eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
13هزار عکس
7.9هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| بفرست برای حاجت‌دارها || چه حاجتی از حدیث کساء گرفتی؟ . . . ✋ شاه کلیدِ حاجت‌روایی اینجاست... .🌹 پویش همگانی چله حدیث کساء به نیت تعجیل فرج 🌹 @rafiq_shahidam96 🔹شرایط: 👈توی این پویش روزی یه بار باید حدیث کساء به نیت فرج حضرت بخونیم. 👈فرقی نداره چه ساعتی هر ساعتی از شبانه‌روز میشه خوند 👈حاجات شخصی خودمون رو هم میتونیم درنظر بگیریم 👈نیاز به ثبت‌نام نیس! 👈نیاز به اعلام قرائت حدیث کساء نیس! 👈اگه یه روزی نشد حدیث کسا بخونین میشه قضاش رو توی روزهای بعد خوند. 👈حتی از امروز هم میتونید به این پویش بپیوندید . . . . . . . . . . . . . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌سلام بر مهدى امّت‌ها سلام بر هدایت گر قلوب سلام حضرت آرامش هر کجا اسم شما را می‌بینم هر کجا که نامتان به میان می‌آید حال دل همه خوب می‌شود چه رسد به اینکه صدای اناالمهدی تان در گوش زمین بپیچد ... ! 🔹‌أللَّھُـمَ عَجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْـفَـرَج ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰غربت امیرالمومنین علیه السلام 🌹امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: 🔸(پس از وفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بى وفايى ياران)، به اطراف خود نگاه كرده ياورى جز اهل بيت خود نديدم، «كه اگر مرا يارى كنند، كشته خواهند شد» پس به مرگ آنان رضايت ندادم. چشم پر از خار و خاشاك را ناچار فرو بستم، و با گلويى كه استخوان شكسته در آن گير كرده بود جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خويش فرو خوردم و بر نوشيدن جام تلخ تر از گياه حنظل، شكيبايى نمودم. نهج البلاغه ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
دیشب که در امن و امان و خواب ناز بودیم.... ۱۱ شهید خرج امنیت این مرز و بوم شد 😭 لازمِ این غم سنگین رو تقسیم کنیم... برای آرامش دل مادران و همسران و خانواده هایشان دعا کنیم... 🤲 و لطفا این اخبار شهادت ها در حد خوشا به سعادتشون نباشه هر شهید برابر با یک نسل شهید و روزانه بخاطر امنیت و رفاه و آرامش ما دارن پرپر میشن.... حداقل روزانه لحظاتی رو به اندیشه ، اراده و سیره و رسالت شهدا اختصاص بدیم که فرقشون با منه نوعی که سراسر غفلتم و غرق در تعلقات و حبّ دنیا شدم در چیه... حتی تصور لحظه ای از دست دادن عزیزامون داغونمون میکنه... پس بسوزیم برای بازمانده های این عزیزان که بجای اینکه مرهمی باشیم روی جگر سوختشون با سکوتمون با بی تفاوتیهامون در مقابل هر ولنگاری و بی عدالتی و... رسما دهن کجی کردیم و نمک بودیم روی زخم هاشون... به عنوان یک مدیون شرعی چه قدمی برای جبران خون پاک این عزیزان برداشتم... چقدر پیرو خطشون بودم... شک نکنید ما حتی با سکوتمون در برابر خون شهدا که هیچ در برابر لحظه لحظه عذاب بازمانده هاشونم مسئولیم... صدای شهدا و خانواده های داغدارشون باشیم در برابر هر ولنگاری و اسکتبار و بی عدالتی... شادی روح پاکشون هر ذکر و نماز و دعایی براتون مقدوره بدرقشون کنیم انشاءالله هادی ما در دنیا و شفیعمون در آخرت باشند🌷
📙اسرائیل اسیر خاطرات شهید داود حنیفه... 👆وقتی در سال ۱۳۶۱ حاج احمد متوسلیان با نیروهای خود راهی لبنان بود، یکی از پاسداران که مترجم عربی بوده و مدتها در لبنان و سوریه در کنار نیروهای مقاومت جنگیده بود را با خود همراه کرد. داود حنیفه این رزمنده و دلاور شجاع، مدتها با نیروهای ایرانی همراه بود و به نیروهای سوری و لبنانی، نحوه شناسایی و مواجه با دشمن را آموزش می داد. او مترجم فرماندهان ایرانی هم بود‌. در یکی از شناسایی ها وارد مواضع اسرائیلی ها شد. یکباره صدای رگبار و... دیگر کسی از داود خبری نداشت. 📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر 🌷شهید داوود حنیفه ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
دو سه سال قبل رفته بودم دیدن یکی از رفقای آقا ابراهیم. چند نفر دیگر از رفقای آقا ابراهیم هم آمدند و مشغول صحبت شدند. ناخودآگاه صحبت از خاطرات شهید داود حنیفه شد. احساس کردم خاطرات بسیار زیبایی می شنوم. گفتم منبع این خاطرات کجاست؟ چه کسی با او رفیق بوده؟ گفتند: شب عملیات خیبر او را در دوکوهه دیدیم و برای ما از خاطرات زندان های رژیم صهیونیستی تعریف کرد. ما هم ضبط کردیم. نوار کاست را تکثیر کردیم. سه نفر آن را دارند. سراغ آنها رفتیم. هر سه، نوارشان از بین رفته بود. احساس کردم این شهید هم نمی خواهد برایش کار انجام شود. اما به طرز عجیبی مشکل ما حل شد. همسر شهید حجت معارف وند وقتی نوار را در همان سالهای جنگ می شنود، به توصیه همسرش تمام نوار سخنان شهید را روز کاغذ پیاده می کند. چهارده کاغذ پشت و رو که تمام سخنان داود بود را برای ما آورد! ✅امروز را می خواهیم مهمان خاطرات آقا داود باشیم تا برای ما از زندان های مخوف رژیم صهیونیستی حرف بزند. ادامه دارد... ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🔰ماجرای اسارت یک روز صبح در اواخر مرداد، زمانی که در روستا مستقر بودیم به سمت رودخانه رفتیم. همراه برادر حمید که ظاهراً از نیروهای لبنانی است شنا کردیم و از رودخانه رد شدیم برادر حمید باور نداشت که ما وارد منطقه دشمن شدیم، اما من گفتم بله ما از رودخانه رد شدیم و الان در منطقه دشمن هستیم. من به سمت بالا و به سوی درختان رفتم. به محض اینکه لابه لای درختان را نگاه کردم ده ها نظامی مسلح را دیدم که روبروی من ایستاده اند هیچ کاری نمی توانستم انجام دهم. من هیچ سلاحی نداشتم و نتوانستم از خودم دفاع کنم. آنها مرا بازداشت کردند. بعد هم به سوی رودخانه شلیک کردند و رگبار بستند. اما خبر ندارم به سوی چه کسی بود و چه شد. از آن برادری که با من به آن سوی رودخانه آمد هیچ خبری ندارم. بلافاصله مرا داخل یک نفربر بردند و مشغول گشتن لباسهای من شدند. ابتدا از جیب من یک نارنجک اسرائیلی در آوردند که در شناسایی قبلی در همین نقطه پیدا کرده بودم. بعد اوراق داخل جیب مرا بیرون ریختند که گواهینامه رانندگی من داخل آنها بود. اصلاً تصور نمی کردم اسیر شوم و گرنه مدارک خودم را مخفی می کردم. 📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر 🌷شهید داوود حنیفه ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🔰ماجرای اسارت تا گواهینامه و آرم جمهوری اسلامی را دیدند با تعجب گفتند: ایرانی؟! بعد به عربی پرسیدند: از کجا آمدی؟ گفتم: (هذا القریه از این روستا) می خواستم به عربی صحبت کنم اما تصمیم گرفتم به فارسی حرف بزنم! آنها دیگر فهمیده بودند من ایرانی هستم. هر چه می پرسیدند یا به فارسی میگفتم یا با عربی مخلوط می کردم که چیزی نفهمند. هر چه پرسیدند درست جواب ندادم تا اینکه چند نفری مرا به بیرون نفربر آوردند و به جان من افتادند و حسابی مرا کتک زدند. آنگاه لباس های مرا در آوردند و با یک شورت مرا به داخل نفربر بردند و با چشمان بسته حرکت کردیم. وارد مقر شدیم با چشمان بسته مرا به جایی بردند که بازجویی کنند. به فارسی حرف میزدم آنها به دنبال مترجم زبان فارسی بودند که پیدا نکردند میخواستند مرا سریع تر تخلیه اطلاعاتی کنند که موفق نشدند. لذا چند نفری دوباره به سراغ من آمدند و حسابی مرا زدند. به زمین افتادم ضربه ای به دهانم خورد و دهان و دندانهایم پر از خون شد. ضربه محکمی هم به چشمم خورد که تا مدت ها کبود بود. بعد دستبند پلاستیکی خاصی را به دستان و پاهایم بستند که با تکان خوردن های من محکم تر میشد و خیلی اذیتم می کرد. بعد از یک کتک خوردن مفصل مرا داخل یک ماشین جیپ نظامی انداختند و سه نفر به عنوان حفاظت از من سوار شدند. 📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر 💠شهید داوود حنیفه ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کُشته ی قرآن مهدی زین الدین صاحب ایمان مهدی زین الدین🌹 😭😭😭😭😭😭😭😭😭 کانال رسمی سردار شهید  مهدی زین‌الدین 🏴🏴🏴🏴🏴 https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
🔰ماجرای اسارت تا گواهینامه و آرم جمهوری اسلامی را دیدند با تعجب گفتند: ایرانی؟! بعد به عربی پرسید
🔰اردوگاه انصار بعد از آن راهی اردوگاهی یا بازداشتگاهی به نام انصار شدیم‌. اردوگاه انصار در جنوب لبنان محل نگهداری زندانیان و اسرای فلسطینی و لبنانی و دشمنان اسرائیل بود. انواع و اقسام شکنجه ها و روشهای اعتراف گیری در این زندان به کار برده می شد. در آنجا مرا وارد یک اتاق کردند و چند بازجوی عرب وارد شدند و شروع به پرسیدن سوالات کردند. کجا مستقر بودید؟ فرمانده شما کیست؟ و.... من به فارسی حرف میزدم و به آنها می‌گفتم:نمی‌دانم چه میگویید؟؟ بازجو ها رفتند و مرد درشت هیکل و سیه چرده ای وارد شد! لباس پلنگی نظامی تنش بود و مقابلم نشست. خوب مرا نگاه کرد و شروع کرد به فارسی حرف زدن با ته لهجه عربی. چند سوال پرسید و من پرت و پلا جواب دادم. تا جایی که مم از او سوال می کردم و ار را بازی می دادم! عصبانی شد و با آن قد و هیکل به جان من افتاد و حسابی مرا کتک زد. با کمک چند نفر دیگر اینقدر مرا زدند که بیهوش شدم. مرا به هوش آوردند. بدنم خیس بود. همان شورتی که پایم بود را در آوردند و این بار با کابل و چوب و چند وسیله مخصوص شکنجه به جان من افتادند. اینقدر زدند که دیگر رمقی برای خودشان باقی نمانده بود. من هم دوباره بیهوش شدم. ادامه دارد... ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
🔰اردوگاه انصار بعد از آن راهی اردوگاهی یا بازداشتگاهی به نام انصار شدیم‌. اردوگاه انصار در جنوب لب
ساعتی بعد دوباره به هوش آمدم مرا با همان وضعیت برهنه، اما با چشمان باز حرکت دادند. همینطور که در محوطه حرکت می کردیم، به اطراف نگاه کردم. در اطراف ما سلولهایی کوچکی قرار داشت که پر از زندانی بود. بعضی از سلولها جای نشستن نبود دیوارهای فلزی و سیم های خارداری که روی آنها را پوشانده و مأمورینی که همگی دست روی ماشه داشتند، مرا نگاه می کردند. ارودگاه پر از اسیر بود و در چهره بسیاری از آنها ناامیدی موج می زد. فکر کردم که دیگر تمام شد و الان به من لباس می دهند و در کنار این زندانی ها توی یک سلول قرار می دهند. اما مرا جایی بردند که دور از بقیه و یک اتاق کوچک بود. زندانبان درب سلول را باز کرد نگاهی به داخل آن انداختم. کف زمین یک بلوک سیمانی بزرگ به ابعاد دو در یک متر بود که روی آن چهارحلقه قرار داشت. دیوارها هم آهنی و پر از سیم خاردار بود و سقف بلندی داشت به زور مرا وارد کردند و روی زمین و روی همان بلوک سیمانی انداختند! بعد مچ دست و پای مرا داخل آن حلقه ها کردند. حلقه ها محکم شد و حالا من کف زمین خوابیده و چند مأمور اسرائیلی بالای سرم بودند. هوا هم به شدت گرم بود. یکدفعه دیدم دوباره همان کابل و چوب را آوردند و حسابی مرا زدند. تمام بدنم سرخ شده بود اینقدر درد داشتم که توان فریاد زدن هم از من گرفت شده بود! با خودم گفتم کاش در زیر این شکنجه ها بمیرم که اینقدر اذیت نشوم. بار دیگر از حال رفتم کاملاً بی هوش بودم که یک سطل آب روی من ریختند. دوباره به هوش آمدم و دوباره..... 📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر 💠شهید داوود حنیفه ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
شهید محمد امین کریمیان متولد شهریور 1373 در شهر بابلسر استان مازندران بود ، او طلبه جوان ایرانی بود که توانست با زحمت فراوان همراه با رزمندگان فاطمیون خود را به جبهه دفاع از حریم اسلام در سوریه برساند. نهایتا در 27 خرداد 1395 یعنی وقتی 22 سال سن داشت در حلب سوریه به شهادت رسید. پیکر مطهر این روحانی جوان بعد از 6 سال تفحص شد. محمدامین ۲۲ ساله بود که در حلب سوریه خرداد سال ۹۵ شهید شد؛ روحانی بود و هم‌زمان دانشگاه هم تحصیل می‌کرد. نخبه علمی بود. زمانی بود که باید نتیجه تلاش تمام سال‌های تحصیلی را ببیند. اما رفت. فلسفه می‌خواند و تعصب ویژه‌ای بر آن داشت. نتیجه مذاکرات و ممانعت‌های ما را این‌گونه پاسخ می‌داد که اگر که بخواهد حرم حضرت زینب سلام‌الله علیها در خطر باشد نه این عمامه را می‌خواهم نه آن فلسفه را. گیریم ۱۰ سال دیگر بشوم آیت‌الله و هرچه که مدنظر شما هست، این‌که حرم عمه جان در خطر باشد و من نروم و بمانم و به بهانه‌های واهی که شما می‌خواهید، بمانم، فایده و ارزشی ندارد. اولین اعزام را سال ۹۴ رفت و دومین اعزام را هم همان سال؛ و سال ۹۵ سومین و آخرین اعزام او بود که دهم ماه رمضان شهید شد. وصیت‌نامه او که دو ساعت قبل شهادت نوشته‌شده، بسیار درخشان است. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._
سخنی با پدر و مادرم؛ من زندگی با شما را دوست دارم اما زندگی در کنار حسین (ع) تمام آرزوی من است ، من دیدار روی شما را دوست می دارم ، اما دیدن روی حسین (ع) تمام هستی من است. اگر فرزند خوبی برای شما نبوده ام به خاطر شهدا از من بگذرید ، در سوگ من از خدا شکایت نکنید ، چراکه آرزوی هر کسی شهادت در راه خدا و حسین فاطمه (ع) است و من هم جز جان ناقابلم چیزی برای حسین فاطمه (ع) نداشته ام. پدر و مادر عزیزم! زندگی برایم سخت شده بود وقتی می دیدم از شهدا فقط اسم شان به جامانده و آرمان های شهدا تقریباً مرده بود. دنیا بدون شهدا و لگد کردن خون شهدا از مردن برای من سخت تر بود وقتی برادر به برادر رحم نمی کند ، حجاب ها به بهانه آزادی رعایت نمی شود ، شکم ها از حرام پر می شود و همه و همه ، مهدی(عج) فاطمه را تنها گذاشته اند دیگر نمی توانم دنیا را تحمل کنم. پدر و مادر عزیزم! کمک به خانواده شهدا را ادامه دهید و لحظه ای کوتاهی نکنید و تا می توانید دل آنها را شاد کنید که اگر چیزی آن دنیا به کمک تان بیاید همین کار است. سخنی با برادرم؛ بعد از من قطعاً تنهایی را احساس خواهی کرد ، یاد خدا را در همه احوال فراموش نکن و آرزو نکن زودتر به سالار شهیدان ملحق شوی. وصیت من به تو؛ نماز اول وقت ، احترام به پدر و مادرمان و پیروی از ولایت فقیه است. بعد از من این وظیفه توست که هر سال اربعین به کربلا بروی. کوچک ترین هدف من که مبارزه با افکار غربی و سکولاری در جامعه بود را ادامه دهید. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._
اینجانب «محمد امین کریمیان بهنمیری» چون قصد عزیمت به سوریه جهت جهاد علیه دشمنان اهل بیت (ع) را دارم و احتمال کشته شدن در راه دفاع از حریم آل الله وجود دارد ، چند خطی به عنوان وصیت می نویسم. اولاً به همه مردم شریف و شهیدپرور ایران عرض می کنم؛ افتخار می کنم که در خدمت برادران فاطمیون هستم. مردم شریفی که برای رضای خدا جان خود را کف دست گرفتند و از حرم بی بی زینب (س) دفاع می کنند و اگر برای خانواده ام مشقت نداشت به خانواده ام می گفتم مرا در مزار شهدای فاطمیون دفن کنند. ثانیاً خدمت مردم شریف ایران عرض می کنم آتش افروز فتنه و اعوان و انصارش خائن به انقلاب هستند و اگر کسی ذره ای ارادت به این شخص ها را دارد زیر تابوت مرا نگیرد. در ادامه به تمام برادران عرض می کنم حضرت آیت الله العظمی سیدعلی خامنه ای (حفظه الله علیه) ولی امر تمام مسلمین جهان است. اگر کسی می خواهد بداند تابع و مرید شهدا است باید مطیع این سید بزرگوار باشد. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
🔰اردوگاه انصار بعد از آن راهی اردوگاهی یا بازداشتگاهی به نام انصار شدیم‌. اردوگاه انصار در جنوب لب
🔰شکنجه عجیب ....آن روز خبر خوشی به من داد و گفت: امروز آخرین روز بازجویی توست. دیگر کار ما با تو تمام شد. نمی دانید چقدر خوشحال شدم در درونم خدا را شکر کردم. سرباز اسرائیلی دست مرا گرفت و پس از طی مسافتی، وارد یک اتاق بزرگ کرد. آنجا یک فیلمبردار در کنار من بود و تمام حالات مرا تصویر برداری می کرد.روی دیوار، تابلوهای زیادی بود. آرم های سازمانهای آزادی بخش در سوریه و لبنان و فلسطین و حتی آرم سپاه و تصاویری ازسران و مسئولین آنها نصب شده بود. فهمیدم ماجرا چیست. آنها از من در زمانی که به این تصاویر نگاه می کنم فیلم می گرفتند تا ببینند به کدام تابلو و تصویر علاقه بیشتری دارم ، من هم بی خیال تابلوها و آرم سازمان ها، به جای دیگری از در و دیوار نگاه کردم و با سرباز همراه خودم بیرون آمدم. البته دوست داشتم با دقت تابلوها را ببینم اما فهمیدم که این هم روشی برای شناسایی وابستگی ماست. آنها از نگاه من به تابلوها میزان عشق یا نفرت را می خواستند حدس بزنند که خدا را شکر به خیر گذشت. بعد از تمام شدن این مرحله بازجوی من گفت: ما شما را به یک سلول دیگر میبریم که شرایطش از قبلی بهتر است و یک نفر آنجاکنار شما هست. 📙برگرفته از کتاب اسرائیل اسیر 💠شهید داوود حنیفه ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
داود حنیفه پس از ۱۶ ماه اسارت در چنگال رژیم صهیونیستی و تحمل شکنجه‌های فراوان، (مثلا می گفت مرا در یک اتاق مکعب فلزی که کمتر از یک متر عرض و طول داشت قرار دادند و چند روز در این حالت بودم، وقتی به خواب می رفتم با پتک، ساعتها به بدنه فلزی اتاقک می زدند طوری که حالت جنون به من دست میداد) بعضی دیگر از شکنجه ها را در خاطراتش نقل می‌کند و حتی شاهد خودکشی بعضی از زندانیان بوده. اما وقتی که صهیونیستها چیزی به دست نمی‌آورد او را آزاد می‌کنند. داوود به تهران می‌آید و پس از یک چند روز حضور در کنار همسر جوانش راهی جبهه‌ها می‌شود و دو هفته بعد در عملیات خیبر به شهادت می‌رسد و ۱۱ سال بعد پیکر او به میهن باز می‌گردد. مزار او در قطعه ۲۸ بهشت زهراست. یادش گرامی ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضرت آقا بعد از مراسم شب اول به حاج مهدی رسولی فرمودند این مرثیه‌ی شما (اشاره به مداحی ‎)‌ کار یک منبر نه بلکه کار چند منبر رو با هم کرد. این نماهنگ بی‌مردم هستش ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾