eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
87 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 •به قلم آیناز غفاری نژاد• پشت سر آیه ایستادم و از پشت پیراهن رو جلوی صورتش گرفتم . - ‌اجی مجی لا ترجی . صدای خندش بلند شد و پارچ رو پایین گذاشت. پیراهن رو از دستم گرفت و به سمتم چرخید. ‌+ وای مروا این چه کاریه آخه ‌؟! چرا زحمت کشیدی گلم ، خیلی خوشگله ممنونم. یک خط لبخند محو روی صورتم نقش بست. - خواهش میکنم عزیزم ، کاری نکردم. الان دیگه وقتشه که این لباس ها رو عوض کنی خوشگل خانوم. لبخندش محو شد و پیراهن رو ، روی صندلی گذاشت. دوباره به سمت پارچ رفت و شروع کرد به شربت ریختن. دستم رو ، روی شونش قرار دادم. - آیه جونی باز شروع کردی ؟! گل من آخه الان پنجاه روز گذشته ، اون خدابیامرز هم راضی نیست که تو اینقدر به خودت سخت بگیری ، مگه با این لباس های سیاه راحیل برمیگرده ؟! بر نمی گرده دیگه . حالا برای احترام میپوشی و این رسم و رسوم ها باشه قبول ، ولی آخه پنجاه روز ؟! مژده که راضی شد لباس هاش رو تعویض کنه ، حالا ... احساس کردم شونه هاش لرزید ، برای همین ادامه ندادم و بیشتر بهش نزدیک شدم. دستم رو زیر چونش گذاشتم و سرش رو بلند کردم. - ‌ناراحتت کردم ؟! ببخشید عزیزم ، اصلا هدف من این نبود. هق هقش بلند شد و روی زمین افتاد ، فکر نمی کردم با یه جمله اینقدر احساساتی بشه. ‌با گریه گفت : + م ... مروا . داداشم ... ابرویی بالا انداختم و دستام رو دو طرف صورتش قرار دادم. - داداشت چی فدات شم من. گریه نکن عزیزم. با انگشت شستم اشک هاش رو پاک کردم که نفس کلافه ای کشید &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻• + ببین مروا واقعیتش ... نمی دونم چه جوری بهت بگم ، اصلا این ناراحتی های این مدت من به خاطر فوت راحیل نیست. حدودا یک ماهی میشه که دیگه مرگ راحیل رو باور کردم و پذیرفتم که این اتفاق برای همه می افته. دلیل این آشفتگی هایی که میبینی حال بده آراده . شکه شدم و گنگ نگاهش کردم که ادامه داد. + دقیقا همون شبی که داداش امیر عقد کرد ، آراد به مامان اینا گفت که مدتی هست سرطان خون گرفته اما برای اینکه ما نگران نشیم چیزی نگفته . اشک هاش یکی پس از دیگری از چشمش پایین می اومدن. + از اون شب به بعد بابا اینا رفتن دنبال کارای درمانش ، دکترا میگفتن که خیلی زود متوجه شدیم و این میتونه از پیشرفت بیماری جلوگیری کنه و قابل درمانه. چند روز پیش هی میگفت که علائمش داره بیشتر میشه ولی به خاطر این اوضاع و فاتحه بابا اینا پیگیری نکردن . رنگش همش زرد میشه و شب ها عرق میکنه ، حتی گاهی اوقات تب و لرز هم میگیره. مدتیه که سرکار نمیره و مرخصی گرفته چون اگر یه مسافت کوتاه رو هم طی کنه تنگی نفس امونش رو میبره . مروا دکتر گفته باید شیمی درمانی بشه . گریه اش بیشتر شد و صدای هق هقش بلند شد. با دستای لرزونم دستاش رو گرفتم و نگاه گیجم رو بهش دوختم . حالم خوب نبود ، فقط میخواستم حرف بزنم اما نمی شد ، توان حرف زدن نداشتم. نتونستم بغضم رو کنترل کنم و همه ی صحبت های آیه توی سرم چرخ خورد و مدام تکرار شد. بغض کردم نمی دونم چرا ... بی هوا و محکم آیه رو بغل کردم. آیه با صدایی پر از بغض زمزمه کرد. + ی ... یعنی خوب میشه ؟! اشکهام ریخت و چشمام رو محکم بستم. آیه در حالی که گریه می کرد ‌دستی روی موهام کشید. + این اشک ها برای چیه مروا ؟! با شیمی درمانی حالش خوب میشه ؟! هق زدم ، نمی فهمیدم چی میگم فقط میخواستم خالی بشم. - آیه من عاشق داداشت شدم. شکه اشک هاش رو پس زد. + دیوونه چی میگی ؟! با گریه گفتم : - حقیقت رو میگم. آره من دیوونم ، یه دیوونه که عاشق برادر تو شده و اون حتی به من فکر نمی کنه. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 همزمان با گفتن این جمله صدای کوبیدن در هال اومد که از جا پریدم و با داد گفتم : - آیه کسی اینجا بود ؟! آیه دستش رو توی صورتش زد و با یه یاعلی به سمت در دوید. هین بلندی کشیدم و به سمت در هال دویدم ، آیه روی سکو پشت به من ایستاده بود. با صدای دو رگه ای گفتم : - آیه کی بود ؟! کمی جا به جا شد و به سمت من برگشت با جا به جاش شدنش آراد رو دیدم که درست روبروش ایستاده. آراد سرش به سمت من چرخید ، توی چشماش هزارتا حرف بود اما هیچی نگفت و بهم زل زد. به یاد حرفایی که زدم افتادم و اینکه ممکنه آراد شنیده باشه لرزش بی اختیار قلبم رو حس کردم ، انگار یکی خط خطی می کرد قلبم رو و گلوم رو می فشرد. نگاهش کردم که لبخند دردناکی روی صورتش جا خوش کرد . × با اجازه من باید برم. احساس خفگی می کردم برای همین با داد گفتم : + اونی که باید بره منم نه شما. به سمت مبل ها دویدم و چادرم رو برداشتم. از هال خارج شدم و با عجله کفش هام رو پوشیدم. × مروا خانوم علت این همه گریه چیه ؟! با چشم هایی که نمی دونم کی اشک مهمونشون شد بهش چشم دوختم. - یعنی میخواید بگید شما حرف های ما رو نشنیدید؟! × متوجه نمیشم ! - اتفاقا خیلی خوب هم متوجه میشید. با اجازه. لعنت به اشک هام که باز راه باز کردن روی صورتم بی توجه به صداهای متعددش به سمت کوچه پا تند کردم و آراد هم دنبالم. دو سه متری دویدم و متوجه شدم که دیگه دنبالم نمیاد ، به عقب برگشتم و دیدم که کنار ماشینی روی زمین افتاده با یادآوری حرف آیه که می گفت نفس تنگی داره راهی که رفته بودم رو برگشتم. کنارش زانو زدم ... - آقای حجتی حالتون خوبه ؟! دستش رو ، روی قلبش گذاشت و در حالی که نفس نفس میزد گفت : + داخل هم گفتم ، علت این گریه هاتون چیه ؟! صداش پرسشی بود و لحنش عصبانی، از لحنش عصبانی شدم و بدون هیچ ملاحضه ای با داد گفتم : + مگه همه چیز رو خودت نشنیدی ؟! علت میخوای ؟! میخوای بازم حرفایی که اون تو زدم رو بگم ! اخماش توی هم رفت، انگار بهتر شده بود چون دستش رو از روی قلبش برداشت و بلند شد که من هم همراهش بلند شدم. انگشت اشارش رو جلوی صورتم گرفت و گفت : + دیگه نمی خوام بشنوم ، بس کن ! داد زدم . - بس نمی کنم بس نمی کنم آراد ! من عاشق بودم ، عاشق بودم و هستم میفهمی ! میفهمی که امروز با حرفایی که آیه زد چه حالی شدم ؟! میدونی چقدر درد داره ! تو که همه چیز رو می دونی ، د آخه لعنتی تو که توی عقد داداشت متوجه همه چیز شدی . پس چرا ... چرا ... پوزخندی زد . + چرا چی ؟! صدای لرزونم نگاه پر از اخمش رو کشید روی صورتم ... - ‌نه تو نه هیچ کس دیگه ! نفهمیدم کی اشک هام روی صورتم سر خوردن ، نگاه غم آلودم رو بهش دوختم و این بار خیلی سریع به سمت ماشین دویدم. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 لیوان آب رو یک نفس بعد از خوردن قرص بالا کشیدم. این روزها حوصله ی خودم رو هم نداشتم چه برسه به مامان و بابا ، پنج روزی از اعتراف عشقم به آراد گذشته بود و توی این مدت خودم رو توی خونه حبس کرده بودم ، تماس های آیه و آنالی رو بی پاسخ گذاشتم و موبایلم رو هم خاموش کردم. حالم از خودم بهم می خورد ، نباید اینقدر زود خودم رو خالی می کردم و نقطه ضعفم رو میزاشتم کف دستش بیشتر از همه از خونسردیش عصبانی بودم که در برابر ابراز علاقه ام پوزخند می زد و اصلا متوجه نبود که این مدت چقدر بهم سخت گذشته. با خدا و برادر شهیدم عهد بسته بودم که دیگه اطراف خودش و خانوادش نرم و برای همیشه ازشون دوری کنم، اما اگر تقدیر ما رو باز به هم رسوند دیگه پا پس نمی کشم و از لحاظ شرعی و راه درستش پیش میرم. زهی خیال باطل من و اون ؟! محاله ، محاله ! از طرفی به مامان و بابا گفته بودم که اولین نفری که درخواست خواستگاری داد رو قبول کنند و اجازه بدن که برای صحبت های اولیه بیان خونمون. اینجوری میتونستم از موقعیت گناه فرار کنم و کمتر به کسی که ارزش این همه مبحتم رو نداره عشق بورزم. همون روزی که باهم بحثمون شد وقتی به خونه رسیدم پشت دستم رو سوزوندم تا دفعه بعدی سراغ گناه نرم ، تا یاد بگیرم با نامحرم چه جوری صحبت کنم ، تا معنی حیا رو متوجه بشم و از کارهایی که باعث میشن از خدا دور بشم دوری کنم قبل از اینکه اونها من رو از خدا دور کنند. مثل حضرت موسی که به دختران شعیب گفت شما پشت سر من راه برید و هر طرف که باید برم سنگی بندازید تا به خونه برسیم تا نکند به خاطر وزش باد چشمش به گناهی ناخواسته آلود شود . اما من چی کار کردم ؟! مثل تازه به دوران رسیده ها توی چشماش زل زدم و گفتم نه تو نه هیچ کس دیگه ! آخه این حرف از کجام در اومد ؟! باید از این موضوع درس بگیرم که از این تاریخ به بعد مثل کسایی که ارث باباشون رو خوردن توی چشمای هیچ نامحرمی مثل بز زل نزنم و تا جایی که ممکنه از زدن حرف های غیر ضروری اونم با نامحرم دوری کنم. کسی که پاکی رو انتخاب میکنه باید این سختی ها رو هم بکشه دیگه . به قول استاد پناهیان خدا دائما ایمان بنده هاشو امتحان میکنه ، تا ایمان با امتحان تقویت بشه. اما من این امتحان رو بدجور خرابش کردم ، دوباره شدم همون مروای گستاخ قبلی . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 🌻 با شنیدن صدای در لیوان رو ، روی میز گذاشتم. سلامی به مامان کردم و خواستم به سمت اتاقم برم که خیلی بی مقدمه گفت : + برات خواستگار اومده. نگاه بی روحم رو بهش دوختم و روی صندلی نشستم از اونجایی که مطلع بودم آقا علیرضا برگشته خیلی سرد گفتم : - باز آقا علیرضا ؟! به ظرفشویی تکیه داد. + آره خودش ، امروز رفتم خونه بی بی اون هم اونجا بود . چند روزی میشه برگشته اما آخر هفته دوباره میره ، می گفت اگر توی این مدت نظرت راجبش تغییر کرده و موافق این وصلت هستی اون هنوز سر حرفش هست ، منم بهش گفتم که تو اون رو جای برادرت میبینی و هنوز که هنوزه هم جوابت منفیه‌‌، این حرف رو به این خاطر زدم که شناخت کاملی نسبت به تو دارم وقتی میگی نه یعنی نه ! اما خواستگاری که گفتم علیرضا نیست ، آشناهه میشناسیش ... آقای حجتی دوست داداشته ، فکر کنم با این همه رفت و آمدی که بینتون صورت گرفته شناخت نسبتا خوبی راجبش داری ، درسته ؟! نگاهم رو از دستای لرزونم گرفتم و خیلی قاطعانه گفتم : - آره میشناسمش . شناخت که چه عرض کنم ، خیلی کم روی اخلاقیاتش شناخت دارم چون توی شرایط مختلف مثل آفتاب پرست رنگ عوض میکنه و نظر کلی نمیشه راجبش داد. خلاصه که پسر خوبیه ، از نظر اعتقادات و بقیه چیزا هم تا حدودی با هم تفاهم داریم اما فعلا ازم نخواید که جوابی بدم چون باید باهاشون صحبت کنم، برای آخر هفته بگید بیان. مامان سری به علامت تاسف تکون داد و از یخچال چند تا تخم مرغ برداشت. + بابات گفته امشب بیان. این بار با صدای بلندی گفتم : - امشب ! آخه بدون اینکه از من بپرسید ؟! + مگه اونها الان به ما گفتن؟! سه روز پیش آقای حجتی پدر آراد با ، بابات تماس گرفت بابات هم میگه که سه روز دیگه بیان ، یعنی میشه امروز ! این چند روز حال روحی خوبی نداشتی به همین خاطر چیزی بهت نگفتم. کلافه دستی توی موهام کشیدم. - آخه مادر من پنج ساعت دیگه شب میشه ! چرا صبح نگفتی ؟! بدون اینکه اجازه صحبت کردن به مامان بدم به سمت اتاقم دویدم. آخه توی این سه روز چه جوری نظرش تغییر کرده که برای خواستگاری قرار گذاشته ؟! اصلا با عقل جور در نمیاد ، خیلی عجیبه خیلی ! اون چشم دیدن من رو نداره بعد قرار خواستگاری میذاره ؟ به هر حال الله اعلم ، ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه است ! به عکس برادر شهیدم که گوشه ای اتاق بود نگاه کردم ، هنوز سر عهدم هستما ! امشب حواسم جمعِ جمعِ خیالت تخت خواب سه نفره. امشب هوامو خیلی داشته باش ، به قول خودت صد بار اگر توبه شکستی بازآی ... خدایا عاشقتم ، ممنونم که این همه مدت هوام رو داشتی و با این همه گناهی که انجام دادم بازم رهام نکردی بازم مثل گذشته شتر دیدی ندیدی بغلم کردی و بی خیال گناهم شدی. آخدا جون تو همون خدایِ ابراهیم توی آتیشی همه چیز رو میسپارم دست خودت ، می دونم تنهام نمی زاری . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
خبرنگار: اسرائیل شما رو تهدید به ترور کرده. سردار حاجی زاده: اونا دارن ماهی رو از آب میترسونن! ما ۴۰ ساله با غسل شهادت زندگی کردیم!! ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
」 خدایا! اگر روزی آمد که محبت علی را از من گرفتی، جان در بدنم نباشد! خدایا حال می‌دانم که علی چرا چیزی را جز دل چاه برای درد دل انتخاب نکرد خیلی چیزها را نمی‌توان به هیچ‌کس گفت خدایا جان آن امام زمان(عج) را سالم بدار که امید شیعه است! ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
علامه طباطبایی فرمود: من شب جمعه بود داشتم میرفتم وادی السلام نجف، دیدم از طرف وادی السلام یکی از خوبان نجف داره میاد داره برمیگرده وایسادم باهاش یه سلام و احوالپرسی کردم بهش گفتم: تو وادی السلام چیزی هم فهمیدی؟! گفت: بله گفتم: چی فهمیدی؟! گفت: رفتم سر قبری شکافته بود گفتم قبرا... میگن شما مار و مور و عقرب دارید راست میگن؟! قبر به من گفت: نه!!! مگه نمیبینی ما هیچی نداریم!! مردم با خودشون میارن مارو مور و عقرب رو... اون موقع که یه نیش میزنه به کسی تا عمق جان میسوزونه اون رو... یه متلک میندازه... این همین نیشی هست که میشه عقرب... همون نیشی هست که میشه مار... اون موقع که آدم یه تیکه میندازه یه کسی دور و بریا، رفقا همه قه قه میخندن... دست میندازه آدم یه کسی رو، همینا میشه اون جونورایی که تو‌ قبر همراه آدم هستن... هر کاری می خواهیم بکنیم تو همین عالم دنیا خودمونو درست کنیم!! ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روایت دردناک دختر سوری از ماندن در محاصره داعشی‌ها 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پدرم اسلحه آورد خانه گفت: اگر اتفاقی افتاد و من نبودم خودتان را بکشید از پدرم پرسیدم چرا ؟؟ گفت چون اگر خودتان را نکشید داعشیها بلایی سرتان میاورند. که ارزو میکنید بدنیا نیامده بودید. فردای انروز چند خانواده از خانواده های منطقه به دست داعش اسیر شدند که پسرها و مردها و پیرمردها و پیرزنها را سربریده و دختران و زنان را برده بودند.اینجا بود که مجبور شدیم یکی از خانواده را انتخاب کنیم که اگر اتفاقی افتاد همان همه ما را بکشد و در بعد هم خودش را بکشد..و در اخر برادرم که 12 سال داشت به اصرار مادرم قبول کرد که این کار را انجام دهد و ما نه شب داشتیم و نه روز و واقعا در شدیدترین و سختترین شرایط روحی بودیم و مادرم با گریه به برادرم میگفت که اسلحه را از خودت جدا نکن چون هر لحظه ممکن است که اوضاع جوری شود که از ان استفاده کنی و نگذاری که ما زنده به دست این داعشیهای کافر بیافتیم و میگفت پسرم نکنه دلت به رحم بیاید که اگر دلت به رحم امد و ما را نکشتی انها به طرز فجیعی ما را میکشند..چند روزی را با این اوضاع بد و استرس شدید گذراندیم و چند روز بعد داشتم نماز صبح میخواندم که شلیک گلوله در روستا شروع شد و درگیری خیلی شدید بود همه بیدار شدیم و برادرم اسلحه را به دست گرفته بود مادرم گفت هر وقت بهت گفتم اول من رو بکش بعد سه خواهرت بعد هم خودت..درگیری تقریبا سه ساعت طول کشید ما دیگه ناامید شده بودیم و گفتیم که دیگه کار تمومه.در همین لحظه پدرم در را باز کرد و وارد شد مادرم گفت چی شده.پدرم گفت ما درگیر نشدیم ایرانیها امدند و با داعشیها در گیر شدند میخواهند محاصره روستا را بشکنند تا ما را از این کفار نجات بدهند. یکساعت بعد محاصره شکسته شد. خدا را شاهد میگیرم تمامی اهالی روستا با دیدن نیروهای ایرانی از خوشحالی گریه شوق میکردیم و بالاخره این کابوس حقیقی تمام شد.انروزها را هیچ وقت فراموش نمیکنیم که چگونه شب را به صبح و روز را به شب میرساندیم.. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 بـــــیــــــاد حاج قاسم عزیز و همه سربازان حاجی به یاد همه اونهای که اسلام براشون مرز نداره و از همه هستی شون گذشتن برای حفظ اسلام واقعی هدیه به روح بلند شهدای مدافع حرم و سلامتی رزمندگان اسلام صلوات 🇮🇷 هفته بسیج بر بسیجیان سلحشور مبارک باد ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ هرکس در هوای تو نفس کشید، آرام شد هرکس دل به یاد تو داد، جان گرفت هرکس نام تو را برد، عزیز شد اتصال با تو، اتصال با تمام خوبیهاست اتصال با تو، برکت است، زندگی است اتصال با تو، تمام خیر است 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
‌ قاشق برای غذا خوردن خوب است وفنجان برای چای نوشیدن... انسان هم تنها برای آدم شدن خوب است . . - مرحوم شیخ رجبعلی خیاط -
خدایا..! اگر مدد بدهی عهدی جدید با تو می‌بندم از همین امروز تو کمکم کنی بهتر می‌شوم تو دستم را بگیری عزیز می‌شوم می‌خواهم آنقدر خوب شوم تا خودت خریدار من شوی یا مولای بذکرک عاش قلبی..! جز تو هیچ‌کس نمی‌تواند آرامم کند... شهید محسن حججی🌷 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
گفت:وقتی ،‌تو فراقِ‌‌معشوقش گریه میکنه وَ دِلـش تنگ‌ِشه‌💔...، معشوقش از راهِ‌ دور‌ حِس‌ میکنه ╔━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ♥️ღ๑━━━━╝
{☘} میدونےچرامیدونےبایدتغییرڪنی‌ولے نمیڪنی؟! •چون‌داری‌ازڪاراشتباهٺ‌لذٺ‌میبرۍ! نیتت‌پاڪ‌باشھ‌خداڪمڪت‌میکنہ(: خدانسبت‌به‌بندهاۍ‌گناهڪارش‌دلسوزترھ چرا؟! •چون‌اونا‌تڪیه‌گاهےجزاون‌نداࢪن گناھ‌مثل‌اینه‌عسل‌روروۍ‌شمشیرلیس‌بزنے! خدادوست‌دارھ‌باورش‌ڪنツ حسن‌ظن‌به‌خداخیلےمهمه🌿
(يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ) (اى انسان، تو در راه پروردگارت رنج فراوان مى‌كشى؛ پس پاداش آن را خواهى ديد.) انشقاق/۶ مااستراحت نخواهیم کرد این انقلاب و این جامعه آنقدر کار درش هست که دیگراستراحت بی استراحت. آنقدرکار هست که میتوان انجام داد بی آنکه هیچ پست وسمت وحکم وابلاغی درکارباشد. شهید بهشتی 1400/9/2 @shahid__mostafa_sadrzadeh1 https://www.instagram.com/p/CWnGi7doH7W/?utm_medium=share_sheet
عاشقان وقت نماز است ،اذان میگویند...✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟤⚫🟣🔵🟢🟡🟠 *🇮🇷 آیت‌الله رئیسی طرح سقوط آزاد کشور را خنثی کرد / کشور وارد یک طرح پروازی جدید و مطلوب مردم شده است.* ✍ _دکتر حسن بیارجمندی فارغ التحصیل دانشگاه وزارت خارجه روسیه_ 🍏 مقطع زمانی سال ۱۳۹۲ تا نیمه مرداد ماه ۱۴۰۰ را براساس جمیع هشدارهای رهبر معظم انقلاب اسلامی می بایست مقطع نفوذ فردی و جمعی گسترده در دولت برای اجرای پروژه *آمریکایی_اروپایی* تغییر و یا همان براندازی نرم جمهوری اسلامی دانست . 🍏 سرآغاز پروژه تغییر عملی ، تغییر از طریق صندوق آرای انتخابات در سال ۱۳۹۲ براساس سند پاریس و سپس آغاز گفتگوهای هدفمند و ساختار شکن با آمریکا تحت نسخه کتاب پیروزی بدون جنگ ریچارد نیکسون بود که منتهی به شبیه سازی مولد از *SALT1* (1972) و تولد نامشروع برجام در ایران برای *شورویزه* کردن آن گردید . 🍏 در بخشی از این پروژه آمریکایی و اروپایی خروج از برجام براساس مدل *SALT* از سوی ایالات متحده پیش بینی شده بود تا راه را برای فتح دیگر سنگرهای استراتژیک جمهوری اسلامی در داخل و خارج فراهم نمایند و این در سال ۱۳۹۶ با کلید خوردن پروژه اندونزی کردن ایران (1997) وارد فاز عملیاتی آن شد تا با تصویر کشیدن یک سقوط آزاد اقتصادی و اجتماعی حداکثر فشار ممکن را برای تحمیل یک مذاکره جدید (نفوذ) و شبیه سازی های مولد دیگر برای برجام های داخلی و منطقه‌ای و موشکی فراهم نمایند . 🍎 در آغازین روزهای بهار ۱۳۹۷ مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست جمهوری تحت هدایت و راهبری چهره شناخته شده امنیتی *حسام‌الدین آشنا* ؛ کلیپی با عنوان *داری اشتباه می کنی کاپیتان* که براساس فصل هفتم کتاب تافته های جدابافته ( نظریه قومی سقوط هواپیماها ) تهیه و تدوین شده بود بر روی سایت خود بارگذاری نمود که به سرعت در فضای سیاسی ملتهب کشور بازتاب یافت . 🍎 در ثانیه های آخر این کلیپ گوینده می گوید : " *من در مورد سقوط حرف می زنم* ؛هر سقوطی که به صراحت گفته نمی شود داری اشتباه می کنی کاپیتان !" کاملاً مشخص است که طراحان این پروژه همچون تهیه کنندگان هالیوودی با زبان چنین کلیپی علاوه بر مخابره پیام تهدید برای این سقوط مهندسی شده ، بدنبال تغییر در محاسبات راس نظام برای پذیرش تحمیلی مذاکرات برجامی جدید هستند . 🍓 خروج پیش‌بینی و طراحی شده ایالات متحده آمریکا از برجام در اردیبهشت ۱۳۹۷ سرآغاز این اکران عمومی و همگانی سقوط مهندسی شده با یک پیوست جنگ شناختی و ادراکی بی سابقه و طولانی مدت است که تک تک ملت را در یک فضای سقوط آزاد قرار می دهند . همه در این ۳ سال اخیر این فضای ادراکی سقوط را با تمام وجود لمس کرده اند . 🍓 اما این سناریو و پروژه امنیتی سقوط برخلاف پیش بینی‌ها نتوانست محاسبات نظام را تغییر بدهد و با تدبیر و هدایت حکیمانه رهبری از جمله با دو گام مهم و سرنوشت ساز ؛ مردم در انتخابات های اسفند ۱۳۹۸ و خرداد ۱۴۰۰ تصمیم سازان ، *کادر و خدمه و کمک خلبان گروگان‌گیر این پرواز را تغییر دادند .* اکنون که در آستانه ۱۰۰ روز اول کاری آیت‌الله رئیسی قرار داریم ؛تحرکات تبلیغاتی از خارج و داخل کشور بشدت بدنبال انحراف افکار عمومی از دستاوردهای راهبردی این دولت و طرح شبهات گسترده ای با این شاه بیت هستند که رئیسی چه کرد !!؟ 🍇 اما آنان هدفمند نمی گویند که شما از این مجموعه کادر ، خدمه و کمک خلبان جدیدی که یک هواپیمای در حال سقوط هدفمند و در یک مسیر طولانی با آن همه خسارات مادی و معنوی به مسافران آن (مردم) راتحویل گرفته است دقیقا چه انتظاری داشته و دارید ؟ آیت‌الله دکتر رئیسی در یک مدت کوتاه و کمتر از ۱۰۰ روز به این سقوط آزاد مهندسی شده کشور پایان داد و با بدست گرفتن کنترل این پرواز و وارد نمودن به طرح پروازی جدید و مطلوب مردم ، در حال کاهش آسیب‌های وارد شده و رفع تهدیداتِ بوجود‌آمده ، است و هر انسان منصفی و مطلعی این عملکرد راهبردی واجد اولویت را تایید می کند که نتیجه آن آرامش جامعه و بازگشت نسبی نشاط و امید واقع بینانه به یک زندگی رو به بهبودی است و نتایج بیش از ۷۰ درصد رضایتمندی ایرانی‌ها از عملکرد آیت‌الله رئیسی براساس نظرسنجی موسسه آمریکایی گالوب موید آن است . *اما نباید از این غفلت نمود که هنوز در این هواپیما کسانی با نفوذ در حال کارشکنی در مسیر طرح پروازی جدید رو به افق ایران قوی هستند .* والعاقبه للمتقین 🟢🔵🔵⚫🟠🟡🟤 ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝