eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
8هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹233🌹: *سفارش پیامبر به چهارعمل قبل ازخواب* حضرت فاطمه زهرا(س) فرمود: يك شب آماده خواب بودم كه پدرم رسول خدا بر من وارد شد و فرمود: اي فاطمه جان! نخواب، مگر اين كه چهار عمل را به جا آوري! 1- قرآن را ختم كني 2- پيامبران را شفيع خود گرداني 3- مؤمنين و مؤمنات را از خود راضي و خشنود سازي 4- حج واجب و عمره را به جا آوري. حضرت اين جملات را بيان فرمود و مشغول به خواندن نماز شد. صبر كردم تا نمازش پايان يافت، بي درنگ گفتم: اي رسول خدا(ص) مرا به چهار عمل بزرگ سفارش فرمودي كه در اين وقت محدود توان و فرصت انجام آنها را ندارم؟ پدرم تبسم كرد و فرمود: اي فاطمه جان! هرگاه قبل از خواب سه مرتبه سوره اخلاص *«قل هو الله احد»* را بخواني، گويا قرآن را ختم كرده اي، و هرگاه بر من و پيامبران پيشين من درود و سلام و صلوات فرستي همه ما شفيعان تو خواهيم بود، مانند ذكر اين صلوات: *«اللهم صل علي محمد و آل محمد و علي جميع الانبياء و المرسلين»* و هرگاه براي برادران و خواهران ديني و با ايمان خود طلب آمرزش و مغفرت نمايي، همگي آنها را از خود راضي و خشنود ساخته اي، مانند ذكر اين استغفار: *«اللهم اغفر للمؤمنين و المؤمنات»* و هرگاه بگويي: *«سبحان الله و الحمدلله، ولا اله الا الله و الله اكبر»* گويا حج تمتع و حج عمره گزارده اي. مسند فاطمه زهرا(س)، ص118 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
عارفۍ‌به‌شاگردانش‌گفت؛‌بر‌سر‌دنیاه‌ڪلاه بگذارید؛پرسیدند:چگونه؟فرمود:نان‌‌‌دنیا را‌بخورید‌ولۍ‌براۍ‌آخرت‌ڪار‌ڪنید‌‌‌...!
- آرزوت چیه؟! + شهادت - خیلی‌خوبه؛ اما می‌دونستی طبقِ کلام امیرالمومنین، مقام و پاداشِ کسی‌که میتونه گناه کنه ولی آلوده نمیشه، از شهید کمتر نیست..؟! •نهج‌البلاغه، حکمت۴۷۴ 😊😊😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 کاوه ابرویی بالا انداخت و یه لیوان چایی برای خودش ریخت. در حالی که داشت چایی میخورد گفتم : - راستی داداش ماجرای اون دختره که قرار بود بری خواستگاریش به کجا رسید ؟ یک دفعه چایی پرید توی گلوش که چند باری پشت کمرش زدم . وقتی بهتر شد گفت : + راستش اون اولا که ازش خواستگاری کردم . یعنی خواستگاری نکردم ، درخواست دوستی دادم که خیلی باهام بد برخورد کرد ، هم خودش هم داداشش ... از اون دخترای باحیا و چادری هست . گفتم شاید از درخواست دوستی خوشش نیومده و ناراحت شده برای همین ... ببین مروا من از حس خودم مطلع بودم خیلی دوسش داشتم و الانم دارم . برای همین هم گفتم میام خواستگاری . اونم گفت تو قبل از اینکه عاشق خدا بشی عاشق بنده خدا شدی ! خیلی بهم برخورد مروا ، خیلی ... مدت زیادی خواستم فراموشش کنم اما نشد که نشد . چون حس من بهش هوس نبود ، عشق بود ! این مدتی که نبودم رفتم و خودم رو ساختم خیلی روی خودم کار کردم تا تونستم خود اصلیم رو پیدا کنم ! دیگه کاوه قبلی نیستم ! با ، پدرش صحبت کردم . همین امروز صبح که از مشهد اومدم رفتم خونه ی اونها . با خنده پریدم وسط حرفش و گفتم : - لو دادی ، لو دادی . پس مشهد بودی کلک ! خنده ای کرد و ادامه داد : + آره مشهد بودم . داشتم میگفتم رفتم پیش باباش و خیلی باهاش صحبت کردم . اونم انگار یکم نرم تر شده بود با دیدن وضعیتم. حالا بزار باباینا بیان باهاشون صحبت میکنم ببینم چی میشه . کلافه نفسی کشید و نگاهی بهم انداخت . نذاشت حرفی بزنم و با برداشتن استکان چاییش رفت توی حیاط . یه استکان چایی برای خودم ریختم گذاشتم کنار تا خنک بشه . کنترل رو توی دستم گرفتم و کانالا رو بالا پایین کردم . دیدم بی فایدست و هی بیشتر حوصلم سر میره . چاییم رو نخوردم و تلویزیون رو خاموش کردم . چند ثانیه ای به جای خالی کاوه نگاه کردم و با فکر اینکه برم و یکم اذیتش کنم از جام بلند شدم و به سمت حیاط راه افتادم. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کل حیاط رو دنبالش گشتم اما نبود که نبود . کلافه پام رو به زمین زدم که با یادآوری استخر به سمت حیاط پشتی دویدم . کاوه هر وقت ناراحت می شد میرفت کنار استخر . با دیدنش بشکنی زدم و ریز خندیدم . آخی ! خنده ای کردم و با خودم گفتم : حالا وقت اذیت کردنه ! خیلی بی سر و صدا رفتم پشتش ایستادم و یه دفعه با صدای نسبتا بلندی زیر گوشش گفتم : - پِـخ . با ترس به عقب برگشت و با دیدن من ، چند قدم عقب رفت و به لبه استخر رسید . خواستم بگم عقب نرو ولی دیگه دیر شده بود . کاوه با کله افتاد توی آب سَرد استخر . خنده ی بلندی کردم و دستامو محکم به هم کوبیدم . اونم نمیدوست بخنده یا گریه کنه . کاوه همونطور که به لطف کلاس های شنا ، روی آب شناور بود ، گفت : + رو آب بخندی . خندم شدت گرفت و بریده بریده گفتم: - فعلا ... که ... تو ... داری ... رو ... آب ... میخندی . با حرف من ، قهقهه مردونه ای زد و با لرز از آب بیرون اومد. مثل موش آب کشیده شده بود . اخم مصنوعی کرد که باعث شد بیشتر بخندم . از خنده روی ویبره بودم که کاوه بهم نزدیک شد. توی همین حال کاوه دستاش رو ، روی قفسه سینم گذاشت و محکم به عقب هلم داد که پرت شدم توی آب استخر . چشمام سوختن و از ترس نفس نفس میزدم . با داد گفتم : - کاوه می کشمت ! کاوه با دیدن قیافم خنده ای کرد که باعث شد منم بخندم . چقدر به این خنده ها احتیاج داشتم . کاوه با صدای بلندی گفت : + مروا ، الان تو هم داری روی آب میخندی ! دوباره با صدای بلند خندیدم که ... ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد دوباره با صدای بلند خندیدم که یه دفعه یاد آراد افتادم . چقدر لاغر شده بود ! یعنی کل شب رو دنبال من گشته ؟! یعنی اونم ... اونم من رو ... نه نه امکان نداره . حتما نمی خواسته توسط بالا سریش شماتت بشه . اما ... اما نگرانی توی چشم هاش موج میزد . هه! اونا توی بازیگری استعداد بالایی دارن . حتما این نگرانی ها هم فیلمشونه . مروا اینقدر ساده نباش ! گول ظاهرشون رو نخور . با ریختن آبی روی صورتم به خودم اومدم و به روبروم خیره شدم . کاوه پریده بود توی آب و این باعث شده بود بیشتر خیس بشم. خواستم جیغ بزنم که کاوه پا به فرار گذاشت . همین که خواست از استخر خارج بشه با دستم زیر پای چپش زدم که این کارم باعث شد دوباره با کله توی آب بیفته . اینقدر خندیدم که دل درد گرفتم . حدودا یک ساعت با هم آب بازی کردیم و توی سر و کله هم زدیم . با صدایی لرزون لب زدم : - وای کاوه یخ زدم . بریم داخل ؟ + بر ... یم . با کمک کاوه از استخر خارج شدم و هردومون به طرف خونه حرکت کردیم . با رسیدن به در ورودی به سمت در دویدم و خیلی زود وارد خونه شدم . به سمت حمام دویدم و با صدای بلندی گفتم : - اول من اول من ! کاوه قهقهه بلندی زد و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد . بی توجه بهش پریدم توی حمام . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد بعد از اینکه حمام کردم و حسابی سرحال شدم به سمت هال حرکت کردم . با حمام کردن خستگی این سفر کوفتی به کلی از تنم بیرون رفته بود . با صدای بلندی داد زدم : - کاوه جون ! کاوی جونم! کوری جون ! هوی کاوه ! انگار نه انگار داشتم صداش میزدم . از پله ها پایین اومدم و به سمت مبل رفتم . کاوه لباس هاش رو عوض کرده بود و روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشیده بود . پتوی سفید رنگی که کنار انداخته بود رو ، روش انداختم و همین که خواستم به سمت آشپزخونه حرکت کنم لپ تاپش توجهم رو جلب کرد . یه فایل صوتی در حال پخش شدن بود اما صداش خیلی کم بود . نگاهی به کاوه کردم ، غرق خواب بود . هیچ وقت دوست نداشت برم سر وسایلش اما این بار نتونستم با خودم کنار بیام و به سمت لپ تاپ رفتم . سریع لپ تاپ رو برداشتم و به سمت پله هایی که به اتاقم ختم می شد پا تند کردم . اتاقم به شدت کثیف بود اما با این وجود لپ تاپ رو کف اتاق گذاشتم و در اتاقم رو قفل کردم . به فایل صوتی نگاه کردم ... [ اعتماد به نفس نداشته باش ! ] [ استاد پناهیان . ] یعنی چی اعتماد به نفس نداشته باش ! کاوه دیوانه ، مغز اینم مثل بقیه شست و شو دادن ! اگه کسی اعتماد به نفس نداشه باشه که باید بره بمیره. والا ... فایل رو پلی کردم ... [ اعتماد به خود کار غلطیه ! من این همه نادونی دارم من چه جوری به خودم اعتماد کنم . آدم عاقل و هوشمند چیزی به نام اعتماد به نفس رو میزاره کنار . به ما میگن که اعتماد به نفس داشته باش . منظورشون چیه ؟! منظورشون اینه از یه قوت و قدرت روحی برخوردار باش که محکم تصمیم بگیری ، محکم عمل بکنی و سر حرف خود بایست و متزلزل نباش ! منظورشون از اعتماد به نفس اینه . اون چیزی که از اعتماد به نفس منظور ماست . اون قدرت و قوت روحیه ؟! خدا می فرماید خب بله ، قدرت و قوت روحی چیز خوبیه ولی چرا با اعتماد به نفس اون رو به دست بیاری ! ] حرفایی که می زد خیلی خیلی تاثیر گذار بود . از فایل صوتی خیلی خوشم اومد برای همین دوباره پلی کردم . در حین گوش دادن سریع بلند شدم و یه کاغذ و خودکار آوردم و همزمان با گوش دادن ، شروع کردم به نوت برداری . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد نگاهی به ساعت توی اتاقم انداختم ساعت سه بود . پس هنوز فرصت داشتم ... یکی دیگه از فایل های استاد پناهیان رو آوردم و دوباره شروع کردم به گوش کردن . [ ‌قبل از اینکه انسان عمل انجام بده شیطان در گوش آدم زمزمه شومی داره ، می خواد ارزش عمل رو پیش ما پایین بیاره . می خوای بری نماز جماعت تو حرم شرکت کنی. قبل از اینکه بری شیطان میاد چی کار میکنه ؟ میگه : اوو حالا نمی خواد همین جا نماز بخون ، مگه چه فرقی داره ؟! بابا خیلی فرق داره جماعت ، مکان مقدس ، یک سلامی هم آدم میده زیارت هم داره . شیطان هی میاد ارزشش رو میاره پایین ! ] تند تند مطالب رو نوشتم و رفتم سراغ فایل صوتی بعدی اما اون از استاد پناهیان نبود . زیرش نوشته بود [ نماز سکوی پرواز _ استاد شجاعی ] سریع یه کاغذ دیگه ای آوردم و همراه با استاد شروع کردم به نوشتن ... [ عبادت بکنید خدا رو تا اینکه به یقین برسید ، یقین ! آرامش ، قدرت ، شادی ، نشاط ، اینا همه از طریق عبادت به دست میاد . وقتی مومن نشاطش دائمیه یعنی هیچ وقت تو عمرش غصه نمی خوره . ] [ چقدر پدرا هستند که خودشون نماز می خونند ولی اصلا دوست ندارند بچه هاشون مذهبی باشند ، میگن شما آزاد باشید غصه نخورید ! ] [ بعضی ها میگن یعنی چی ؟! یعنی برای همین نوار گوش کردن من و برای همین حجاب رعایت نکردن و یا دو رکعت نماز نخوندن منو میخوان ببرن جهنم ؟! عجب خدای عقده ای ! عجب خدای خشنی ! این من رو می خواد ببره جهنم ؟! این اصلا هیچیو نفمیده ! نمی فهمه جهنم یعنی وقتی تو این کار رو انجام نمیدی خودت با جهنم سنخیت پیدا می کنی نه اینکه اون بخواد تو رو ببره جهنم . ] با تیکه به تیکه صحبت هاشون موهای بدنم سیخ میشد و احساس پوچی بیشتری می کردم . دوباره به ساعت نگاهی کردم تقریبا ساعت چهار بود . هول کردم و سریع لپ تاپ رو خاموش کردم . در اتاق رو باز کردم و بدون سر و صدا پایین رفتم ، خداروشکر هنوز کاوه خواب بود . لپ تاپ رو ، روی میز گذاشتم و رفتم آشپزخونه تا وسایل صبحانه رو آماده کنم . اونم ساعت چهار صبح . کاوه گفته بود صبح خروس خون باید بره بیرون کار مهمی داره . خودمم باید یه سر به دانشگاه میزدم . برای همین خیلی سریع وسایل صبحانه رو ، روی میز چیدم . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 بعد از چیدن سفره صبحانه به سمت مبلی که کاوه اونجا خوابیده بود حرکت کردم که با دیدن جای خالیش نگاهی به اطراف کردم ، اما نبود . نگاهی به ساعت کردم ، نزدیکای اذان صبح بود . به سمت آشپزخونه رفتم تا وضو بگیرم . اگر مامان خونه بود عمرا اجازه نمی داد توی ظرفشویی دستام رو بشورم . از موقعیت استفاده کردم و سریع وضو گرفتم . با یاد آوری اینکه توی خونه مهر نداریم ، دستم رو مشت کردم و محکم روی ظرفشویی زدم . + چته تو ؟! وحشی شدی جدیدا ! با شنیدن صدای کاوه هول کردم و دستپاچه به عقب برگشتم . - چ ... چیزه . یعنی خونه مهر نداریم . متفکرانه بهم خیره شد . + مهر ؟ باز تو جو گیر شدی ؟! میخوای نماز بخونی؟! جل الخالق! به طرف پنجره آشپزخونه رفت و در حالی که به آسمون خیره شده بود گفت : +آفتابم از جای همیشگی طلوع کرده . پس چه خبره؟ - اولا جو گیر خودی ! دوما اولا . سوما احتمالا تو مهر داری ، حالا یکی میدی ؟! ثانیا ... +ثانیا؟ - شبا توی دریا میخوابی که اینقدر با نمکی؟ خنده ای کرد و گفت : + آره . میگم مروا؟! - ها؟ +جانت بی بلا خواهرم . با حرفش زدم خنده ای کردم . +این مدت کجا بودی؟ با پرویی گفتم : - یه جای خوب . حالا مهر رو میدی یا نه ؟! نمازم دیر میشه . کاوه می خواست روی صندلی بشینه که با این حرفم صندلی رو سرجاش گذاشت و به سمتم اومد . + اون جای خوب کجاست ؟! - ‌کاوه الان وقت این سوالا نیست ! آفرین مهر بده دیگه ‌. خنده ای کرد و گفت : + نکنه با راهیان نور دانشگاه رفتی شلمچه ‌؟ - ‌شاید . یه بحث مفصله . بعدا توضیح میدم برات . مهرو بده دیگه ... + خیلی خب گفتی توضیح می دی ! ‌مهر و جانماز توی کشوی میز سفیده توی اتاقم هست . تیکه ای از نون روی میز برداشتم و توی مربا زدم و با خوشحالی به سمت اتاق کاوه دویدم و کاوه رو در شوک عمیقش تنها گذاشتم. مهر و جانماز رو در آوردم . حالا که چادر ندارم ! هوف خدا هوف ! البته میشه پوشش کامل داشت و نماز خوندا ! روسریم رو جلو کشیدم و مانتو و شلوارمم مرتب کردم . همین که خواستم نماز بخونم ... &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 همین که خواستم نماز بخونم یادم افتاد جهت قبله رو بلد نیستم . با عصبانیت مهر و جانماز رو برداشتم و به سمت آشپزخونه حرکت کردم . در حالی که داشتم از پله ها پایین می اومدم با صدای بلندی گفتم : - کاوه ‌. داداشی . داداش کاوه . کاوی جون . کوری جون . دیگه به آشپزخونه رسیده بودم . با دیدن کاوه که لقمه نون پنیر توی گلوش گیر کرده بود و صورتش قرمز شده بود . سریع به سمتش دویدم . - وای کوری جون با خودت چی کار کردی ؟! لیوان چایی که روی میز گذاشته شده بود رو به سمتش گرفتم ، یکم خورد و خوشبختانه بهتر شد. سرفه ای کرد و گفت : + فقط بشنوم یه بار دیگه از این القاب استفاده کنی ! لبخندی زدم و گفتم : - چشم کوری جون . حالا میگی قبله کدوم سمته . نگاهی بهم انداخت و مشغول صبحانه خوردن شد. لحنم رو یکم بچگانه کردم و گفتم : - خیلی خب داداشی دیگه نمیگم . تغییر لحن دادم و با عصبانیت دستم رو ، روی میز زدم و گفتم : - حالا بگو کدوم طرفه ! کاوه نگاه خنده داری بهم کرد و گفت : + دختره دیوانه . پشت به پنجره اتاقم نماز بخون . با صدای کلفتی گفتم : - اوکیه داداچ . کاوه سرش به علامت تاسف تکون داد و همین که خواست چایی بخوره ، لیوان چایی رو از دستش گرفتم و نصفش رو خوردم . - تشکر داداچ . و بعد زدم زیر خنده که کاوه با عصبانیت بهم نگاهی کرد . اجازه ندادم حرفی بزنه و سریع به سمت اتاقش دویدم . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
درهنگام نزول باران سوره ی انفطاررابخوانید امام صادق "علیه السلام"میفرماید:هرکس سوره ی انفطاررادرهنگام بارش باران بخواند،خدابه اندازه تمام قطرات باران اوراموردبخشش قرارمیدهد. �� این پیام رامنتشرکنیدومردم راازاین ثواب بزرگ بیخبرنگذارید. (وماراازدعای خیرتان محروم نکنید) �������� سورة الإنفطار بسم الله الرحمن الرحيم إِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ * وَإِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ * وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ * وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ * عَلِمَتْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ * يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ * فِي أَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ * كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ * وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ * كِرَامًا كَاتِبِينَ * يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ * إِنَّ الأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ * وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ * يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ * وَمَا هُمْ عَنْهَا بِغَائِبِينَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * ثُمَّ مَا أَدْرَاكَ مَا يَوْمُ الدِّينِ * يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِّنَفْسٍ شَيْئًا وَالأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ * صَدَقَ اللّه العَليّ العَظيم 、ヽ`ヽ💦、ヽ`☁、ヽمطرヽ☁`💦、ヽ`、ヽ💦、ヽ`ヽ💦、、ヽ`ヽ`、💦☁``、ヽ`、☁ヽ`、、ヽ💦ヽ`、`💦`、、ヽ`💦`、مطرヽ☁`、``、☁`ヽ`💦、ヽ☁ヽ خدایابحق این باران به خانواده ودوستان خوبم وهمه کسانی که میشناسم سلامتی بده وآنهارالباس عافیت بپوشان . وناراحتی راازآنهادورکن ای همدم بی همتایان وتمام آرزوهای آنهارااگربه صلاحشون برآورده کن. (آمین یارب العالمین)🤲 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 خدا 🔰 دانشجویی به استادش گفت: استاد اگه شما خدا را به من نشان بدهید، عبادتش می‌کنم و تا وقتی خدا را نبینم، او را عبادت نمی‌کنم استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می‌بینی ؟ دانشجو گفت: نه استاد، وقتی پشت سر من باشید قطعا شما را نمی‌بینم استاد کنارش رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده‌ای او را نخواهی دید ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ دوست داشتنَت حسِ دنیاست🍃 که صبــــ🌤ــح‌ها پیش از باز شدنِ در بیدار می‌شود😍 💛 🌻 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
❤️ یا فاطمة الزهرا (س) بی اذن تـو هـرگز عددی صدنشود ؛ بر هر که نظر کنی دگر بد نشود زهـرا ! تو دعـا کن که بیآید مهدی ... زیرا تـۅ اگر دعـا کنی ، رد نشود ... اللهم‌عجل‌الولیک‌الفرج 🌱 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️☕️ 🏝امام على(ع): بندگان خدا! شما و آرزوهاى شما در اين دنيا، ميهمانانى موقّت هستيد. 🔸عِبادَ اللّهِ! إنَّكُم وما تَأمُلُونَ مِن هذِهِ الدُّنيا أثوِياءُ مُؤَجَّلونَ.🏝 📚نهج‌البلاغه، خطبه 129⚘ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃سلام رفقا✋ صدقه و نماز اول ماه یادتون نره✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ التماس دعا🍃
امروز سالگرد شهادت شهید محمد حسین محمد خانی است شادی روح این شهید بزرگوارصلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا