eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
#فصل_اول_یادت_باشه یک تبسم،یک کرشمه،یک خیال ))عناوین فصل ها از سروده های شهید انتخاب شده است.)) 🌸🌸 ش
قسمت اول:یادت باشد ❤️به روایت همسر شهید خانم فرزانه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 یادم هست! پدرم وقتی در کودکی هایم زندگی شهدا را تعریف می کرد،سوار پرنده ی خیال می شدم و دلم با صدای حاج منصور ارضی که مرثیه ی دو کوهه را می خواند به چزابه و دو کوهه و اروند سفر می کرد.بارها و بارها بزرگ مردانی را در ذهنم مجسم می کردم و بی صدا و آرام بزرگ می شدم،بی آنکه بدانم به قلبم و به جانم چه اکسیری از زندگی تزریق می شود،از دیدن اشک های پدرم در هنگام دیدن عکس رفقای شهیدش دلم شروع به لرزیدن می کرد.در خلوت زمانی که پدرم در مأموریت های یعنی مادرم که همیشه چشم به راه پدرم بود؛مادری که هم مرد بود هم زن تا جای خالی بابا را در مواقع مأموریت حس نکنیم.الحق و الانصاف آدم های اطراف من همه به این شکل بودند.نگاهشان که می کردم بوی خدا می دادند.عطر باران،بوی خاک و عطر تند باروت با لباس های سبز پاسداری که من را به عرش می رساند.عکس های آلبوممان پر بود از عکس های شهدا با چهره های خیره کننده شان.از زندگی پر هیجانمان آموخته بودم که آرامش را سرمشق هرروزه خود کنم.با خواندن کتاب و کاشتن گل ها بزرگ می شدم و با آن ها خودم را آرام می کردم.آموختم که زندگی فقط و فقط به سبک شهدا زیباست.زیبایی زندگی آنها را دوست داشتم و تنها رضایت خدا برایم معیار بود.با حمید که ازدواج کردم،او را انسانی عجیب یافتم.هر نگاه و هر نفسش و هر سخنش درسی بود برای من که به مثل شاگردی در محضرش بودم و هر لحظه از استادم چیزی می آموختم.نگاهش به دنیا و آدم ها با تمام افرادی که با آنها دم خور بودم فرق داشت؛متعالی بود.نمی دونم چطور توصیف کنم حال انسانی را که هم بازی کودکی،همسر،هم سفر و استادش را از دست می دهد.کودکی ام با تمام زیبایی ها و تلخی هایش با او به ابدیت رفت.زندگی مشترک بی حضور مادی او پایان یافت و من با کوله باری از خاطرات بر دوش در طی طریق این مسیرم.بیست و چهارسال سن دارم،اما نمی دانم شاید در اصل بیست و چهار سال را از دست داده ام.اینکه درست زندگی کرده و در مسیر بمانم اراده می خواهد،اما معتقدم سه سالی که با همسرم گذراندم جزو بهترین لحظات عمرم بوده است.اکنون که نمی دانم قتلگاهش کجاست و فقط نامی از تمام آن گودال می دانم که آن هم سوریه و حلب است و سنگی سرد که او را آنجا احساس نمی کنم،روزها را بی او سپری می کنم به امید اذانی دیگر و بله ای که به او خواهم داد و به او خواهم پیوست؛با قلبی که هر روز پاره پاره می شود و با کمری خمیده که کوله باری از زندگی را تنها بر دوش می کشم.درود می‌فرستم به تمام نیک مردانی که به خاطر شرف ناموس خدا،عقیله عقلا،حضرت زینب کبری س فدا شدند و بصیر بودند تا نصیرمان گشتند.در رابطه با نوشتن خاطرات این دلهره عجیبی داشتم.بیشتر نمی خواستم جزئیات زندگی را مو به مو مرور کنم.شاید یک نوع دفاع بدنم در مقابل اتفاق سنگینی بود که رخ داده بود،اما به یاد قولی که به همسرم در رابطه با نوشتن خاطرات داده بودم می افتادم و در نهایت تصمیم را گرفتم.وقتی در رابطه با نگارش کتاب با من صحبت شد،با توکل به خدا قبول کردم. درست است که قلم و زبان نمی تواند زیبایی زندگی شهدا و سیره آنها را به خوبی نشان دهد،ولی الحق و الانصاف این کتاب،صمیمی ،زیبا و ساده نوشته شده است؛درست مثل حمید و من.همینش را بیشتر از هرچیزی دوست دارم. گاهی ساده بودن قشنگ است!در نهایت از قلم زیبا و فوق العاده نویسنده بزرگوار و خواهر گرامیشان که جهت گردآوری خاطرات و بازنویسی و تکمیل خاطرات زحمات فراوانی کشیدند تشکر می کنم و از آن دو بزرگوار می خواهم که حلالم بفرمایند.وجود افرادی اینچنین که برای ارتزاق معنوی جامعه تلاش می کنند ارزشمند است؛اگر قدر بدانیم. انشالله که قدر دانشان باشم. همچنین خدا قوت می گویم به تمام جوانان نشر شهید کاظمی؛نشری که یادآور شهید حاج احمد کاظمی و شهید محسن حججی ست.از اهتمام ویژه ای که این بزرگواران در تولید و توزیع این کتاب داشته اند تشکر می کنم. و من الله التوفیق فرزانه سیاهکالی مرادی اسفند ۹۶ مشهد مقدس
هدایت شده از کانال برادران شهید مهدی و مجید زین الدین🏴🖤
🌙🌺💫 🌺💫 💫 🌙 ، شب سرنوشت است! میان آب و آسمان..! برای مردانی از جنس نور از جنس عشق...🕊 مردان اخلاص و شجاعت، خط شکن هایی بی پروا، دلیرمردانی ... رفتند تا بمانیم... و چه سرنوشتی برایشان رقم خورد... ...💔 آری امشب بود شب قهرمانان .. شبی که تنها خاطراتش بیاد ماند...🕯🍂 💢 با شهدایش امشب کنارحسینه دل❣ با هدیه کردن و ۱۴شاخه_گل_صلوات رأس ساعت: ۲۲:۳۰ دقیقه ⊰❀⊱ 👣 کانال رسمی سردار شهید  مهدی زین‌الدین ♥️♥️ https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قاب‌هایی که هرروز تکرار می‌شود... لحظات جانکاه وداع خانواده‌های فلسطینی با جگرگوشه‌هایشان ‌‌ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
‧⊰🔗‧🌤⊱‧ ــــ ـ بـھ وقـت قـرار..! تلاوت دعاے فرج به نیابت از برادر شہیدمون ، ابراهیم هادی به نیت سلامتے و تعجیل در فرج آخرین خورشید ولایت ، فرزند خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیہا 🌱 . . هر شب، ساعتِ21:00 ⏰✨ + یک دقیقه بیشتر وقتت رو نمیگیره رفیق😉 ! ‹ اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج › ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
و خداوند مقرّب‌ترین بندگانِ خویش را از میان عشّاق بر می‌گزیند... @rafiq_shahidam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✋ ✨صدای آمدنت را به گوش ما برسان زمان غیبت خود را به انتها برسان... ✨نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز برای درد نهفته کمی دوا برسان... ✨اگرچه بهر ظهورت نکرده ام کاری بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان... ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷خوشا به حال کسی که به یاد معاد باشد برای حسابرسی قیامت کار کند با قناعت زندگی کند و از خدا راضی باشد... نهج البلاغه ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_1203077243631305148.mp3
9.54M
✦❉❥🥀🕊❥❉✦ 🌹به یاد شهدای غواص شهیدانی که با دست بسته اومدند تا دستگیری کنند ... 💔 🎤 سیدرضا نریمانی ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🔹🍃🌹🍃🔹 💠 ۸ توصیه رهبر معظم انقلاب در مورد ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ اگه این بو‌رو امشب حس کردی بگو تمومه. تموم کوچ ها ما بوی حرم گرفته.. راستی ‌چه کرده ای بگو برام ‌که بوی زهرا میدی.. بوی فرات و علقمه تو بوی سقا میدی.. دریا دلی غواصی شاه ماهی ‌احساسی.. قمقمه اتو پر آب کن تو زائر عباسی.. ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کودکان غزه بجای بازی و ساختن آینده خود در خرابه های غزه به دنبال آب هستند ... ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🔴تصویر اول: مراسم خاکسپاری یک سرباز رژیم صهیونسیتی در کیبوتس یفتاح در مرز لبنان، شبانه با نورهای کم و برای دقایقی اندک از ترس حمله موشکی حزب الله تصویر دوم: هزاران نفر در شهر عطارون در جنوب لبنان در مجاورت مرز با فلسطین در تشیع پیکر شهید مجاهد حسین سلامه ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حرفهای تکان دهنده رهبرانقلاب در مورد سقط جنین از زبان حاج مهدی رسولی ▪️ما از حرمله بدتریم... ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
کتاب شهید سیاهکالی، کتاب یادت باشد، پیشنهاد میکنم همگی بخونند عالیه عالی👍👍👍👍👍
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
قسمت اول:یادت باشد ❤️به روایت همسر شهید خانم فرزانه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌸🌸🌸 یادم هست
قسمت دوم:یادت باشد ❤️ شهید حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 توقعش را نداشتم،مخصوصا در چنین موقعیتی که همه می دانستند تا چندماه دیگر کنکور دارم و چقدر این موضوع برایم مهم است.جالب بود خود حمید نیامده بود.فقط پدرومادرش آمده بودند.هول شده بودم.نمی دانستم باید چکار کنم.هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیامده بودم که پدرم وارد اتاق شد و بی مقدمه پرسید :((فرزانه جان!تو قصد ازدواج داری؟)).با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته تته گفتم :((نه،کی گفته؟بابا من کنکور دارم،اصلا به ازدواج فکر نمی کنم.شما که خودتون بهتر می دونین.)). بابا که رفت.پشت بندش مادرم داخل اتاق آمد و گفت:((دخترم،آبجی آمنه از ما جواب می خواد.خودت که می دونی از چندسال پیش این بحث مطرح شده.نظرت چیه؟بهشون چی بگیم؟)).جوابم همان بود ،به مادرم گفتم:((طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواد درس بخونه.)). عمه یازده سال از پدرم بزرگ تر بود.قدیم ترها خانه پدری مادرم با خانه آن ها در یک محله بود.عمه واسطه ی ازدواج پدر و مادرم شده بود،برای همین مادرم همیشه عمه را آبجی صدا می کرد.روابطشان شبیه زن داداش و خواهرشوهر نبود.بیشتر باهم دوست بودند و خیلی با احترام باهم رفتار می کردند. اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شد سال هشتاد و هفت بود.آن موقع دوم دبیرستان بودم.بعدازعروسی حسن آقا،برادر بزرگ تر حمید،عمه به مادرم گفته بود :((زن داداش، الوعده وفا!خودت وقتی این ها بچه بودند گفتی حمید باید داماد من بشه.منیره خانم،ما فرزانه رو می خوایم!)).حالا از آن روز چهارسال گذشته بود .این بار عقد آقا سعید،برادر دوقلوی حمید،بهانه شده بود که عمه بحث خواستگاری را دوباره پیش بکشد. حمید شش برادر و خواهر دارد.فاصله سنی ما چهارسال است.بیست و سه بهمن آن سال آقا سعید با محبوبه خانم عقد کرده و حالا بعد از بیست و پنج روز،عمه رسماََ به خواستگاری من آمده بود.پدر حمید می گفت:((سعید نامزد کرده، حمید تنها مونده.ما فکر کردیم الآن وقتشه که برای حمید هم قدم پیش بذاریم.چه جایی بهتر از اینجا؟)). البته قبل تر هم عمه به عموها و زن عموهای من سپرده بود که واسطه بشوند،ولی کسی جرئت نمی کرد مستقیم مطرح کند. پدرم روی دخترهایش خیلی حساس بود و به شدت به من وابسته بود.همه فامیل می گفتند:(فرزانه فعلا درگیر درس شده،اجازه بدید تکلیف کنکور و دانشگاهش روشن بشه،بعد اقدام کنید.))نمی دانستم با مطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهد افتاد.در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که عمه داخل اتاق آمد.زیر چشمی به چهره دلخور عمه نگاه کردم.نمی توانستم از جلوی چشم عمه فرار کنم.با جدیت گفت:((ببین فرزانه!تو دختر برادرمی.یه چیزی میگم یادت باشه؛نه تو بهتر از حمید پیدا می کنی،نه حمید میتونه دختری بهتر از تو پیدا کنه.الان میریم،ولی خیلی زود برمی گردیم.ما دست بردار نیستیم.)). وقتی دیدم عمه تا این حد ناراحت و دلخور شده جلو رفتم و بغلش کردم .از یک طرف شرم و حیا باعث می شد نتوانم راحت حرف بزنم و از طرف دیگر نمی خواستم باعث اختلاف بین خانواده ها باشم.دوست نداشتم ناراحتی پیش بیاید.گفتم:((عمه جون!قربونت برم.چیزی نشده که.این همه عجله برای چیه؟یک کم مهلت بدین،من کنکورم رو بدم،اصلا سری بعد خود حمیدآقا هم بیاد،باهم حرف بزنیم،بعد با فراغ بال تصمیم بگیریم.توی این هاگیر واگیر و درس و کنکور نمیشه کاری کرد.)).خودم هم نمی دانستم چه می گفتم.احساس می کردم با صحبت هایم عمه را الکی دل خوش می کنم.چاره ای نبود.دوست نداشتم با ناراحتی از خانه مان بروند.
ای آب! چه دست‌ها ڪہ با تو دل از دنیا شستند ...🥀