eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
[ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ ]
🌷سلام علیکم دوستان عزیز کانال های شهید ابراهیم هادی✋🏻🌹 🌻 ختم قرآنی به نیت ائمه اطهار (علیهم السلام) قرار دادیم و ثوابش را هدیه می‌کنیم به تمام شهدا، علماء، صلحاء و همه‌ی درگذشتگان و اموات شما عزیزان، از جمله (شهید مهدی بختیاری،) روحشان شاد و یادشان گرامی باد.🌺انشاءالله که ادامه دهنده راهشون باشیم 🤲🏻🌸 دوستانی که تمایل دارند در این ختم شرکت بفرمایند، لطفا جزء مورد نظر رو اعلام بفرمایند. 👇👇👇 @rogaye_khaton315 📖جزء1✅ 📖جزء2 📖جزء3 📖جزء4 📖جزء5✅ 📖جزء6✅ 📖جزء7✅ 📖جزء8 📖جزء9 📖جزء10 📖جزء11 📖جزء12✅ 📖جزء13 📖جزء14✅ 📖جزء15 📖جزء16 📖جزء17 📖جزء18✅ 📖جزء19✅ 📖جزء20✅ 📖جزء21 📖جزء22 📖جزء23 📖جزء24 📖جزء25✅ 📖جزء26 📖جزء27 📖جزء28✅ 📖جزء29✅ 📖جزء30✅ قرآن شفیع و محافظتون باشه ان‌شاءالله.🤲
‍ 🌷تربیت🌷 مهدی حسن قمی از کوچکترین دوستان ابراهیم می‌گفت: تربیت کردن ابراهیم به صورتی غیر مستقیم بود. مثلا هربار که با هم بودیم و یک فقیر می دید، پول را به من میداد تا به فقیر بدهم. اینطوری خودش گرفتار ریا نمی‌شد و به ما هم درس برخورد با فقیر می داد. 🌭ابراهیم به ساندویچ الویه علاقه داشت. اما هرجایی نمی رفت. یک ساندویچ فروشی در ۱۷شهریور بود که به فروشنده اش آقاشیخ می گفتند. یعنی آدم مقدس و مسجدی بود. ✳️ابراهیم همیشه پیش او می‌رفت. می دانست توی الویه؛ کالباس نمی ریزد و فقط از مرغ استفاده می‌کند. ابراهیم سوسیس و همبرگر و... هرگز استفاده نکرد. ✅اینگونه به ما درس تربیتی میداد که هرچیزی نخوریم و هرجایی برای غذا نرویم. می‌دانست که این فروشنده به حلال و حرام خیلی دقت دارد. چرا که قرآن دستور می‌دهد که انسان به غذایی که می‌خورد توجه داشته باشد. 💐برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۲ ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
🔴 قیام مسجد گوهرشاد چرا و چگونه اتفاق افتاد؟ ۲۱ تیرماه؛ سالروز قیام گوهرشاد و روز عفاف و حجاب 🕌 واقعه تجمع مردم مشهد در تیر ماه سال ۱۳۱۴ در مسجد گوهرشاد در اعتراض به قانون تغییر لباس توسط رضاخان بود که توسط نیروهای دولتی سرکوب شد. ♦️ علت اصلی این تحصن اعتراض به اجباری شدن و کلاه شاپو و سیاست‌های تغییر لباس، و حصر آیت الله سید حسین قمی (در پی اعتراض به قوانین تغییر لباس) بود. ♦️ در ۲۰ تیرماه، درگیری اولیه در مسجد باعث شهادت ۲۰ نفر شد. پس از آن بر تعداد متحصنین افزوده شد و بین ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر در مسجد گوهرشاد و اطراف آن گرد آمدند. ♦️ فردای آن روز در ۲۱ تیرماه و پس از آنکه تلاش نظامیان برای متفرق کردن جمعیت با مقاومت مردم رو به رو شد، راههای ورود و خروج به مسجد گوهرشاد بسته و دستور شلیک صادر شد. ♦️ بدین ترتیب این تحصن به شدت سرکوب و بیش از ۱۶۰۰ نفر شهید شدند. پس از این واقعه روحانیان سرشناس مشهد دستگیر شدند و تبعید شدند و به دستور رضا شاه برخی از روسای ادارات مشهد تغییر کردند. 🔆 ویژه ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَلحَمدُلِلّٰه الَّذی‌ جَعَلنا مِنَ‌ المُتَمَسِکینَ‌ بِوِلایَهِ امیرَالمومِنین رو به هر کس بزنی غیر علیه السلام باخته ای...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 عنایت ویژه امام زمان (عج) به خانمی که به خاطر حفظ حجاب هفت سال از خانه بیرون نیامد 🔵 مرحوم آیت الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی (ره) پدر آیت الله سید علی سیستانی تصمیم می گیرد برای تشرّف به محضر امام زمان (علیه السلام) چهل جمعه در مساجد شهر مشهد زیارت عاشورا بخواند.   در یکی از جمعه های آخر، نوری را از خانه ای نزدیک به مسجد مشاهده می کند. به سوی خانه می رود می بیند حضرت ولی عصر امام زمان (علیه السلام) در یکی از اتاق های آن خانه تشریف دارند و در میان اتاق جنازه ای قرار دارد که پارچه ای سفید روی آن کشیده شده است. ایشان می گوید هنگامی که وارد شدم اشک می ریختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بیایم»   بعد فرمودند: «این بانویی است که در دوره کشف حجاب- در زمان رضا خان پهلوی- هفت سال از خانه بیرون نیامد تا چشم نامحرم به او نیفتد.» 📚 شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج ۳ص ۱۵۸ 🌕 ۲۱ تیرماه روز عفاف و حجاب گرامی باد. ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
دوره جوانی ابراهیم بود در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... ابراهیم یکروز دور هم نشسته بودیم بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم... سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 📚سلام بر ابراهیم۲ ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍🙏ای خداااا شکرت ‌ این از اون کلیپ ها شد که خودم صدبار نگاه میکنم،😂‌ اهداء۱۰۰شاخه گل به خانم های محجبه شهر مشهد ، با عشق😍‌ ‌ به نیابت از شما مزار شهدای گمنام هم رفتیم 💚😁‌‌ حتما تا اخر ببین تا چشمت به جمال حرم آقا جانم روشن بشه ‌ ‌ برای شهدای قیام ۲۱تیرماه هم که توسط رضاخان ملعون بدون مناسک مسلمانان و بدون احترام به خاک سپرده شدند فاتحه ای قرائت کنیم🌹‌ ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رابطه عاشقانه ای با خدا داشت . یک بار به من گفت : خدا ، خدا ، .. همه چیز دست خداست . تمام مشکلات بشر به خاطر دوری از خداست ما باید مطیع محض باشیم . او از سود و زیان ما خبر دارد هر چه گفته باید قبول کنیم . خیر و صلاح ما همین است . 📚خدای خوب ابراهیم أَلَيْسَ الله بِكَافٍ عَبْدَهُ ( سوره زمر / ۳۷ ) ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
قهرمان 🌷حسین الله کرم🌷 مسابقات قهرمانی ۷۴ کیلو باشگاه ها بود. ابراهیم همه حریفان رایکی پس از دیگری شکست داد وبه نیمه نهایی رسید. آن سال ابراهیم خیلی خوب تمرین کرده بود. اکثر حریف هارا با اقتدار شکست داد. اگر این مسابقه را می زد حتما در فینال قهرمان می شد. اما درنیمه نهائی خیلی بد کشتی گرفت. بالاخره با یک امتیاز بازی را واگذار کرد! آن سال ابراهیم مقام سوم را کسب کرد.اما سال ها بعد،همان پسری که حریف نیمه نهائی ابراهیم بودرا دیدم. آمده بود به ابراهیم سر بزند. ✨✨✨ آن آقا از خاطرات خودش با ابراهیم تعریف می کرد. همه ما هم گوش می کردیم. تا اینکه رسید به ماجرای آشنائی خودش با ابراهیم وگفت:آشنائی ما بر می گردد به نیمه نهائی کشتی باشگاه ها در وزن۷۴کیلو، قرار بود من با ابراهیم کشتی بگیرم. اما هرچه خواست ماجرا را تعریف کند ابراهیم هم بحث را عوض می کرد! آخرهم نگذاشت که ماجرا تعریف شود! روز بعد همان آقا را دیدم وگفتم:اگه میشه قضیه کشتی خودتان تعریف کنید. 🌷🌷🌷 ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
قهرمان 🌷حسین الله کرم🌷 اوهم نگاهی به من کرد.نَفَس عمیقی کشیدوگفت:آن سال من در نیمه نهائی حریف ابراهیم شدم. اما یکی از پاهایم شدیدا آسیب دید. به ابراهیم که تا آن موقع نمی شناختمش گفتم:رفیق، این پای من آسیب دیده هوای مارو داشته باش. ابراهیم هم گفت:باشه داداش، چَشم. بازی های اورا دیده بودم. تو کشتی استاد بود. با اینکه شگرد ابراهیم فن هائی بود که روی پا می زد.اما اصلا به پای من نزدیک نشد! ولی من، درکمال نامردی یه خاک ازش گرفتم وخوشحال از این پیروزی به فینال رفتم. ابراهیم با اینکه راحت می تونست من رو شکست بده وقهرمان بشه، ولی این کار رو نکرد. بعد ادامه داد:البته فکر کنم اواز قصد کاری کرد که من برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرمانی برای او تعریف دیگه ای داشت. 🌷🌷🌷
قهرمان 🌷حسین الله کرم🌷 ولی من خیلی خوشحال بودم. خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال، بچه محل خودمون بود. فکرمی کردم همه ،مرام ومعرفت داش ابرام رودارن. اما توی فینال با اینکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پایم آسیب دیده، اما دقیقا با اولین حرکت همان پای من آسیب دیده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین وبالاخره من ضربه شدم. ✨✨✨ آن سال من دوم شدم ابراهیم سوم.اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود. از آن روز تا حالا با اورفیقم. چیزهای عجیبی هم از اودیده ام.خدا راهم شکر می کنم که چنین رفیقی نصیبم کرده. صحبت هایش که تمام شد خداحافظی کرد ورفت.من هم برگشتم. درراه فقط به صحبت هایش فکر می کردم. یادم افتاد در مقر سپاه گیلان غرب روی یکی از دیوار ها برای هرکدام از رزمنده ها جمله ای نوشته بود. درموردابراهیم نوشته بودند: *ابراهیم هادی رزمنده ای با خصائص پوریای ولی* 🌷🌷🌷 ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
پوریای ولی 🌟ایرج گرائی🌟 مسابقات قهرمانی با شگاه ها در سال ۱۳۵۵بود.مقام اول مسابقات،هم جایزه نقدی می گرفت هم به انتخاب کشوری می رفت.ابراهیم در اوج آمادگی بود.هرکس یک مسابقه از او می دیداین مطلب را تایید می کرد.مربیان می گفتند:امسال در۷۴ کیلو کسی حریف ابراهیم نیست. مسابقات شروع شد. ابراهیم همه را یکی یکی از پیش رو بر می داشت. باچهار کشتی که بر گزار کرد به نیمه نهائی رسید .کشتی هارا یا ضربه می کردیا با امتیاز بالا می بُرد. به رفقایم گفتم:مطمئن باشید ، امسال یه کشتی گیر از باشگاه ما می ره تیم ملی. در دیدار نهائی یا اینکه حریفش خیلی مطرح بود ولی ابراهیم برنده شد. اوبا اقتداربه فینال رفت. حریف پایانی او آقای "محمود .ک"بود.ایشان‌همان سال قهرمان مسابقات ارتش های جهان شده بود. 🌷🌷🌷
پوریای ولی 🌟ایرج گرائی🌟 قبل از شروع فینال رفتم پیش ابراهیم توی رختکن وگفتم من مسابقه های حریفت رو دیدم. خیلی ضعیفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت کن. خوی کشتی بگیر، من مطمئنم امسال برا تیم ملی انتخاب می شی. مربی، آخرین توصیه هارا به ابراهیم گوشزد می کرد. درحالی که ابراهیم بند های کفشش را می بست. بعد باهم به سمت تشک رفتند. 🥀🥀🥀 من سریع رفتم بین تماشگرها نشستم. ابراهیم روی تشک رفت. حریف ابراهیم هم وارد شد.هنوز داور نیامده بود.ابراهیم جلو رفت وبا لبخندبه حریفش سلام کرد ودست داد. حریف او چیزی گفت که متوجه نشدم. اما ابراهیم سرش را به علامت تائید تکان داد. بعد هم حریف او جائی را دربالای سالن بین تماشگرها به اونشان داد! من هم برگشتم ونگاه کردم. دیدم پیرزنی تنها، تسبیح به دست، بالای سکو ها نشسته. نفهمیدم چه گفتند وچه شد. انا تب ابراهیم خیلی بد کشتی را شروع کرد.همه اش دفاع می کرد. بیچاره مربی ابراهیم، اینقدر داد زد وراهنمائی کرد که صدایش گرفت. ابراهیم انگار چیزی از فریاد های مربی وحتی داد زدن های من را نمی شنید. فقط وقت را تلف می کرد! 🌷🌷🌷 ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
روز بیست ودوم چله مون ان شاء الله ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود 💫محب اهلبیت 💫 🌹سرباز
روز بیست و سوم چله مون ان شاء الله ی اعمال همه ی عاشقان و خادمان شهدا ثبت شود 💫محب اهلبیت 💫 🌹سرباز امام زمان🌹 وان شاءالله شهادت🤲🏻💔 هدیه میکنیم به روح مطهرشهید والا مقام محسن حججی 🥀🥀 زیارتدرپرونده عاشورا قربتا الی الله
🦋 زیـارت‌عـاشورا‌،رابخـوانیـد؛ حتۍ‌شـدھ‌روزۍ‌یڪ‌بـار‌زیـرا بسیـار‌مہم‌اسٺ📖! ›🌼 ـ ـ ـ ــــ۞ــــ ـ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤رفیق شهیدم ابراهیم هادی❤: ‍ *💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠* ** *راوے: همسر شهید* ** *⬅️قسمت 15* گمنام گمنام🕊 🍃شهريور همان سالی كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسی من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختری نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولی احساس ميكردم اگر همراه او نروم پشيمان ميشوم . 🍃شايد آن موقع برای ما طبيعی بود . اهواز برای من جای جديد و قشنگی بود . اثاثمان را ريخته بوديم توی يك تويوتای لندكروز . همه ی اثاثمان نصف جای بار وانت را هم نميگرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدی و خواهرش . خيلی خوب شد كه خواهرش همراهمان آمد . من هنوز رويم نميشد با آقا مهدی تنها بمانم . 🍃از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس ميكرد كه سكوت بين من و آقا مهدی ديگر زياد شده يك حرفی می زد . مثلاً " شما خياطی هم بلدی ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه ای شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توی آن گرمايی كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولری هم برای خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از همسايه ی طبقه ی پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدی ميگفتيم مگر توی اين گرما ميشود زندگی كرد . ولی بايد ميشد . 🍃چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولی اين يكی ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدی در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، برای اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه ای درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگی مشتركمان را شروع كنيم . 🍃يك سری وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه های آن جا به خاطر گرمای هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز می كردند . آمد و همه جای شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزی ، نمايشگاه فرهنگی سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بيكار بودی و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايی. " آقا مهدی يك ماه اول تقريباً هر شب می آمد خانه . اما من بيكار نبودم . 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 دارد...✒️ *🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃* 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 *💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠* ** راوے: همسر شهید *قسمت :۱۶* گمنام گمنام🕊 🍃اوايل مهر بود كه كارم را در مدسه شروع كردم . درس دادن به آن بچه های خون گرم جنوبی زير سر وصدای موشك هايی كه ممكن بود هدف بعديشان همين كلاسی باشد كه در آن نشسته ايم ، كار سرگم كننده ای بود . 🍃احساس ميكردم مفيد هستم . به خاطر كارم تدريس دينی و قرآن بود ، بايد زياد مطالعه ميكردم . ولی باز وقت زياد می آوردم . آقا مهدی هم صبح زود ، بعد از اذان ، بلند ميشد و ميرفت و شب بر ميگشت . كم كم با خانم توفيقی همسايه مان پيش تر آشنا شدم . 🍃آدم هم كلام می خواهد . تنهايی داشت برايم قابل تحمل ميشد. با هم می رفتيم پشت خانه مان . يك جايی بود ، زينبييه ، كه پايگاه تقويت پشت جبهه بود . كار خياطی داشتند ، سری دوزی و سبزی پاك كردن . نميشد آدم در اهواز باشد وبرای جبهه كاری نكند . 🍃اهواز تقريباً نزديك خط مقدم جنگ بود . هم برای پر كردن بيكاری و هم برای كار تدريسم عضو كتاب خانه ی مسجد شدم . كتاب ميگرفتم و ميبردم خانه . او هم اين طور نبود كه از تنهايی من خبر نداشته باشند . فكر كند كه خب ، حالا يك زنی گرفته ام ، بايد همه چيز را حتی بر خلاف ميليش تحمل كند . می دانست تنهايی آن هم برای دختری كه تا بيست و چند سالگی پيش خانواده اش بوده بعضی وقت ها عذاب آور است . 🍃بعضی وقت ها دو هفته ميرفت شناسايی ، ولی تلفن ميزد و ميگفت كه فعلاً نمی تواند بيايد . همين نفسش می آمد برای من بس بود ، همين كه بفهمم يك جايی روی زمين زنده است و دارد نفس ميكشد . وقتی ميرفت يك چيزهايی مثل حديث ، آيه جمله هايی از وصيت شهدا را با ماژيك می نوشت و ميزد به ديوار اتاق . ميگفت " دفعه ی بعد كه آمدم ، اين را حفظ كرده باشی . 🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 دارد...✒️ *🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃* 🥀🕊🥀🥀🕊.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝