eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جونم به فدات آقا ، روزت مبارک پدر ایران زمین🌸 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
جای پدرای آسمونی تو بر روی زمین خالیه... 💔 پدران آسمونی روزتون مبارک 🌸 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
0667837401941.mp3
12.12M
دست دل میزنم به دامانت علیه السلام🌸 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
قرائت دعای فرج ب نیابت از شهید ابراهیم هادی........ التماس دعای فرج ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 با هم خودمانی تر شده بودیم.دوست داشتم به سلیقه خودم برایش لبا
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 
🌹🌹
پیام را خواندم.ولی جواب ندادم.واقعا ناراحت شده بودم.دوباره صدای پیامک گوشی من بلند شد.وقتی نگاه کردم دیدم این بار برایم جوک فرستاده بود!نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.حمید تا خنده ی من را دید لبخند زد.همین طوری خیلی راحت از دل هم در می آوردیم.اگر هم بحثی یا ناراحتی ای پیش می آمد،ساده می گذشتیم؛خیلی ساده!حمید کت قهوه ای روشن با شلوار قهوه ای تیره و لباسی که خریده بودیم را پوشیده بود.پرسیدم :پیراهن اندازه شد؟خوب بود؟
عمه تا این سؤال من را شنید به حمید نگاهی کرد و خندید.مادرم پرسید:آبجی می خندی؟چیزی شده؟عمه گفت:حمید که خونه رسید،بهش گفتم پیراهنت را اتو کردم،آماده است.بپوش تا دیر نشده بریم سمت محضر،زیر بار نرفت.گفت همین پیراهنی که تازه خریدیم رو می خوام بپوشم.هرچی گفتم این پیراهن اتو شده،آماده است به خرجش نرفت.کلی هم وقت گذاشتیم این پیراهن رو اتو کردیم.خیلی خوشحال شدم که سلیقه من تا این اندازه برای حمید مهم است!
هفت عروس و داماد قبل ما عقدشان خوانده شد.محضر زیبایی بود با پرده های کرم قهوه ای که دو طرف عروس و داماد صندلی چیده شده بود.بالای سر سفره عقد هم حجله ای با پارچه های نباتی رنگ درست شده بود .
نوبت ما که شد،داخل رفتیم و کنار سفره عقد نشستیم .عاقد پرسید :عروس خانم مهریه رو می بخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟هر هفت عروسی که قبل از ما داخل رفته بودند مهریه عقد موقت را بخشیده بودند.به حمید نگاه کردم،گفتم ((نه،من نمی بخشم!))
نگاه همه با تعجب به سمت من برگشت،ماتشان برده بود.پدرم پرسید:(دخترم،مهریه رو می گیری؟)رُک و راست گفتم:(بله،می گیرم).حمید خندید و گفت؛(چشم،مهریه رو میدم. همین الآن هم حاضرم نقداََ پرداخت کنم)
عاقد لبخندی زد و گفت:پس مهریه طلب عروس خانم،حتما باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه.بعد از فسخ صیغه ،مقدمات را خواند.می خواستم قرآن را با استخاره باز کنم،ولی حمید پیشنهاد داد سوره یاسین را بیاورم.
لحظه ای که خطبه خوانده می شد،گفت:فرزانه،دعا کن.از خدا بخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه.نگاهی به چهره حمید انداختم.نمی دانستم دعایش چیست.دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکر می کند.از ته دل خواستم هرچیزی که از خدا خواسته،اگر به صلاح و خیر است همان طور بشود.حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقد ما باشد،گل را چیدم،گلاب را آوردم و بعد گفتم:(اعوذبالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. با اجازه امام زمان عجل و پدرومادرم و بزرگ ترها،بله.)
حمید هم دقیقا همین جمله را گفت،عاقد خیلی خوشش آمده بود .گفت:خیلی ها اومدن اینجا عقد کردن،ولی نه بسم الله گفتن،نه از امام زمان عجل اجازه گرفتن.
این بار هم تا بله را گفتم،اذان مغرب شد.حمید خندید .دست من را گرفت و گفت:دیدی حکمت داشته.قسمت این بوده تو بله ها به من رو موقع اذان بگی
. کانال فرهنگی انقلابی پرستوےگمنام کمیل ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
📢 | مراسم بزرگداشت سردار سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی در بهبهان ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ کانال 👇 شهید_مجید_بقایی🕊 @farmandemajid ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا کند که رضایم فقط رضای تو باشد هوای نفس نباشد، همه هوای تو باشد خدا کند که گذارت فتد بہ منظر چشمم که سجده‌ گاه نمازم، جای پای تو باشد ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📿وَلِکُلِّ أَمْر عَاقِبَةٌ 🟤هر کارى سرانجامى دارد (بايد مراقب سرانجام آن بود) ✍اشاره به اينکه انسان هنگامى که دست به کارى مى زند بايد در عاقبت آن بينديشد و بى حساب و کتاب اقدام نکند; اگر عاقبت آن نيک است در انجام آن بکوشد وگرنه بپرهيزد. 📘 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃 امروز روز پدر است روز مردانی که عاشقانه و شجاعانه تا آن سوی مرزها رفتند و با اهدای خون پاک و مقدس شان اجازه ندادند معجر از سر ناموس مسلمانی کشیده شود، همان مردان بی ادعایی که طعم پدر شدن را نچشیدند و نام پدر از زبان کودکان خود نشنیدند. پدران شهید آسایش و آرامش خود را فدای آرامش آیندگان کردند چرا که عمق عشق و اندیشه شان از عمق اقیانوس ها فراتر بود. ولادت مولود کعبه و روز پدر رو به تمام پدران غیور مردان سرزمینم تبریک میگم ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جــذب ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت ميکشاند و به قول خودش ميانداخت تو دامن امام حسين (علیه السلام ). ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين افتادم كه فرمودند: یا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن مي تابد بالاتر است. ✅روز مرد بر تمام مردان این سرزمین گرامی باد. ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷﷽🌷 🌹 خاکریز خاطرات (استجابت) در توپخانه‌ی لشکر۱۷ در عملیات والفجر۸ انجام وظیفه می‌کردیم؛ شدّت بمبارانهای هوایی دشمن، مشکلات زیادی برای ما بوجود آورده بود. یک روز لندکروز تبلیغات، کنار مقرّ توپخانه ایستاد و «شهید اکبرزاده»☆ پیاده شد و بعد از احوالپرسی گفت: 《بچه‌ها بیایید دعا کنیم! چون در اینجا خدا حتما دعای شما را مستجاب می‌کند.》 حاج آقا جلو، دعا می‌کردند و ما پشت سر ایشان آمین می‌گفتیم. یکی از دعاهایش این بود که 《خدایا! این هواپیماها مخلّ آسایش اینان شده است، با آتش قهر خودت سرنگونشان کن.》 در همین لحظه متوجه شدیم یکی از هواپیماها با آتش پدافند رزمندگان سقوط کرد و خلبانش را به اسارت گرفتیم و همگی حاج آقا را در آغوش کشیدیم. 🎤 راوی: عباس حبیبی ☆ شهید عارف حجت‌الاسلام و المسلمین مجتبی اکبرزاده"حاج آقا صلواتی"《مسئول عقیدتی لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) ♢ ●ولادت: ۱۳۴۰، اراک ♢ ○شهادت: ۱۳۶۵، شلمچه، عملیاتِ کربلای۴》 🌷🍃🌸💠🌸🍃🌷 🌷نثار روح مطهر روحانی عارف شهید حجت الاسلام و المسلمین "مجتبی اکبرزاده" صلوات🌷 ‎‎‌‌ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
🌸پرواز یک دختر صورتی‌پوش دیگر 🌹تصویری از نازنین آچک‌زهی، مجروحِ ۱۲ سالۀ حادثۀ تروریستی کرمان که اوهم آسمانی شد. ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
💐سلام علی آل یاسین 🧡😔✋💐🥀 💐صبحت بخیر مولا جااااااان🧡😔✋ ▫️بزرگی می فرمود : یکی از مهم ترین مشکلات ما که از آن چوب می خوریم و به سبب کمبود آن ، حالات خوش معنویی نداریم ، همه و همه به جهت ‌عدم توسل و توجه به امام عصر علیه السلام است‌🧡 ▫️ یعنی اینچنین آقایی در عالم امکان داریم ؛ به گونه ای که تمام لحظات زندگی ما را جزء به جزء می داند و می تواند تمام دغدغه های ما را کفایت کند ، اما ما نسبت به او غافل ِغافلیم. با یه ترک گناه دل آقا امام زمانت رو شاد کن 🥀💐🥀💐🥀💐🥀🥀💐🥀💐🥀💐 صبح پنجشنبه است تعجیل درظهور وسلامتی وآرامش قلب نازنین مولایمان آقا امام زمان عليه‌السلام ثوابش هدیه میکنیم به امواتِ چشم انتظار ۱۴صلوات 🥀💐🥀💐 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم 💐🥀💐🥀 اللهم عجل الویک الفرج 🤲 _کننده ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌ 🌷@rafiq_shahidam🌷 🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️🕊️ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅رو نمازت غیرت داری؟ 🎙 =صَــــدَقِہ جاریِہ هادی _دلها کننده ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ╭┅──────🕊️🕊️──────┅╮ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ @rafiq_shahidam ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ╰┅──────🇮🇷🇮🇷──────┅╯
4_6006088503018915355.mp3
28.97M
۞دعاے کمیل 🎙مهدی رسولی التماس دعا 🙏 🏴 ✨به جمع ما بپیوندید✨ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
قرائت دعای فرج ب نیابت از شهید ابراهیم هادی........ التماس دعای فرج ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
🥀 بسم رب الحسین علیه السلام🥀 🌺 فردا روز جمعه است برای سلامتی و تعجیل در ظهور آقا. 🎁هدیه به امام ره و شهدا تعجیل در ظهور امام زمان عج و سلامتی رهبر عزیزمون و هدیه به تمامی شهدا و شهدای گمنام حاجت روایی عزیزان و هدیه به تمامی اموات عالم و پدران و مادران شهدا و اموات گروه و هدیه به روح پدر بزرگوارم . و به نیت ازدواج جوانان و فرزند دار شدن پدر و مادر ها و سالگرد شهادت شهیدانی که در این ماه به شهادت رسیدند. 🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم " محمد معافی" 🕊سالروز حادثه آتش سوزی پلاسکو و شهادت آتش نشانان غیور مهلت قرائت تا جمعه هفته آینده. 🌺🌺🌺🌺🌺 جزء ۱.✅ جزء ۲✅ جزء ۳.✅ جزء ۴.✅ جزء ۵.✅ جزء ۶.✅ جزء ۷.✅ جزء ۸.✅ جزء ۹✅ جزء ۱۰✅ جزء ۱۱✅ جزء ۱۲.✅ جزء ۱۳✅ جزء ۱۴✅ جزء ۱۵.✅ جزء ۱۶.✅ جزء ۱۷.✅ جزء ۱۸✅ جزء ۱۹.✅ جزء ۲۰.✅ جزء ۲۱.✅ جزء ۲۲✅ جزء ۲۳✅ جزء ۲۴✅ جزء ۲۵.✅ جزء ۲۶✅ جزء ۲۷✅ جزء ۲۸ ✅ جزء ۲۹.✅ جز ۳۰.✅ برای گرفتن جز مورد نظر به بنده پیام بدهید . 👇👇 @rogaye_khaton315 اجر همه شما بزرگواران با حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 پیام را خواندم.ولی جواب ندادم.واقعا ناراحت شده بودم.دوباره صد
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 
🌹🌹
با عمه و مادرم روبوسی کردیم.برای زیر لفظی یک النگو خریده بودند که به دستم کوچک بود.قرار شد ببرند عوض کنند،دستبند بخرند.یک چمدان پر از وسیله هم آورده بودند؛قرآن،چادرنماز،اسپند،مسواک،به همراه یک ادکلن خیلی خوشبو که همه را حمید با سلیقه خودش انتخاب کرده بود.
وقتی داشتیم از محضر بیرون می آمدیم ،حمید گفت:وقتی رفته بودم کربلا می خواستم برات چادر عروس بخرم،ولی گفتم شاید به سلیقه تو نباشه.انشالله باهم که کربلا رفتیم،با سلیقه خودت یه چادر عروس قشنگ می خریم.
مراسم که تمام شد،سعیدآقا که با نامزدش آمده بود،گفت:شما تازه عقد کردین،با ماشین ما برین بیرون شام بخورید.سعیدآقا مأمور نیروی انتظامی بود و معمولا برای مأموریت و دوره آموزشی به سیستان و بلوچستان می رفت.خیلی کم پیش می آمد که قزوین باشد.حتی روزی که صیغه کردیم و همه فامیل مهمان ما بودند،آقا سعید زاهدان بود.حمید گفت:(نه داداش،شما تازه از مأموريت اومدی با خانمت برو بیرون.ما پای پیاده رفتنمون بد نیست.).از بقیه خداحافظی کردیم و بعد از خواندن نماز در مسجد به سمت بازار راه افتادیم.به خاطر رانندگی شوماخری حمید و نحوه پارک کردن ماشین و افتادن در جوی آب،فرصت نکرده بودم دنبال جوراب بگردم.با عجله یک جفت جوراب سفید پوشیده بودم.به حمید گفتم:با این جوراب های سفید خیلی معذبم.اولين مغازه ای که دیدیم،بریم جوراب مشکی بخریم. 
پای پیاده نبش چهارراه عدل به خرازی رسیدیم.فروشنده گفت:(جوراب نازک بدم بهتون یا ضخیم؟)گفتم:مهم نیست،فقط رنگ مشکی که توی چشم نباشه.حمید بلافاصله گفت:نه خانم،ضخیم باشه بهتره.خنده ام گرفته بود. این رفتارهایش خیلی تو دل برو بود.این که احساس می کردم همه جا حواسش به من هست.
سبزه میدان که رسیدیم،به رستوران رفتیم.طبق معمول کوبیده سفارش داد.تا غذا حاضر شود،پانزده هزار تومان شمرد،به دستم داد و گفت:(این هم مهریه شما خانم!)
پول را گرفتم و گفتم:(اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!).حمید خندید و گفت؛(هزار تومن هم بیشتر گیر شما اومده.)
پول را نشمردم دور سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آن جا بود انداختم و گفتم:((نذر سلامتی آقای من!))
###
دوران شیرین نامزدی ما به روزهای سرد پاییز و زمستان خورده بود.لحظات دلنشینی بود.تنها اشکالش این بود که روزها خیلی کوتاه بود.سرمای هوا هم باعث می شد بیشتر خانه باشیم تا اینکه بخواهیم بیرون برویم.فردای روز عقدمان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم.تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا درآمد.حدس می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل حمید خیلی زود به خانه ما بیاید.از روزی که مَحرم شده بودیم هربار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم،زودتر می آمد.دوست داشت خودش هم کاری بکند.این طور نبود که دقیقا دقت ناهار یا شام بیاید
. کانال فرهنگی انقلابی پرستوےگمنام کمیل ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾