عشق در دست حسین ابن علیست❤️
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
هدایت شده از مصباح
{🖤🖇}
🧕بخونید قشنگہ😎↓
بانوے محجبہ اے در یکے از سوپر مارکت هاے زنجیرھ اے فرانسہ خرید میکرد
خریدش کہ تموم شد واسہ پرداخت پول سمت صندوق رفت🛒🛍
صندوق دار یک خانوم بی حجاب و اصالتا ایرانے بود (از اون عده افرادے کہ فکر میکنند روشنفکرند)
صندوق دارنگاهے از روے تمسخر بہ او انداختو همینطور کہ داشت بارکد اجناس رو متکبرانہ بہ گوشہ ے میز می انداخت
اما خانوم با حجاب کہ روبند بہ چهرھ داشت خونسرد بود و چیزی نمیگفت
صندوق دار هم بیشتر عصبانی شد و گفت:ما اینجا توے فرانسہ خودمون هزار تا مشکل داریم این نقابے کہ تو زدی خودش یکے از این مشکلاتہ کہ تو و امثال تو عاملش هستید😡😑
ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه براے بہ نمایش گذاشتن دین و تاریخ
اگہ میخواے دینت رو بہ نمایش بزاری برو کشور خودت😤👊🏻
خانوم محجبہ اجناسی کہ خریده بود رو تو نایلون گذاشت
و نگاهے به صندوق دار کرد..🙃😇
روبند رو از چهره برداشت و در پاسخ به خانوم صندوقدار (که از دیدن چهره ی اروپایی و چشمان رنگی او جا خورده بود) گفت: خانوم عزیز من فرانسوے هستم
اسلام دین من است .. اینجا هم وطنم
تو دینت را فروختی و من خریدم🧕🏻🦋
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوعَجّلفَرَجَهم
اللهـم؏ـجلالولیڪالفـࢪج🌸
{🖇🖤} ☜ #تلنگرانه
هدایت شده از منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁
شهید سجاد طاهرنیا🍁
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
هدایت شده از منبع رفیق شهید من🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
🍁
#معرفی_شهدا 🍁
#بیوگرافی🍁
اسم شهید: سجاد طاهرنیا
اسم جهادی: ......
اسم پدر: فتحعلی طاهرنیا
اسم مادر:....
شهرستان: رشت
سن او: 30سال
تاریخ تولد: 1364/05/23
محل تولد: رشت
تاریخ شهادت: 1394/08/01
محل شهادت: حلب - سوریه
درجه علمی : متوسطه
آرامگاه: گلزار شهدای رشت
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان: یک دختر و یک پسر
اسم همسر: نسیبه علی پرست
اسم فرزند: فاطمه رقیه و محمدحسین
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
هدایت شده از منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁
پدر شهید: دومین فرزندم آقا سجاد بود که 23 مرداد 64 به دنیا آمد و بعد هم آقا طاها. وقتی آقا سجاد به دنیا آمد من مرخصی بودم. یادم هست همزمان با تولد آقا سجاد گواهینامه رانندگی را هم گرفتم. خیلی روز خوبی بود. البته من بیشتر منطقه بودم و زحمت بزرگ کردن بچهها با مادرشان بود.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
از آنجایی که سجاد در خانوادهای حزباللهی پرورش یافته بود؛ اغلب اوقات خود را به فعالیت در مسجد و بسیج می گذراند؛ وی در سال 84 به نیروی زمینی سپاه پاسدران ملحق شد و بعد از چندماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
شهید «سجاد طاهرنیا» بیشتر عمرش را در راه جهاد و خدمت به اهالی مسجد صاحبالزمان (عج) و بسیجیان پایگاههای مقاومت صرف کرد. همچنین با کمک پدرش در رشت مرکز فرهنگی با هدف گسترش فرهنگ شهادت در بین جوانان راهاندزی نمود.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
سجاد که هیچگاه امام را ندیده بود، مسیر زندگیاش را برای خدمت به ایشان و انقلابش وقف نمود؛ آری وی توانست وجود شهدا را در زندگی خود حس کند و به توصیه امام خمینی (ره) به جوانان در راه استواری اسلام عمل کند و پر بکشد.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
#الگوی_اخلاق❤️
پدر شهید:
یکی از خاطرات شیرینی که از روز ولادت آقا سجاد در ذهنم است، این میباشد که همان روز امتحان رانندگی داشتم و به یمن قدم فرزندم در امتحان قبول شدم و به همسرم گفتم آقا سجاد خوش قدم بود.
پدر شهید طاهرنیا با بیان اینکه آقا سجاد از همان کودکی به نماز اهمیت میداد و به مسجد میرفت، گفت: پسر شهیدم الگوی اخلاق اسلامی در کل خانواده بود و همگی از او به عنوان یک الگو یاد میکردند.
طاهرنیا با بیان اینکه یکی از خصوصیات اخلاقی سجاد این بود وقتی که به مرخصی میآمد و من و مادرش هرجا و در بین هر چند نفر بودیم، خم میشد و دستمان را میبوسید، تصریح کرد: من به او میگفتم: آقا سجاد این کار را نکن اما او میگفت: این کار وظیفه است و شاید مثل نماز واجب باشد. و این بارزترین نمونه اخلاق اسلامی پسرم بود.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
پدر شهید:
وی با بیان اینکه آقا سجاد از سال 84 وارد سپاه شد و به مدت 10 سال در آنجا خدمت کرد که بیشتر عمر کاریش در ماموریت به سر میبرد، خاطرنشان کرد: او هرگز به ما نمیگفت در کجاها مأموریت دارد و همیشه به عنوان مثال میگفت: اطراف تهران هستم.
پدر شهید طاهرنیا اظهار کرد: یک هفته قبل از اینکه آقا سجاد به سوریه اعزام شود با من تماس گرفت، به او گفتم چه خبر؟ مأموریت که نمیخواهی بروی؟ گفت: نه، همین تهران هستم، ظاهراً دیگر تصمیم خود را گرفته بود که به سوریه برود، او به سوریه رفت و بنده اطلاع نداشتم و بعد وقتی همسر آقا سجاد وضع حمل داشتند به بیمارستان قم رفتم از طریق همسرش در جریان قرار گرفتم که سجاد در سوریه حضور دارد.
وی افزود: زندگی آقا سجاد همهاش خاطره است، او هر وقت به مرخصی میآمد به او میگفتم شما که همیشه در مأموریت به سر میبری و خانمت هیچ جا نمیرود، بیا کمی بیرون برویم، اما معمولاً هنوز دو روز از مرخصیاش نگذشته با وی تماس گرفته و میگفتند به وجود و حضور شما نیاز داریم و سجاد نیز بی درنگ خداحافظی کرده و راهی میشد.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
طاهرنیا با بیان اینکه سجاد در این ده ساله آخر تحت بهترین آموزشها از جانب سپاه قرار گرفته بود ( از جمله غواصی و ...) و نیروی بسیار زبدهای بود، خاطرنشان کرد: آن طور که همکارانش برایم تعریف کردند، میگفتند: آقا سجاد را نه شما شناختید نه ما، فرماندهانش میگفتند: که آقا سجاد خیلی با اخلاص بود و
چهرهای نورانی داشت، ما به شوخی به او میگفتیم: تو زیاد به ما نزدیک نشو، ممکن است تیری که میخواهد به تو بخورد به ما اصابت کند.
وی اظهار کرد: آقای روحانیای که مسئول حوزهاش بود تعریف میکرد که دو یا سه شب قبل از عملیات، بعد از نماز مغرب و عشا بود، به او گفتیم میخواهیم از شما تجلیل به عمل آوریم. او پرسید: چه تجلیلی؟ من تجلیل نمیخواهم، ما گفتیم: که چون تو فرزندت را ندیدی (او 14 مهر رفت و 15 مهر، حدود 7-6 ساعت بعد از رسیدن آقا سجاد به سوریه فرزندش به دنیا آمد.) میخواهیم برای اینکه الگویی بشوی برای دیگر رزمندگان از تو تجلیل کنیم و یک سفر مشهد برای شما و خانوادهتان در نظر گرفتهایم که بعد از بازگشت تشریف ببرید. آقا سجاد گفت: آقای آسانی حالا ببین ما میتوانیم به ایران برسیم؟ آقای آسانی میگوید وقتی این جمله را شنیدم آن زمان برایم چندان مهم نبود اما بعد از شهادت فهمیدم چه چیزهایی را از قبل میدید و میدانست!.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
سکینه علیزاده، مادر شهید سجاد طاهرنیا گفت: سجاد کودک بسیار آرامی بود، من برای نماز صبح که بلند میشدم از باغچه حیاط، گل محمدی و شمعدانی میچیدم و داخل جا نماز سجاد و خواهرش قرار میدادم، یک روز ظهر که پدرش از مأموریت برگشته بود دیدم آقا سجاد که حدود یک سال و خردهای داشت مشغول نماز خواندن است و دارد میخواند: ای زنبور طلایی، نیش بزنی بلایی، رفتم بالای سرش گفتم: چی داری میخونی قربونت برم؟ گفت: دارم نماز میخونم، گفتم: این که نماز نیست، شعر است، او با ناراحتی گفت: پس خدا قبول نمیکنه؟ گفتم چرا، خدا بچهها را دوست دارد و بعد کم کم من و پدرش به او حمد و سوره و نماز را یاد دادیم.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
وی در ادامه اظهار کرد: او همیشه با پدرش به مسجد میرفت، تا دیپلم گرفت و به مدت یک سال بیکار بود تا اینکه پدرش برایش یک مغازه فرهنگی در خیابان سعدی باز کرد، او هر روز پیاده به محل کارش میرفت و میآمد، بسیار قناعتگر بود، وقتی میگفتم مادر جان ماشین سوار شو و زودتر برای ناهار بیا، میگفت: مادرجان، جوانیم و پیاده روی میکنیم، او به مدت یک سال در مغازهاش کار کرد و خدا شاهد است که در طول آن مدت حتی یک جوراب هم برای خودش نخرید، من همه چیز را باید برایش میخریدم، به او میگفتم تو دیگر بزرگ شدهای اما او به لباس اصلا اهمیت نمیداد.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
علیزاده افزود: یکی از دوستانش (آقای آبکار) بعد از شهادتش برایمان تعریف کرد و گفت: آقا سجاد سال آخر که بود یکی از بچههای دبیرستان (شهید رجایی) کار خطایی کرد، سجاد آن کار را به عهده گرفت، بچهها همه ناراحت شدند، دبیر مربوطه گوش آقا سجاد را گرفت و او را به بیرون از کلاس برد و به او گفت: من از تو که بچه با خدا و با نمازی هستی انتظار چنین کاری نداشتم, بعد بچهها از او دلیل این کار را پرسیدند و آقا سجاد گفت: آن پسر، هفته قبل پدرش را از دست داده اگر میفهمیدند که او این کار را کرده، بیرونش میکردند و صورت خوشی نداشت و او لطمه میدید؛ با اینکار آن پسر بسیار شرمنده شده و آنها به دوستان صمیمی تبدیل شدند.
وی گفت: آقا سجاد واقعاً ایثارگر بود و قناعتگر و عاشق ولایت فقیه بود و هر جا میرفت از ولایت فقیه سخن میگفت و عقیدهاش بر این بود که هر چه ولایت فقیه امر کند همان است.
مادر شهید طاهرنیا تصریح کرد: او با وجود اینکه خیلی جوان بود اما پشتیبان ولایت فقیه بود، حتی در وصیت نامهاش هم از بچهها خواسته پشت ولایت فقیه را خالی نکنند و یک صدا پشت ولایت فقیه باشند.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
مادر شهید طاهرنیا افزود: خانم آقا سجاد تعریف میکند که شب قبل از اینکه پسرشان آقا محمد حسین به دنیا بیاید آقا سجاد به سوریه رفت و من برای وضع حمل به بیمارستان رفتم اما دکتر گفت: ما اینجا جا نداریم و باید به بیمارستان دیگر بروی، در دلم با خودم گفتم: آقا سجاد، حالا که نیستی ببین چه سخت است، که هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که خانمی صدایم کرد و گفت بیا و من به راحتی زایمان کردم؛ واقعا مثل یک معجزه بود.
علیزاده گفت: خانم آقا سجاد بعد از زایمان اجازه میگیرد که به خانه برود، ساعت یک شب آقا سجاد تماس گرفته و صدای گریه بچه را میشنود، با تعجب میگوید: مگر بچه به دنیا آمده؟ که خانم میگوید بله. وقتی از ساعت زایمان باخبر میشود میگوید: همان ساعت من در حرم حضرت رقیه بودم و داشتم برای بچه دعا میکردم که به سلامت به دنیا بیاید و شما هم راحت باشید. عروسم میگوید در آن لحظه فهمیدم معجزه ای رخ داده است.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
#شهادت🍁
وی در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدتهای بسیار در راه خدا در روز یکم آبان ماه 94 مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریستهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁 #شهادت🍁 وی در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدتهای بسیار در راه خدا در روز
همسر شهید: چند لحظه قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود «حالم بهتر از این نمی شود»/ در نامه آخرش نوشته بود: «صدای بچههای شیعه سوریه را میشنیدم و نمیتوانستم بمانم»💔
#معرفی_شهدا🍁
پدرشهید طاهرنیا خاطرنشان کرد: روز بعد از عاشورا بود که بنده به سر زمینم واقع در سقالکسار رفته بودم، گوشیام زنگ خورد، یکی از دوستانم پشت خط بود (آقای عموزاده که پاسدار و مداح اهل بیت میباشند و همه ایشان را میشناسند). گفت: کجایی؟ گفتم: سرِ زمینم هستم. گفت: نمیخواهی بیایی منزل؟ گفتم: نه تا ظهر اینجا میمانم و بعد از نماز به منزل برخواهم گشت. سپس گوشیام دوباره زنگ خورد. یکی دیگر از همکارانم به نام آقای رمضانی بود، ایشان نیز اصرار داشت تا به خانه برگردم و من نیز همان پاسخ قبلی را دادم اما گفتند: ما الان نزدیک ماشینت هستیم. آنها سه نفر بودند که به اتفاق یکدیگر به نزدم آمده بودند.
طاهرنیا اظهار کرد: من در این فکر بودم که نکند برای دامادم که الان برای مأموریت در سوریه به سر میبرد اتفاقی افتاده، نگران شدم، از طرفی خانمم هم تازه از بیمارستان مرخص شده بود، با خودم گفتم نکند برای او اتفاقی افتاده. از آنها پرسیدم آیا در خانهمان برای کسی اتفاقی افتاده؟ آنها گفتند: نه. دیگر از آن لحظه قلبم یکدفعه افتاد و پاهایم سست گردید. دوباره گفتم: اگر خبری نشده پس چرا شما سه نفری به اینجا آمدهاید؟
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
وی افزود: آنها کمک کردند تا لباس کار را از تن در بیاورم اما واقعا نمیتوانستم شلوار و جورابهایم را از پا بیرون بیاورم و واقعاً این امر برایم دشوار شده بود.بعد آنها پرسیدند: از آقا سجاد چه خبر؟ گفتم ایشان در سوریه است، بالاخره ماشین خود را آنجا گذاشتم و با ماشین آنها رهسپار شدیم. حدود 300 چهارصد متر راه رفته بودیم که تلفنم زنگ خورد و شخصی بدون مقدمه به من تسلیت گفت و آنجا بود که از طریق دوستانم در جریان خبر شهادت آقا سجاد قرار گرفتم، با شنیدن خبر، پاهایم سست شد و کمرم شکست. وقتی به خانه آمدم کوچه پر از جمعیت بود، دیگر مطمئن شدم که سجاد شهید شده است.
پدر شهید طاهرنیا گفت: آن زمان که ما در جبهه بودیم، هدف، دفاع از آب و خاک خودمان بود و ما در کشور خودمان حضور داشتیم، بعد از آن خیلیها فکر میکردند که اگر اتفاقی برای کشور بیفتد دیگر کسی نیست که برای دفاع برود اما سجاد دو سه ماه قبل از شهادتش به خانه آمد و گفت: اسلام و حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) در خطر است و از این جور صحبتها میکرد و میگفت: بابا یادتان هست که وقتی بچه بودیم ما را به مسجد میبردید و آنجا در مورد امام حسین (ع) و یارانش صحبت میشد و همه میگفتید: اگر زمان امام حسین (ع) بودیم یاریشان میکردیم؟ پدر جان، الان همان زمان است و حرم ائمه ما در خطر است،ما باید برای کمک برویم.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
وی تصریح کرد: آقا سجاد عاشق حضرت رقیه و حضرت زینب (سلام الله علیها) بود، حتی نام دخترشان را هم فاطمه رقیه گذاشته بودند، این طور نبود که ایشان یک شبه تصمیم گرفته باشد که به سوریه برود، ایشان به آن حد کمال رسیده بود که برود و به شهادت هم رسید.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
پدر شهید طاهرنیا اظهار کرد: روز سوم بود، همسر آقا سجاد به من زنگ زد و گفت: ما میخواهیم به رشت بیاییم و آقا سجاد باید در رشت به خاک سپرده شود، چون خانواده شهید در قم زندگی میکردند، من تأکید داشتم که ایشان را در قم دفن کنند، با خودم فکر میکردم من و مادر شهید که دیگر عمرمان را کردهایم و آقا سجاد باید کنار همسر و فرزندانش باشد، اما همسرش با بزرگواری و صلابت گفت: ما در قم حضرت معصومه و تعداد زیادی شهید داریم اگر آقا سجاد در رشت به خاک سپرده شود اثرات بسیار مثبتی خواهد داشت.
طاهرنیا افزود: من آن زمان نفهمیدم حکمت حرفهای عروسم چیست؟ اما بعد از یکی دو هفته شاهد اثرات این امر شدم که تغییر و تحولات زیادی در خانواده ها ایجاد شد و تعدادی از بستگان که زیاد اهل نماز نبودند شروع کردند به نماز خواندن و بعد از آن بود که تازه فهمیدم همسر آقا سجاد چه گفته است.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
طاهرنیا خاطرنشان کرد: آقا سجاد قبل از شهادتش نزد پدر شهیدی رفته و ایشان به وی توصیه نموده بودند که دو چیز را در زندگی فراموش نکن! زیارت عاشورا و قناعت در زندگی، ایشان در همه زمینههای زندگی بسیار قناعتگر بودند و نیز به خواندن زیارت عاشورا بسیار اهمیت میدادند.
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
#معرفی_شهدا🍁
پدر شهید:
وصیت نامه پسرم در پشت جلد زیارت عاشورا نوشته شده
ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→•
https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁