eitaa logo
منبع رفیق شهید من🍁
2 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
564 ویدیو
23 فایل
*بسم رب الشهدا و الصدیقین* رهبر معظم انقلاب: امروز فضیلت زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. لینک کانال در گوگل: https://eitaa.com/rafigh_shahide_man ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16688739822343
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁 ❤️ پدر شهید: یکی از خاطرات شیرینی که از روز ولادت آقا سجاد در ذهنم است، این می‌باشد که همان روز امتحان رانندگی داشتم و به یمن قدم فرزندم در امتحان قبول شدم و به همسرم گفتم آقا سجاد خوش قدم بود. پدر شهید طاهرنیا با بیان اینکه آقا سجاد از همان کودکی به نماز اهمیت می‌داد و به مسجد می‌رفت، گفت: پسر شهیدم الگوی اخلاق اسلامی در کل خانواده بود و همگی از او به عنوان یک الگو یاد می­کردند. طاهرنیا با بیان اینکه یکی از خصوصیات اخلاقی سجاد این بود وقتی که به مرخصی می‌آمد و من و مادرش هرجا و در بین هر چند نفر بودیم، خم می‌شد و دستمان را می‌بوسید، تصریح کرد: من به او می­گفتم: آقا سجاد این کار را نکن اما او می­گفت: این کار وظیفه است و شاید مثل نماز واجب باشد. و این بارزترین نمونه اخلاق اسلامی پسرم بود. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 پدر شهید: وی با بیان اینکه آقا سجاد از سال 84 وارد سپاه شد و به مدت 10 سال در آنجا خدمت کرد که بیشتر عمر کاریش در ماموریت به سر می‌برد، خاطرنشان کرد: او هرگز به ما نمی­گفت در کجاها مأموریت دارد و همیشه به عنوان مثال می­گفت: اطراف تهران هستم. پدر شهید طاهرنیا اظهار کرد: یک هفته قبل از اینکه آقا سجاد به سوریه اعزام شود با من تماس گرفت، به او گفتم چه خبر؟ مأموریت که نمی­خواهی بروی؟ گفت: نه، همین تهران هستم، ظاهراً دیگر تصمیم خود را گرفته بود که به سوریه برود، او به سوریه رفت و بنده اطلاع نداشتم و بعد وقتی همسر آقا سجاد وضع حمل داشتند به بیمارستان قم رفتم از طریق همسرش در جریان قرار گرفتم که سجاد در سوریه حضور دارد. وی افزود: زندگی آقا سجاد همه­اش خاطره است، او هر وقت به مرخصی می­آمد به او می­گفتم شما که همیشه در مأموریت به سر می­بری و خانمت هیچ جا نمی­رود، بیا کمی بیرون برویم، اما معمولاً هنوز دو روز از مرخصی­اش نگذشته با وی تماس گرفته و می­گفتند به وجود و حضور شما نیاز داریم و سجاد نیز بی درنگ خداحافظی کرده و راهی می­شد. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 طاهرنیا با بیان اینکه سجاد در این ده ساله آخر تحت بهترین آموزش­ها از جانب سپاه قرار گرفته بود ( از جمله غواصی و ...) و نیروی بسیار زبده­ای بود، خاطرنشان کرد: آن طور که همکارانش برایم تعریف کردند، می‌گفتند: آقا سجاد را نه شما شناختید نه ما، فرماندهانش می­گفتند: که آقا سجاد خیلی با اخلاص بود و چهره­ای نورانی داشت، ما به شوخی به او می­گفتیم: تو زیاد به ما نزدیک نشو، ممکن است تیری که می­خواهد به تو بخورد به ما اصابت کند. وی اظهار کرد: آقای روحانی­ای که مسئول حوزه­اش بود تعریف می­کرد که دو یا سه شب قبل از عملیات، بعد از نماز مغرب و عشا بود، به او گفتیم می­خواهیم از شما تجلیل به عمل آوریم. او پرسید: چه تجلیلی؟ من تجلیل نمی­خواهم، ما گفتیم: که چون تو فرزندت را ندیدی (او 14 مهر رفت و 15 مهر، حدود 7-6 ساعت بعد از رسیدن آقا سجاد به سوریه فرزندش به دنیا آمد.) می‌خواهیم برای اینکه الگویی بشوی برای دیگر رزمندگان از تو تجلیل کنیم و یک سفر مشهد برای شما و خانواده­تان در نظر گرفته­ایم که بعد از بازگشت تشریف ببرید. آقا سجاد گفت: آقای آسانی حالا ببین ما می­توانیم به ایران برسیم؟ آقای آسانی می­گوید وقتی این جمله را شنیدم آن زمان برایم چندان مهم نبود اما بعد از شهادت فهمیدم چه چیزهایی را از قبل می­دید و می­دانست!. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 سکینه علیزاده، مادر شهید سجاد طاهرنیا گفت: سجاد کودک بسیار آرامی بود، من برای نماز صبح که بلند می­شدم از باغچه حیاط، گل محمدی و شمعدانی می­چیدم و داخل جا نماز سجاد و خواهرش قرار می­دادم، یک روز ظهر که پدرش از مأموریت برگشته بود دیدم آقا سجاد که حدود یک سال و خرده­ای داشت مشغول نماز خواندن است و دارد می­خواند: ای زنبور طلایی، نیش بزنی بلایی، رفتم بالای سرش گفتم: چی داری می­خونی قربونت برم؟ گفت: دارم نماز می­خونم، گفتم: این که نماز نیست، شعر است، او با ناراحتی گفت: پس خدا قبول نمی­کنه؟ گفتم چرا، خدا بچه­ها را دوست دارد و بعد کم کم من و پدرش به او حمد و سوره و نماز را یاد دادیم. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 وی در ادامه اظهار کرد: او همیشه با پدرش به مسجد می­رفت، تا دیپلم گرفت و به مدت یک سال بیکار بود تا اینکه پدرش برایش یک مغازه فرهنگی در خیابان سعدی باز کرد، او هر روز پیاده به محل کارش می­رفت و می­آمد، بسیار قناعتگر بود، وقتی می­گفتم مادر جان ماشین سوار شو و زودتر برای ناهار بیا، می­گفت: مادرجان، جوانیم و پیاده روی می­کنیم، او به مدت یک سال در مغازه­اش کار کرد و خدا شاهد است که در طول آن مدت حتی یک جوراب هم برای خودش نخرید، من همه چیز را باید برایش می­خریدم، به او می­گفتم تو دیگر بزرگ شده­ای اما او به لباس اصلا اهمیت نمی­داد. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 علیزاده افزود: یکی از دوستانش (آقای آبکار) بعد از شهادتش برایمان تعریف کرد و گفت: آقا سجاد سال آخر که بود یکی از بچه­های دبیرستان (شهید رجایی) کار خطایی کرد، سجاد آن کار را به عهده گرفت، بچه­ها همه ناراحت شدند، دبیر مربوطه گوش آقا سجاد را گرفت و او را به بیرون از کلاس برد و به او گفت: من از تو که بچه با خدا و با نمازی هستی انتظار چنین کاری نداشتم, بعد بچه­ها از او دلیل این کار را پرسیدند و آقا سجاد گفت: آن پسر، هفته قبل پدرش را از دست داده اگر می­فهمیدند که او این کار را کرده، بیرونش می­کردند و صورت خوشی نداشت و او لطمه می­دید؛ با اینکار آن پسر بسیار شرمنده شده و آنها به دوستان صمیمی تبدیل شدند. وی گفت: آقا سجاد واقعاً ایثارگر بود و قناعتگر و عاشق ولایت فقیه بود و هر جا میرفت از ولایت فقیه سخن می­گفت و عقیده­اش بر این بود که هر چه ولایت فقیه امر کند همان است. مادر شهید طاهرنیا تصریح کرد: او با وجود اینکه خیلی جوان بود اما پشتیبان ولایت فقیه بود، حتی در وصیت­ نامه­اش هم از بچه­ها خواسته پشت ولایت فقیه را خالی نکنند و یک صدا پشت ولایت فقیه باشند. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 مادر شهید طاهرنیا افزود: خانم آقا سجاد تعریف می­کند که شب قبل از اینکه پسرشان آقا محمد حسین به دنیا بیاید آقا سجاد به سوریه رفت و من برای وضع حمل به بیمارستان رفتم اما دکتر گفت: ما اینجا جا نداریم و باید به بیمارستان دیگر بروی، در دلم با خودم گفتم: آقا سجاد، حالا که نیستی ببین چه سخت است، که هنوز 5 دقیقه نگذشته بود که خانمی صدایم کرد و گفت بیا و من به راحتی زایمان کردم؛ واقعا مثل یک معجزه بود. علیزاده گفت: خانم آقا سجاد بعد از زایمان اجازه می­گیرد که به خانه برود، ساعت یک شب آقا سجاد تماس گرفته و صدای گریه بچه را می­شنود، با تعجب می­گوید: مگر بچه به دنیا آمده؟ که خانم می‌گوید بله. وقتی از ساعت زایمان باخبر می­شود می­گوید: همان ساعت من در حرم حضرت رقیه بودم و داشتم برای بچه دعا می­کردم که به سلامت به دنیا بیاید و شما هم راحت باشید. عروسم می­گوید در آن لحظه فهمیدم معجزه ای رخ داده است. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 🍁 وی در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدت‌های بسیار در راه خدا در روز یکم آبان ماه 94 مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
منبع رفیق شهید من🍁
#معرفی_شهدا🍁 #شهادت🍁 وی در 14 مهر 94 به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدت‌های بسیار در راه خدا در روز
همسر شهید: چند لحظه قبل از شهادت به یکی از دوستانش گفته بود «حالم بهتر از این نمی شود»/ در نامه آخرش نوشته بود: «صدای بچه‌های شیعه سوریه را می‌شنیدم و نمی‌توانستم بمانم»💔
🍁 پدرشهید طاهرنیا خاطرنشان کرد: روز بعد از عاشورا بود که بنده به سر زمینم واقع در سقالکسار رفته بودم، گوشی­ام زنگ خورد، یکی از دوستانم پشت خط بود (آقای عموزاده که پاسدار و مداح اهل بیت می­باشند و همه ایشان را می­شناسند). گفت: کجایی؟ گفتم: سرِ زمینم هستم. گفت: نمی­خواهی بیایی منزل؟ گفتم: نه تا ظهر اینجا می­مانم و بعد از نماز به منزل برخواهم گشت. سپس گوشی­ام دوباره زنگ خورد. یکی دیگر از همکارانم به نام آقای رمضانی بود، ایشان نیز اصرار داشت تا به خانه برگردم و من نیز همان پاسخ قبلی را دادم اما گفتند: ما الان نزدیک ماشینت هستیم. آنها سه نفر بودند که به اتفاق یکدیگر به نزدم آمده بودند. طاهرنیا اظهار کرد: من در این فکر بودم که نکند برای دامادم که الان برای مأموریت در سوریه به سر می­برد اتفاقی افتاده، نگران شدم، از طرفی خانمم هم تازه از بیمارستان مرخص شده بود، با خودم گفتم نکند برای او اتفاقی افتاده. از آنها پرسیدم آیا در خانه­مان برای کسی اتفاقی افتاده؟ آنها گفتند: نه. دیگر از آن لحظه قلبم یکدفعه افتاد و پاهایم سست گردید. دوباره گفتم: اگر خبری نشده پس چرا شما سه نفری به اینجا آمده­اید؟ ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 وی افزود: آنها کمک کردند تا لباس کار را از تن در بیاورم اما واقعا نمی­توانستم شلوار و جورابهایم را از پا بیرون بیاورم و واقعاً این امر برایم دشوار شده بود.بعد آنها پرسیدند: از آقا سجاد چه خبر؟ گفتم ایشان در سوریه است، بالاخره ماشین خود را آنجا گذاشتم و با ماشین آنها رهسپار شدیم. حدود 300 چهارصد متر راه رفته بودیم که تلفنم زنگ خورد و شخصی بدون مقدمه به من تسلیت گفت و آنجا بود که از طریق دوستانم در جریان خبر شهادت آقا سجاد قرار گرفتم، با شنیدن خبر، پاهایم سست شد و کمرم شکست. وقتی به خانه آمدم کوچه پر از جمعیت بود، دیگر مطمئن شدم که سجاد شهید شده است. پدر شهید طاهرنیا گفت: آن زمان که ما در جبهه بودیم، هدف، دفاع از آب و خاک خودمان بود و ما در کشور خودمان حضور داشتیم، بعد از آن خیلی­ها فکر می‌کردند که اگر اتفاقی برای کشور بیفتد دیگر کسی نیست که برای دفاع برود اما سجاد دو سه ماه قبل از شهادتش به خانه آمد و گفت: اسلام و حرم حضرت زینب (س) و حضرت رقیه (س) در خطر است و از این جور صحبت­ها می­کرد و می­گفت: بابا یادتان هست که وقتی بچه بودیم ما را به مسجد می­بردید و آنجا در مورد امام حسین (ع) و یارانش صحبت می­شد و همه می­گفتید: اگر زمان امام حسین (ع) بودیم یاری­شان می­کردیم؟ پدر جان، الان همان زمان است و حرم ائمه ما در خطر است،ما باید برای کمک برویم. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁
🍁 وی تصریح کرد: آقا سجاد عاشق حضرت رقیه و حضرت زینب (سلام الله علیها) بود، حتی نام دخترشان را هم فاطمه رقیه گذاشته بودند، این طور نبود که ایشان یک شبه تصمیم گرفته باشد که به سوریه برود، ایشان به آن حد کمال رسیده بود که برود و به شهادت هم رسید. ⓙⓞⓘⓝ↴♡|→• https://eitaa.com/rafigh_shahide_man🍁