eitaa logo
منبع رفیق شهید من🍁
2 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
564 ویدیو
23 فایل
*بسم رب الشهدا و الصدیقین* رهبر معظم انقلاب: امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. لینک کانال در گوگل: https://eitaa.com/rafigh_shahide_man ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16688739822343
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مصباح
+ستادتشویق‌سازی‌جوانان‌به‌ازدواج🫂♥️!
هدایت شده از منبع رفیق شهید من🍁
🍁 شهید سجاد طاهرنیا🍁 ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
هدایت شده از منبع رفیق شهید من🍁
🍁🍁🍁 🍁🍁 🍁 🍁 🍁 اسم شهید: سجاد طاهرنیا اسم جهادی: ...... اسم پدر: فتحعلی طاهرنیا اسم مادر:.... شهرستان: رشت سن او: 30سال تاریخ تولد: 1364/05/23 محل تولد: رشت تاریخ شهادت: 1394/08/01 محل شهادت: حلب - سوریه درجه علمی : متوسطه آرامگاه: گلزار شهدای رشت وضعیت تاهل: متاهل تعداد فرزندان: یک دختر و یک پسر اسم همسر: نسیبه علی پرست اسم فرزند: فاطمه رقیه و محمدحسین ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
هدایت شده از منبع رفیق شهید من🍁
🍁 پدر شهید: دومین فرزندم آقا سجاد بود که 23 مرداد 64 به دنیا آمد و بعد هم آقا طاها. وقتی آقا سجاد به دنیا آمد من مرخصی بودم. یادم هست هم‌زمان با تولد آقا سجاد گواهینامه رانندگی را هم گرفتم. خیلی روز خوبی بود. البته من بیشتر منطقه بودم و زحمت بزرگ کردن بچه‌ها با مادرشان بود. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 از آنجایی که سجاد در خانواده‌ای حزب‌اللهی پرورش یافته بود؛ اغلب اوقات خود را به فعالیت در مسجد و بسیج می گذراند؛ وی در سال 84 به نیروی زمینی سپاه پاسدران ملحق شد و بعد از چندماه با قبول شدن در آزمون «یگان ویژه صابرین» به عضویت این نیرو درآمد. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 شهید «سجاد طاهرنیا» بیشتر عمرش را در راه جهاد و خدمت به اهالی مسجد صاحب‌الزمان (عج) و بسیجیان پایگاه‌های مقاومت صرف کرد. هم‌چنین با کمک پدرش در رشت مرکز فرهنگی با هدف گسترش فرهنگ شهادت در بین جوانان را‌ه‌اندزی نمود. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 سجاد که هیچ‌گاه امام را ندیده بود، مسیر زندگی‌اش را برای خدمت به ایشان و انقلابش وقف نمود؛ آری وی توانست وجود شهدا را در زندگی خود حس کند و به توصیه امام خمینی (ره) به جوانان در راه استواری اسلام عمل کند و پر بکشد. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 ❤️ پدر شهید: یکی از خاطرات شیرینی که از روز ولادت آقا سجاد در ذهنم است، این می‌باشد که همان روز امتحان رانندگی داشتم و به یمن قدم فرزندم در امتحان قبول شدم و به همسرم گفتم آقا سجاد خوش قدم بود. پدر شهید طاهرنیا با بیان اینکه آقا سجاد از همان کودکی به نماز اهمیت می‌داد و به مسجد می‌رفت، گفت: پسر شهیدم الگوی اخلاق اسلامی در کل خانواده بود و همگی از او به عنوان یک الگو یاد می­کردند. طاهرنیا با بیان اینکه یکی از خصوصیات اخلاقی سجاد این بود وقتی که به مرخصی می‌آمد و من و مادرش هرجا و در بین هر چند نفر بودیم، خم می‌شد و دستمان را می‌بوسید، تصریح کرد: من به او می­گفتم: آقا سجاد این کار را نکن اما او می­گفت: این کار وظیفه است و شاید مثل نماز واجب باشد. و این بارزترین نمونه اخلاق اسلامی پسرم بود. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 پدر شهید: وی با بیان اینکه آقا سجاد از سال 84 وارد سپاه شد و به مدت 10 سال در آنجا خدمت کرد که بیشتر عمر کاریش در ماموریت به سر می‌برد، خاطرنشان کرد: او هرگز به ما نمی­گفت در کجاها مأموریت دارد و همیشه به عنوان مثال می­گفت: اطراف تهران هستم. پدر شهید طاهرنیا اظهار کرد: یک هفته قبل از اینکه آقا سجاد به سوریه اعزام شود با من تماس گرفت، به او گفتم چه خبر؟ مأموریت که نمی­خواهی بروی؟ گفت: نه، همین تهران هستم، ظاهراً دیگر تصمیم خود را گرفته بود که به سوریه برود، او به سوریه رفت و بنده اطلاع نداشتم و بعد وقتی همسر آقا سجاد وضع حمل داشتند به بیمارستان قم رفتم از طریق همسرش در جریان قرار گرفتم که سجاد در سوریه حضور دارد. وی افزود: زندگی آقا سجاد همه­اش خاطره است، او هر وقت به مرخصی می­آمد به او می­گفتم شما که همیشه در مأموریت به سر می­بری و خانمت هیچ جا نمی­رود، بیا کمی بیرون برویم، اما معمولاً هنوز دو روز از مرخصی­اش نگذشته با وی تماس گرفته و می­گفتند به وجود و حضور شما نیاز داریم و سجاد نیز بی درنگ خداحافظی کرده و راهی می­شد. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 طاهرنیا با بیان اینکه سجاد در این ده ساله آخر تحت بهترین آموزش­ها از جانب سپاه قرار گرفته بود ( از جمله غواصی و ...) و نیروی بسیار زبده­ای بود، خاطرنشان کرد: آن طور که همکارانش برایم تعریف کردند، می‌گفتند: آقا سجاد را نه شما شناختید نه ما، فرماندهانش می­گفتند: که آقا سجاد خیلی با اخلاص بود و چهره­ای نورانی داشت، ما به شوخی به او می­گفتیم: تو زیاد به ما نزدیک نشو، ممکن است تیری که می­خواهد به تو بخورد به ما اصابت کند. وی اظهار کرد: آقای روحانی­ای که مسئول حوزه­اش بود تعریف می­کرد که دو یا سه شب قبل از عملیات، بعد از نماز مغرب و عشا بود، به او گفتیم می­خواهیم از شما تجلیل به عمل آوریم. او پرسید: چه تجلیلی؟ من تجلیل نمی­خواهم، ما گفتیم: که چون تو فرزندت را ندیدی (او 14 مهر رفت و 15 مهر، حدود 7-6 ساعت بعد از رسیدن آقا سجاد به سوریه فرزندش به دنیا آمد.) می‌خواهیم برای اینکه الگویی بشوی برای دیگر رزمندگان از تو تجلیل کنیم و یک سفر مشهد برای شما و خانواده­تان در نظر گرفته­ایم که بعد از بازگشت تشریف ببرید. آقا سجاد گفت: آقای آسانی حالا ببین ما می­توانیم به ایران برسیم؟ آقای آسانی می­گوید وقتی این جمله را شنیدم آن زمان برایم چندان مهم نبود اما بعد از شهادت فهمیدم چه چیزهایی را از قبل می­دید و می­دانست!. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 سکینه علیزاده، مادر شهید سجاد طاهرنیا گفت: سجاد کودک بسیار آرامی بود، من برای نماز صبح که بلند می­شدم از باغچه حیاط، گل محمدی و شمعدانی می­چیدم و داخل جا نماز سجاد و خواهرش قرار می­دادم، یک روز ظهر که پدرش از مأموریت برگشته بود دیدم آقا سجاد که حدود یک سال و خرده­ای داشت مشغول نماز خواندن است و دارد می­خواند: ای زنبور طلایی، نیش بزنی بلایی، رفتم بالای سرش گفتم: چی داری می­خونی قربونت برم؟ گفت: دارم نماز می­خونم، گفتم: این که نماز نیست، شعر است، او با ناراحتی گفت: پس خدا قبول نمی­کنه؟ گفتم چرا، خدا بچه­ها را دوست دارد و بعد کم کم من و پدرش به او حمد و سوره و نماز را یاد دادیم. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 وی در ادامه اظهار کرد: او همیشه با پدرش به مسجد می­رفت، تا دیپلم گرفت و به مدت یک سال بیکار بود تا اینکه پدرش برایش یک مغازه فرهنگی در خیابان سعدی باز کرد، او هر روز پیاده به محل کارش می­رفت و می­آمد، بسیار قناعتگر بود، وقتی می­گفتم مادر جان ماشین سوار شو و زودتر برای ناهار بیا، می­گفت: مادرجان، جوانیم و پیاده روی می­کنیم، او به مدت یک سال در مغازه­اش کار کرد و خدا شاهد است که در طول آن مدت حتی یک جوراب هم برای خودش نخرید، من همه چیز را باید برایش می­خریدم، به او می­گفتم تو دیگر بزرگ شده­ای اما او به لباس اصلا اهمیت نمی­داد. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 علیزاده افزود: یکی از دوستانش (آقای آبکار) بعد از شهادتش برایمان تعریف کرد و گفت: آقا سجاد سال آخر که بود یکی از بچه­های دبیرستان (شهید رجایی) کار خطایی کرد، سجاد آن کار را به عهده گرفت، بچه­ها همه ناراحت شدند، دبیر مربوطه گوش آقا سجاد را گرفت و او را به بیرون از کلاس برد و به او گفت: من از تو که بچه با خدا و با نمازی هستی انتظار چنین کاری نداشتم, بعد بچه­ها از او دلیل این کار را پرسیدند و آقا سجاد گفت: آن پسر، هفته قبل پدرش را از دست داده اگر می­فهمیدند که او این کار را کرده، بیرونش می­کردند و صورت خوشی نداشت و او لطمه می­دید؛ با اینکار آن پسر بسیار شرمنده شده و آنها به دوستان صمیمی تبدیل شدند. وی گفت: آقا سجاد واقعاً ایثارگر بود و قناعتگر و عاشق ولایت فقیه بود و هر جا میرفت از ولایت فقیه سخن می­گفت و عقیده­اش بر این بود که هر چه ولایت فقیه امر کند همان است. مادر شهید طاهرنیا تصریح کرد: او با وجود اینکه خیلی جوان بود اما پشتیبان ولایت فقیه بود، حتی در وصیت­ نامه­اش هم از بچه­ها خواسته پشت ولایت فقیه را خالی نکنند و یک صدا پشت ولایت فقیه باشند. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 مادر شهید طاهرنیا افزود: خانم آقا سجاد تعریف می­کند که شب قبل از اینکه پسرشان آقا محمد حسین به دنیا بیاید آقا سجاد به سوریه رفت و من برای وضع حمل به بیمارستان رفتم اما دکتر گفت: ما اینجا جا نداریم و باید به بیمارستان دیگر بروی، در دلم با خودم گفتم: آقا سجاد، حالا که نیستی ببین چه سخت است، که هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که خانمی صدایم کرد و گفت بیا و من به راحتی زایمان کردم؛ واقعا مثل یک معجزه بود. علیزاده گفت: خانم آقا سجاد بعد از زایمان اجازه می­گیرد که به خانه برود، ساعت یک شب آقا سجاد تماس گرفته و صدای گریه بچه را می­شنود، با تعجب می­گوید: مگر بچه به دنیا آمده؟ که خانم می‌گوید بله. وقتی از ساعت زایمان باخبر می­شود می­گوید: همان ساعت من در حرم حضرت رقیه بودم و داشتم برای بچه دعا می­کردم که به سلامت به دنیا بیاید و شما هم راحت باشید. عروسم می­گوید در آن لحظه فهمیدم معجزه ای رخ داده است. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 🍁 وی در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدت‌های بسیار در راه خدا در روز یکم آبان ماه 94 مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁 #شهادت🍁 وی در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدت‌های بسیار در راه خدا در روز
همسر شهید: چند لحظه قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود «حالم بهتر از این نمی شود»/ در نامه آخرش نوشته بود: «صدای بچه‌های شیعه سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم»💔
🍁 پدرشهید طاهرنیا خاطرنشان کرد: روز بعد از عاشورا بود که بنده به سر زمینم واقع در سقالکسار رفته بودم، گوشی­ام زنگ خورد، یکی از دوستانم پشت خط بود (آقای عموزاده که پاسدار و مداح اهل بیت می­باشند و همه ایشان را می­شناسند). گفت: کجایی؟ گفتم: سرِ زمینم هستم. گفت: نمی­خواهی بیایی منزل؟ گفتم: نه تا ظهر اینجا می­مانم و بعد از نماز به منزل برخواهم گشت. سپس گوشی­ام دوباره زنگ خورد. یکی دیگر از همکارانم به نام آقای رمضانی بود، ایشان نیز اصرار داشت تا به خانه برگردم و من نیز همان پاسخ قبلی را دادم اما گفتند: ما الان نزدیک ماشینت هستیم. آنها سه نفر بودند که به اتفاق یکدیگر به نزدم آمده بودند. طاهرنیا اظهار کرد: من در این فکر بودم که نکند برای دامادم که الان برای مأموریت در سوریه به سر می­برد اتفاقی افتاده، نگران شدم، از طرفی خانمم هم تازه از بیمارستان مرخص شده بود، با خودم گفتم نکند برای او اتفاقی افتاده. از آنها پرسیدم آیا در خانه­مان برای کسی اتفاقی افتاده؟ آنها گفتند: نه. دیگر از آن لحظه قلبم یکدفعه افتاد و پاهایم سست گردید. دوباره گفتم: اگر خبری نشده پس چرا شما سه نفری به اینجا آمده­اید؟ ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 وی افزود: آنها کمک کردند تا لباس کار را از تن در بیاورم اما واقعا نمی­توانستم شلوار و جورابهایم را از پا بیرون بیاورم و واقعاً این امر برایم دشوار شده بود.بعد آنها پرسیدند: از آقا سجاد چه خبر؟ گفتم ایشان در سوریه است، بالاخره ماشین خود را آنجا گذاشتم و با ماشین آنها رهسپار شدیم. حدود 300 چهارصد متر راه رفته بودیم که تلفنم زنگ خورد و شخصی بدون مقدمه به من تسلیت گفت و آنجا بود که از طریق دوستانم در جریان خبر شهادت آقا سجاد قرار گرفتم، با شنیدن خبر، پاهایم سست شد و کمرم شکست. وقتی به خانه آمدم کوچه پر از جمعیت بود، دیگر مطمئن شدم که سجاد شهید شده است. پدر شهید طاهرنیا گفت: آن زمان که ما در جبهه بودیم، هدف، دفاع از آب و خاک خودمان بود و ما در کشور خودمان حضور داشتیم، بعد از آن خیلی­ها فکر می‌کردند که اگر اتفاقی برای کشور بیفتد دیگر کسی نیست که برای دفاع برود اما سجاد دو سه ماه قبل از شهادتش به خانه آمد و گفت: اسلام و حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) در خطر است و از این جور صحبت­ها می­کرد و می­گفت: بابا یادتان هست که وقتی بچه بودیم ما را به مسجد می­بردید و آنجا در مورد امام حسین (ع) و یارانش صحبت می­شد و همه می­گفتید: اگر زمان امام حسین (ع) بودیم یاری­شان می­کردیم؟ پدر جان، الان همان زمان است و حرم ائمه ما در خطر است،ما باید برای کمک برویم. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 وی تصریح کرد: آقا سجاد عاشق حضرت رقیه و حضرت زینب (سلام الله علیها) بود، حتی نام دخترشان را هم فاطمه رقیه گذاشته بودند، این طور نبود که ایشان یک شبه تصمیم گرفته باشد که به سوریه برود، ایشان به آن حد کمال رسیده بود که برود و به شهادت هم رسید. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 پدر شهید طاهرنیا اظهار کرد: روز سوم بود، همسر آقا سجاد به من زنگ زد و گفت: ما می­خواهیم به رشت بیاییم و آقا سجاد باید در رشت به خاک سپرده شود، چون خانواده شهید در قم زندگی می­کردند، من تأکید داشتم که ایشان را در قم دفن کنند، با خودم فکر می­کردم من و مادر شهید که دیگر عمرمان را کرده­ایم و آقا سجاد باید کنار همسر و فرزندانش باشد، اما همسرش با بزرگواری و صلابت گفت: ما در قم حضرت معصومه و تعداد زیادی شهید داریم اگر آقا سجاد در رشت به خاک سپرده شود اثرات بسیار مثبتی خواهد داشت. طاهرنیا افزود: من آن زمان نفهمیدم حکمت حرفهای عروسم چیست؟ اما بعد از یکی دو هفته شاهد اثرات این امر شدم که تغییر و تحولات زیادی در خانواده ها ایجاد شد و تعدادی از بستگان که زیاد اهل نماز نبودند شروع کردند به نماز خواندن و بعد از آن بود که تازه فهمیدم همسر آقا سجاد چه گفته است. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 طاهرنیا خاطرنشان کرد: آقا سجاد قبل از شهادتش نزد پدر شهیدی رفته و ایشان به وی توصیه نموده بودند که دو چیز را در زندگی فراموش نکن! زیارت عاشورا و قناعت در زندگی، ایشان در همه زمینه­های زندگی بسیار قناعتگر بودند و نیز به خواندن زیارت عاشورا بسیار اهمیت می­دادند. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 پدر شهید: وصیت نامه پسرم در پشت جلد زیارت عاشورا نوشته شده ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 وی افزود: روز عاشورا که بعد از پختن غذا به خانه آمدم ساعت 12 شب خوابیده و در خواب برادر شهیدم «ولی» را دیدم که آمده و می­گوید بلند شو که مهمان داری، گفتم سلام، مهمان من تو هستی دیگر که بعد از مدتها آمده­ای بیا بنشین کمی با هم حرف بزنیم، اما او گفت: مهمانت آقا سجاد است، با شنیدن نام سجاد بلند فریاد زدم یا حسین و نشستم، از صدای من پدرش بیدار شد و گفت: موضوع چیست؟ اما من به او چیزی نگفتم، آن شب تا 7 و نیم صبح نخوابیدم و ساعت 7 و نیم تا نه رفتم دراز کشیدم، در خواب و بیداری دیدم کسی دستش را یکسره روی زنگ گذاشته، وقتی در را باز کردم خواهر و برادر و خواهرزاده­ام پشت در بودند، خیلی تعجب کردم و گفتم: شما ساعت 9 صبح این جا چه کار می­کنید؟ برادرم مشکی پوشیده بود. با خودم گفتم محرم است و اصلا فکرش را نمی­کردم که سجاد شهید شده باشد. گفت: سجاد، گفتم سجاد چی؟ گفت: سجاد مجروح شده. یکدفعه یاد خواب دیشبم افتادم و گفتم سجاد مجروح شده؟ یا شهید؟ مگر سجاد کجا بود؟ گفت: سوریه. دیگر حقیقتش نفهمیدم چه شد و خیلی ناراحتی کردم، من مادرم در جوانی مرده بود و من بچه­هایش را یتیمی بزرگ کرده بودم، به خاطر سجاد ناراحت نبودم اما برای بچه­هایش خیلی ناراحت بودم. چون سجاد راه خودش را انتخاب کرده بود. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 مادر شهید طاهرنیا گفت: وقتی سجاد را در شب وداع دیدم بوسیدمش و در گوشش گفتم: به من نگفتی که به سوریه می­روی اما به تو می­گویم: شهادتت مبارک باشد، گفتم راضیم به رضای خدا، اگر الان هم ببینمش می­گویم: خوشا به سعادتت که راه اما حسین(ع) و حضرت زینب (س) را رفتی و به دعوت ایشان لبیک گفتی. اگر ببینمش به او می­گویم: دعا کن که بچه­هایت نیز راه تو را ادامه بدهند، من به عنوان یک مادر از او خیلی راضی هستم و به هیچ عنوان از او دلگیر نیستم. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 🍁 بسم الله الرحمن الرحمن با سلام به امام زمان (عج) و نائب بر حقش خامنه ای عزیز. یک روز مانده به محرم 94 و آغاز عملیات (در استان حلب سوریه). به نام آن که عشق را آفرید تا ارباب عاشقان حسین شود. دو توصیه از دو پدر شهید: چند سال پیش دو بزرگی که پدر شهید بودند، به من توصیه کردند که دو چیز را هرگز فراموش نکنم: 1- هر روز خواندن زیارت عاشورا. 2- قناعت کردن در تمامی کارها. پدر و مادر؛ با عرض سلام به شما عزیزان که تمام وجود و هستی خودتان را فدای تربیت بنده حقیر کردید. از شما عزیزان ممنون هستم ولی شرمنده که نتوانستم هیچ گاه کنار شما باشم و خدمتی برایتان انجام بدهم. فقط می توانم بگویم ان شاءالله حضرت زهرا (ص) و حضرت علی (ص) اجرتان دهدو شفیع شما باشد در آن روز سخت. مرا حلال کنید و این پسرتان را قربانی و فدایی پسر ارباب بی کفنمان کنید. از خداوند برای شما صبر و سلامتی خواستارم و از شما خواهش می کنم مثل همیشه کمک و پشتیبان همسر و فرزندانم باشید. دوستدار شما، پسر شرمنده شما. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 🍁 همسر عزیزم؛ با عرض سلام و خدا قوت به شما که همه ی بار این زندگی و تربیت فرزندانمان به دوش شما می باشد. از حضرت زینب (س) و بی بی سه ساله برای شما آرزوی سلامتی و صبر و استقامت طلب می کنم. از شما به خاطر همه چیز ممنونم. از این که در تمامی مراحل زندگی پشت بنده ی حقیر بودی و مرا در تمامی لحظات یاری کردی. از خدا می خواهم در آخرت با هم باشیم. شاید سختی هایی که در زندگی با بنده کشیدی را جبران کنم. لطفا «فاطمه رقیه» و «محمد حسین» را ولایی تربیت کند و بهشان بگویید که من به چه اندازه دوستشان دارم. خداوند توفیق داد هر روز دو رکعت نماز برای عاقبت به خیری از روز اول تولد بچه ها تا الان خواندم. اگر در توان شما بود برایشان بخوانید. یادتان باشد در تمامی مراحل زندگی، فقط توکل کنید به خداو قناعت کنید و به هر چیزی که خدا به شما داده، راضی باشید و از کسی جز خداوند چیزی نخواهید. ببخشید که در لحظات سخت نبودم، هر چند وظیفه بنده بود، اما به خاطر همه ی سختی ها از شما عذرخواهی می کنم. از خط ولایت جدا نشوید و چادر، این هدیه حضرت زهرا (ص) را که امانتی دست شما هست را پاسداری کنید. سلام مرا به پدر و مادرتان برسان و بهشان بگو تشکر می کنم برای همه چیز. دوست دارت آقایی. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 🍁 نمی دانم چه حکمتی می باشد. از خداوند سی سال عمر هدیه گرفتم اما خوب استفاده نکردم و فقط شاید افتخارم نوکری ارباب باشد و دختر سه ساله ایشان که دو فرزندم را هدیه ی این بی بی سه ساله می دانم. درست در شبی که «محمد حسین» متولد شد و درست در همان ساعت، بنده توفیق زیارت این خانم را داشتم و حس خوبی در آن ساعات پیدا کردم. خدا را شکر و سپاس به خاطر این دو امانت. فرزندانم فاطمه رقیه، محمد حسین؛ با عرض سلام به شما دو امانت خداوند که خدا می داند شما را چه اندازه دوست دارم و عاشقتان هستم. از شما خواهش می کنم که به مادرتان کمک کنید و درستان را بخوانید و در تمام مراحل زندگی فقط از خدا و ائمه (ص) کمک بخواهید. شما دو نفر عزیزتر از جانم هستید. شما را قسم می دهم که باعث روسفیدی مادرتان باشید. خانم فاطمه ی عزیز، حجابت را همیشه رعایت کن. مثل مادرت چادر را که دست شما امانت است، پاسداری کن. محمدحسین عزیز، شما را ندیدم، اما می دانم که شما هم مثل خواهرت هدیه ی حضرت رقیه (س) به من هستید. با این که خیلی دوست داشتم ببینمت، اما نشد. چون من صدای کمک خواستن بچه های شیعیان را می شنیدم و نمی توانستم به صدای کمک خواستن آنها جواب ندهم. در همه ی مراحل زندگی برای شما دو نفر آرزوی موفقیت می کنم. از پدرتان راضی باشید. مادرتان را تنها نگذارید. گوش به فرمان امام خامنه ای باشید. به پدربزرگ و مادربزرگ تان احترام بگذارید. دوست دارم خانم فاطمه حافظ قرآن و محمد حسین قاری قرآن شوند. دوستدار شما، پدری که همیشه به یادتان است. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 🍁 خواهر و برادر و فرزندانشان؛ سلام؛ فقط می توانم بگویم که دوستان دارم. از شما خواهش می کنم مواظب پدر و مادرمان باشید و همیشه به یاد امام زمان (عج) و پشتیبان امام خامنه ای باشید. مرا حلال کنید. از فرماندهان خواهش می کنم اگر خداوند توفیق شهادت را نصیبم کرد، اگر جنازه ام دست دشمنان اسلام افتاد، به هیچ وجه حتی اندکی از پول بیت المال را خرج گرفتن بنده حقیر نکنند. از فرمانده محترم این عملیات و یا «حاج قاسم سلیمانی» در خواست دارم که (فرصتی) فراهم کنند، خانواده ی این حقیر سراپا گناه را برای دیدار با امام و سیدمان ایجاد کرده تا شاید این کار باعث شود زحماتشان را تا حدی جبران کرده باشم. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁