🌸#خصوصیات_شهدا
ساده زیستی و خاکی بودن...
موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. دست که بلند کرد، آقا مهدی را توی صف دیدم تازه فرمانده لشکرشده بود.
به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد.
ایستاد تا نوبتش شد. موقع رفتن، تا دمِ در دنبالش رفتم پرسیدم :
« وسیله دارین ؟ » گفت: « آره ». هرچه نگاه کردم، ماشینی آن دور و بر ندیدم رفت طرف یک موتور گازی.
موقع سوار شدن با لبخند گفت: « مال خودم نیست. از برادرم قرض گرفتم.»
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸#خصوصیات_شهدا
آنچه ما گفتیم ، آنها عمل کردند...
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌸 #خصوصیات_شهدا
تأثیر عظمت امام در شهدا...
یکی دوبار که (شهید سردار مهدی زین الدین )رفت دیدار امام، تا چند روز حال عجیبی داشت.
ساکت بود. می نشست وخیره می شد به یک نقطه می گفت:
« آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چقدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.»
می گفت:
« دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آرامششو به هم بزنه. کاش نصف اون صبر و آرامش، توی دل ما بود.»
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌿 حکایت #۱۲۲ 🌿
پیش بینی مرگ رضاشاه توسط شهید سید حسن مدرس
رفته بودم خواف؛ تبعید گاه پدرم. به آقا گفتم: نمی شد کاری بکنید که از این زندان بیغوله نجات پیدا کنید.
گفت: چرا! خیلی هم آسان است. همین یک ماه پیش رضا خان پیام داده بود که به شرط عدم دخالت من در سیاست، از این جا آزاد می شوم و می توانم در عتبات عالیات ساکن شوم.
به او پیغام دادم: «وظیفه من دخالت در سیاست است. اتفاقا در اینجا خیلی هم به من خوش می گذرد. تو را روزی انگلیسی ها کنار گذاشته و پرتت می کنند. اگر قدرت داشتی و توانستی بیا اینجا. هر چه باشد از تبعیدگاه ها و زندان های خارج از کشور بهتر است. من می دانم که در وطنم به قتل خواهم رسید؛ اما تو در غربت، در سرزمین بیگانه خواهی مرد».
راوی: سید عبد الباقی مدرس؛ فرزند شهید
کتاب تنها در محراب ؛ برگ هایی از زندگی شهید آیت الله سید حسن مدرس _ پایگاه اینترنتی برشها
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌺#سلام
ایران معنوی به برکت خون شهدا
اللهم عجل لولیک الفرج
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌿 حکایت #۱۲۳ 🌿
عنایت ویژه رسول خدا به شهید مطهری
آخرین شب جمعه حیات مرتضی بود. داشت خواب می دید.
پاهایش را به شدت بر زمین می زد. وقتی بیدار شد، گفتم: چه شده؟
گفت: خواب دیدم که من و امام خمینی (ره) مشغول زیارت خانه خدا بودیم. ناگهان متوجه شدم رسول خدا (ص) به سرعت به من نزدیک می شوند. برای اینکه به امام بی احترامی نکرده باشم، دست پاچه شدم و خودم را عقب کشیدم و با اشاره به امام گفتم: یا رسول الله (ص)! آقا از اولاد شمایند. حضرت ضمن تأیید با امام رو بوسی کرده، دوباره سمت من متوجه شدند.
لب هایشان را روی لب هایم گذاشتند و دیگر برنداشتند. من از شدت شعف از خواب بیدار شدم.
هنوز هم داغی لب های شان را روی لبانم احساس می کنم.
گفتم: انشاء الله رسول خدا (ص) سخنرانی های شما را تأیید کرده است.
کمی سکوت کرده گفتند: «من مطئنم که به زودی اتفاق مهمی برایم خواهد افتاد».
آن خواب شیرین، پیک شهادتش بود.
راوی: همسر شهید
پایگاه مجازی برشها _ کتاب مرتضی مطهری
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌺#سلام
حرم امن اهل بیت به برکت ایران
ولایی و خون شهدا
اللهم عجل لولیک الفرج
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌸#خصوصیات_شهدا
نور نماز شب در کلام شهید یوسف الهی
در شناسایی های قبل از والفجر هشت بودیم. در شلمچه حاج قاسم به حسین(یوسف الهی) گفت که اکبر موسی پور و حسین صادقی نیامده اند. به قرار گاه خبر بده. احتمالا اسیر شده باشند.
حسین گفت: امشب را صبر می کنم تا فردا از همه چیز مطلع می شویم. صبح آمد و گفت: دیشب هر دو نفرشان را خواب دیدم. هر دو شهید شده اند. در خواب اکبر به من گفت: ما ۱۲ شب دیگر با حسین(صادقی) می آییم.
می گفت: در خواب که دیدم شان. اکبر جلو بود و خیلی نورانی و حسین عقب تر و کم نور تر.
بعد پرسید: اگر گفتی چرا این گونه بود؟
گفتم: خودت بگو.
گفت: اکبر هیچ وقت نماز شبش ترک نمی شد و در سخت ترین شرایط حتی در شناسایی های داخل آب نماز شبش را می خواند؛ اما حسین بعضی وقت ها که خسته بود نماز شبش را نمی خواند.
پرسیدم: تو چه کردی که توانستی آنها را در خواب بینی؟
گفت: کاری نکردم. فقط یک حمد برای خواب دیدن شان خواندم و دیدم شان.
منبع » کتاب رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی _ پایگاه اینترنتی برشها
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹
🌿 حکایت #۱۲۴ 🌿
عرفان عملی...
همسر شهید برونسی :
خانه ما آفتاب گیر بود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من وچند تا بچه قد ونیم قد، دایم با گرما دست و پنجه نرم می کردیم.
فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم. من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق او کفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تا به هر کس خودش صلاح می داند بدهد.
بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش. قبول نکرده بود. به او اصرار کرده بودند. گفته بود: این کولرها مال اون خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره، تا وقتی اونا باشن، نوبت به خانواده من نمی رسه
منبع » کتاب سالکان ملک اعظم
🌹 کانال رفیق شهیدم🌹