🌕 #یادآوری 🌕
خدا را حس کنیم....او از همه نزدیک تر است...
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
📜 #حکایت_ها | برو به مامانِت بگو!
🔺️ خاطره آیتالله مصباح یزدی، از آیت الله بهجت (قدسسرهما) درباره اعتماد به خداوندعزّوجلّ
#آیت_الله_بهجت
📱 @mesbahyazdi_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی قبل از شهادت سید شهیدان اهل قلم
سید مرتضی آوینی...
ایشان در سال ۷۲ بر اثر برخورد ترکش حاصل از مین های باقی مانده جنگ،
در منطقه فکه به شهادت رسیدند...
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌿 حکایت #پنجاه_و_هفتم 🌿
کرامت عجیب شهید آوینی برای شهید بزرگوار حاج عبدالله ضابط...
🔰 🔰 🔰
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌿 حکایت #پنجاه_و_هفتم 🌿
کرامت عجیب شهید آوینی ...
یکی از فرماندهان جنگ میگفت: خدا رحمت کند حاج عبدالله ضابط را. برایم تعریف می کرد: خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سید مرتضی را ببینیم. خلاصه نشد. بالاخره آقای سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.
تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقۀ جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دل هایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیام و ببینمت، اما توفیق نشد. به من گفت ناراحت نباش فردا ساعت 8 صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم. صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا برم ببینم چی میشه.
بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت 8:30.
دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که اون نزدیکیها در حال نگهبانی بود نزدیک آمد و به من گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: آره، با یکی از رفقا قرار داشتیم.
گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم این جوری است.
گفت: رفیقت اومد اینجا تا ساعت 8 منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره پیش من اومد و به من گفت: کسی با این اسم و قیافه مییاد اینجا، به او بگو آقا مرتضی اومد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت. اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان. رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته: آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت! سید مرتضی آوینی. (و کسانی را که در راه خدا کشته می شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده اند؛ ولی شما نمی دانید. بقره، 154)
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🦋 #تلنگرنامه 🦋
امروز فهمیدم که چقدر ایمانم ضعیف است...و به خدا پناه بردم
به نانوایی لواش رفته بودم، بعد از اینکه نانها را گرفتم و رفتم
دقیق شمردم ،
دیدم ۲عدد کمتر از پولی که دادهام، نان گرفته ام.
ناخودآگاه در دلم احساس زیانکار بودن کردم. با خودم گفتم که چرا حواست نبود؟!!
ناگهان ⚡️ جرقهای ⚡️ در دلم زده شد...
با خود گفتم که : ای دل غافل!
تو که برای از دست دادن دو عدد نان احساس خسارت میکنی ،
پس چرا برای زندگی ابدی خودت ، اینقدر حسابگر نیستی؟؟؟!!!!
چرا فرصتهای که با آن می توانی زندگی ابدیت را بسازی ، اینقدر راحت از دست میدهی و کَکِتَم نمیگزه..
چرا برای از دست دادن مال دنیا ، هرچقدر هم که اندک باشد ، احساس زیان میکنی ،
ولی برای از دست دادن فرصت های بزرگ اخروی که در واقع همان متاع زندگی ابدی توست ،
کوچکترین احساس ناراحتی هم نمیکنی؟؟؟!!!!
به خدا پناه بردم و از او کمک خواستم،
و اون موقع بود که فهمیدم ، ایمان به زندگی ابدی در سرای آخرت، باید مانند امور این دنیا برایم ملموس و مُجَسَّم شود ...
🔰 به جمع دوستانه شهدا بپیوندید 🔰
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹
🌿 حکایت #پنجاه_و_هشتم 🌿
عنایت سلطان خراسان...
حسن می گفت: رفته بودیم روسیه یک موشک فوق پیشرفته ای را از روس ها تحویل بگیریم.
به افسر روسی گفتم: «فناوری ساخت این موشک را هم در اختیارمان بگذارید».
به من خندید و گفت: «این امکان ندارد. این تکنولوزی فقط در اختیار روسیه است». ولی بهش گفتم ما بالاخره این را می سازیم. باز هم خندید.
وقتی برگشتیم ایران، هر چه در توان داشتیم گذاشتیم؛ اما به در بسته خوردیم.
دست به دامن امام رضا (ع) شدم. سه روز در حرم برای پیدا کردن راهی، متوسل حضرتش شدم تا اینکه روز سوم در حرم طرحی در ذهنم جرقه زد. سریع آن را در دفتر نقاشی دخترم کشیدم. وقتی برگشتم عملیاتی اش کردیم. شد موشکی بهتر از موشک های روسی.
راوی: علی رضا زاکانی
منبع » کتاب خط عاشقی ۳؛ خاطرات عشق شهدا به امام رضا (ع) _پایگاه اینترنتی برشها
🔰به جمع دوستانه شهدا بپیوندید🔰
🌹 کانال رفیق شهیدم 🌹