگو اما نگران نباش به بازار نرسیده از زیر زبونت ,سمیه خانم ورپریده ,خیلی نامحسوس میکشه بیرون... ودقیقا همین طور هم شد,وقتی جلو ویترین چادر فروشی ایستادیم ,چهره ی اشک الود خودم را توایینه ی مغازه دیدم واین یعنی ,سمیه پرده از خوابم برداشته... وارد پارچه فروشی شدیم وبعداز کلی بالا وپایین کردن طاقه های پارچه,بالاخره یکی را پسندیدم,سمیه رو به فروشنده کرد وگفت:پس لطف کنید همین را کادو کنید,نه اینکه میخوام برا مادرشوهرم ببرم تا خود عزیزی کنم,یه کادو شکیل کنید که برق از چشماش بپره...فروشنده ی بیچاره هم غافل از اینکه در فیلم سمیه هست چشم محکمی گفت ومشغول کادو کردن شد...این کارا سمیه برام تازگی نداشت ,اگه این کارنمیکرد تعجب میکردم,پارچه کادوشده را سمیه برداشت,نگاهی به ساعتم کردم چیزی تا اذان مغرب باقی نمونده بود,به سمیه گفتم ... زووود باید به مسجد برسیم.. سمیه لبهاش را روهم فشرد وگفت تازه وضو هم نداریم ,سریع به سمت ورودی بازار رفتیم ویه تاکسی صدا زدم... 🍁نویسنده: ط.حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗یوزارسیف💗 قسمت8 در مسجد هل هلکی پیاده شدیم,کرایه را دادم وبه سمیه گفتم:وقت گذشته...حالا بااین کادو چه جوری,بریم وضوخانه...,بزار من برم بزارمش یه جا تومسجد بعدش ,باهم میریم وضو.بگیریم ,نگاهم به سمیه افتاد وکاملا برق شیطنتی در چشماش میدرخشید وبه جایی خیره شده بود,رد نگاهش را گرفتم....وای یه جور سست شدم,یوزارسیف با تسبیحی به دست وسر پایین به سمت در ورودی اقایون حرکت میکرد,سمیه دست من را گرفت وپارچه کادو شده هم محکم به بغلش چسپوند درحالیکه من را دنبال خودش میکشوند گفت:صبرکن,نمخواد بری,بزاریش مسجد یه فکر بهتر دارم,تا به خودم بیام,سمیه من را جلو یوزارسیف برده بود وبا صدایی معصومانه گفت:سلام حاج اقا,ببخشید یه زحمتی داشتم... پشتم مدام داغ میشد ویخ میکرد ,خدای من این دیوونه چکار میخواست بکنه... یوزارسیف درحالیکه سرش پایین بود گفت:بفرمایید خواهرم,امرتون؟ وسمیه با جدیت ادامه داد:راستش..راستش ما یه بیمار روانی داریم,براش یه پارچه خریدیم ونیت کردیم امشب,شما دعای کمیل را که میخونید یه فوتی هم به این پارچه کنید,شاید باعث شفا شده وکادو را داد طرف حاج اقا.... وای وای وای....داشتم از,شرم اب میشدم یوزارسیف دستهاش را بالا اورد وسمیه کادو را در دستش قرار داد... وای ,اصلا دوست نداشتم که سمیه ,یوزارسیف هم فیلم کنه,برا همین با لکنت گفتم: سس سلام ببخشید حاج اقا...دوستم اشتباه متوجه شده,من خودم دعا را به این پارچه میخونم. ناگهان حاج اقا اهسته سرش را بالا اورد ونیم نگاهی بهم انداخت که انگار با همین نگاهش یه هرم تودلم پیچید ودوباره سرش راپایین انداخت وگفت:نه مشکلی نیست من براتون میخونم,فقط اخر جلسه دعا,فراموش نکنید بیاید تحویل بگیرید وبااین حرف,التماس دعایی گفت داخل شد... سمیه که میدانست الان به شدت از دستش,عصبانی ام درچشم بهم زدنی خودش را به وضوخانه انداخت ومن مبهوت از احساساتی تازه وتازه تر برجای خودم باقی موندم... 🍁نویسنده:ط حسینی🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸