🌸🍃
🍃
🔖امام على عليه السلام:
تاجُ الرّجُلِ عَفافُهُ، و زَينُهُ إنصافُهُ
تاج مرد، عزّت نفس اوست و زيورش انصاف او
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
ما از شیعه بودن آنها راضی هستیم...😊
🍃كارى كنيم كه امام زمان (روحى فداه) شيعه بودن ما را امضا كند و از ما راضى باشد، اگر موقعى كه مىخواهيم از اين دنيا خارج شويم، حضرت مهر تأييد به پرونده ما بزند ما خوشبختيم و خدا غير از اين را براى ما نخواهد، اين يعنى عاقبت به خيرى.
🍃همان طور كه حضرت موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه فرمودند: "قد رضوا بنا ائمه و رضينا بهم شيعه"
به به! چه تأييديه خوبى! مىفرمايد: شيعيان ما آنچنان به ما معرفت و محبت دارند كه ما را امام و پيشواى خود قرار دادهاند و ما هم از شيعه بودن آنها راضى هستيم.
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
*سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی ممنونم از بابت حضور گرمتون🌹*
*دوستان یک ختم صلوات داریم به نیت پنج تن آل عبا و شهدای عزیزمان سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله فرجهم*❣️
*و شفای همه بیماران مخصوصاً جوان 25 سالهای که در کما است*
*و تک فرزند است با نفس های گرمتون*
*براش دعا کنید🤲🏻🌹*
*داداش یکی از اعضای کانال الان چند وقت هست که بیمارن دعا کنیم که شفای کامل بگیرد🤲🏻🌹*
*ختم ۱۴۰۰۰ صلوات به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان و شفای همه بیماران به خصوص بیماران مد نظر و این عزیزانی که ذکر شد هدیه کنیم که هرچه زودتر بهبودی کامل را بگیرد*🤲🏻🤲🏻🤲🏻
*دوستان لطف کنید تعداد صلوات ها را پی وی
ادمین کانال ارسال کنید
👇
@mis233
اجرتان با حضرت زهرا سلام الله علیها*🤲🏻🍃
*«یــا عــلی»*✋🏻
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
*سلام و عرض ادب خدمت همراهان همیشگی ممنونم از بابت حضور گرمتون🌹* *دوستان یک ختم صلوات داریم به نیت
رفقا سلام✋🍀
با همکاری شما بزرگوارن تعداد صلواتها به ۷.۱۰۰مرتبه رسید 🙏🌺
ان شاءلله تا غروب به کمک شما دوستان بزرگوار ختم صلوات به ۱۴۰۰۰مرتبه خواهد رسید.
اجرتان با شهدا🤲
یا علی
خاطرات بسیارشیرین
،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی
هر روز یک قسمت از خاطرات
قسمت : ( بیست و یکم)
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
خاطرات برادر علی عاشوری
🍃قسمت بیست یکم: فعالیت منافقین در بیمارستان
تعداد زیادی تانک از دشمن سالم در آب مانده بود. نیروهای گروهان من و برادر علی ماهینی هم به صورت شنا به داخل تانک¬ها می¬رفتند وسایل مورد نیاز را می¬آوردند. اما من و علی در بیمارستان هتل نادری اهواز بستری بودیم. هر چه خواهش کردیم دکتر بیمارستان اجازه بدهد تا پیش نیروهایمان برویم آن¬ها را سر و سامان بدهیم. اجاره نداد. من از ناحیه دست چپ مجروح شده بودم و برادر علی ماهینی از ناحیه پا، ولی بیکار ننشستم، رفتم دفتر پرستاری خواهش کردم یک تلفن بزنم مسؤولش گفت: باشد و اجازه دادند زنگ بزنم. من زنگ زدم به "ستاد جنگ¬های نا منظم" و گفتم ما در بیمارستان هتل نادری اهواز بستری هستیم. ساعتی بعد دکتر مصطفی چمران به اتفاق چند نفر به بیمارستان آمدند. بعد از جویای حالم به من گفت: ناراحت نباش خوب می¬شوی برمی¬گردی پیش ما، من از دکتر چمران خواهش کردم من را مرخص کند تا برگردم پیش بچه¬ها، گفت: شما نگران بچه¬ها نباش من خودم کنار رزمندگان در منطقه هستم و نیم ساعتی پیش من و علی ماهینی بودند و خدا حافظی کردند و رفتند.
بعد از رفتن دکتر مصطفی چمران من را به اتاق عمل بردند و یک عمل سخت روی دستم انجام دادند. بعد از این¬که به هوش آمدم، دکتر من گفت: خوبی؟ گفتم: بله از طرفی، درد دستم داشت شروع می¬شد، گفتم: آقای دکتر اجازه بدهید من برگردم پیش بچه ها گفت: شما باید به تهران منتقل بشوید. هر چه اصرار کردم فایده نداشت. از دکتر خواستم مرخصی بدهد دکتر قبول نکرد که نکرد. من و چند تا مجروح دیگر را با یک آمبولانس آوردند فرودگاه اهواز سوار بر هواپیما کردند و علی هم در یک هواپیمای دیگر عازم تهران شدیم. هواپیما پر از شهید و مجروح بود. یک ساعت و خورده ای روی هوا بودیم تا این هواپیمای سی یکصد و سی در فرودگاه مهر آباد به زمین نشست.
آمبولانس ها آمدند پای هواپیما، من به اتفاق چند تا مجروح سوار یک آمبولانس شدیم. آمبولانس آژیر کشان خیابان¬های تهران را می¬رفت تا این¬که در جلوی بیمارستانی بنام شهید مصطفی خمینی ایستاد. چند تا برانکارد آوردند ما را روی آن قراردادند، بردند داخل بیمارستان کنار دیواری گذاشتند. یک ساعتی بود ما را رها کرده بودند. هیچ¬کس کاری بما نداشت، تا این¬که ساعت شش بعد از ظهر من را داخل بخش بردند و در یک اتاق بستری کردند. در آن اتاق یک مجروح دیگری بود او از برادران کمیته بود که در درگیری¬های تهران، گلوله به شکمش خورده بود. با هم احوالپرسی کردیم. گفت: توی این بیمارستان نباید بخوابی گفتم: چرا گفت: منافقین خیلی فعال هستند. آمپول هوا می¬زنند و شهید می¬کنند. من گفتم: پس این¬جا هم یک جبهه است! برای خودش! من توی این بیمارستان به دو تا مشگل برخوردم یکی چون این بیمارستان قبلا برای ارامنه بوده بنام میثاقی و فامیلی من هم عاشوری بود. هر چه ارمنی در بیمارستان بود می آمدند ملاقاتیم می گفتند بسیار افتخار می¬کنیم از آئین ما رزمنده دفاع مقدس هست و حسابی تحویلم می گرفتند و از طرف دیگر منافقین به ملاقاتی¬ام می آمدند و می¬گفتند اجازه بده عکس از شما بگیریم تا در روزنامه "مجاهدین خلق" چاپ کنیم.
خلاصه بیمارستان هم داستان خودش را داشت. بیمارستان تازه شده بود برای بنیاد شهید، کروبی رئیس بنیاد شهید بود و خانم کروبی هم مسؤول اعزام مجروحین به خارج از کشور بود. در بیمارستان دفتری بنام بنیاد شهید ایجاد کرده بودند. روز دوم بود، چند تا خانم با لباس پرستاری آمدند داخل اتاق من و گفتند: شما باید به عضویت سازمان مجاهدین(منافقین) دربیایید من خودم را زدم به بی¬سوادی و هر چه گفتند: من گفتم بلد نیستم. یکی از آن¬ها گفت: عجب پسر خنگی هستش یکی می¬گفت: دیوانه است، هر کدام چیزی می گفتند. دیدند من بدردشان نمی¬خورم گفتند: برویم. وقتی می¬خواستند بروند یک روزنامه منافقین روی میز جا گذاشتند من خانم¬ها را صدا کردم و گفتم: روزنامه¬تان جا مانده یکی از آن¬ها گفت: گذاشتیم برای شما من گفتم: "خانم سواد ندارم ولی بدرد شیشه پاک کردن می¬خوره" از ناراحتی یک فحشی به من داد و روزنامه را برداشت و رفت.
عصر همان روز بود، دیدم یکی از پرستارها دارد می¬آید به سمت من گفت: برو توی اتاقت آمپول دارید در حالی که من اصلا آمپول نداشتم. وارد اتاق شد گفت: آستین تان را بزنید بالا من گفتم: خانم من آمپول ندارم او گفت: چرا داری، او می¬خواست هرطوری شده آمپول هوا به من بزند. با هم درگیر شدیم من چند تا تکنیک کاراته که بلد بودم بهش زدم نقش بر زمین شد. کروبی به علت بیماری روبروی اتاق من بستری بود. ماجرا را گفتم. می¬گفت: امکان ندارد، بلند شد آمد همه ایستگاه پرستاری¬ها جمع شده بودند و حراست بیمارستان آن خانم را دستگیر کرده و مورد بازجویی قرار داده بود و ثابت شد من راست می¬گویم. کروبی دستور داد تمام پرسنل مشکوک را از بیمارستان اخراج کنند.
روز سوم من را بردند اتاق عمل دستم را
عمل کردند و گچ گرفتند. دکتر گفت: باید
مواظب دستت باشی، دو هفته دیگر بیا بازش کنم و ببینم. روی این گچ هرکس به ملاقاتم می آمد یک یادگاری می نوشت. برادرم و مادرم آمدند ملاقاتی¬ام خیلی نگران بودند و از من می¬خواستند دیگر جبهه نروم. من می گفتم: باشد. آن¬ها به قم برگشتند. چند روز بعد رفتم پیش دکتر خواهش کردم دستم را باز کند، گفت: حالا که اصرار دارید باشد گفت: باید بروی یک نوار EMG (ای.ام.جی) بگیری تا ببنیم. من رفتم قسمتی که از بیماران نوار می¬گرفتند، دیدم: "هرکس نوار می¬گیره داره گریه می¬کنه" از یک خانم پرسیدم چرا ابن مریض¬ها گریه می¬کنند گفت: "عجله نکن نوبت شما هم می¬شه که گریه کنی" نوبت من شد رفتم پیش دکتر، دیدم: یک سوزنی را داخل رگ می¬کند و آن سوزن در داخل رگ حرکت می¬کند تا محل رگ پاره شده را معلوم ¬کند. اولش کمی طاقت آوردم ولی بعدش دیدم باید گریه کنم، حسابی اشکم را در آورد. وقتی آمدم بیرون منشی گفت: خسته نباشید من هم از خجالت گفتم: ممنون نوار را گرفتم و رفتم پیش دکتر یزدانبخش که دستم را عمل کرده بود. دکتر نوار را دید و گفت: خدا را شکر خوب است، ولی باید مراعات کنید. فردا رفتم دفتر بنیاد شهید گفتم: من می¬خواهم بروم جبهه! گفت: مگر مرخص شدی؟ گفتم: بله یکدست لباس بسیجی و یک جفت کتانی و چفیه به من دادند، شبانه از بیمارستان مصطفی خمینی فرار کردم، آمدم ایستگاه راه آهن و سوار بر قطار، خود را به جبهه های جنوب رساندم.
🌺🍃🌺🍃🌺
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
ادامه دارد
✊او ایستاد پای امام زمان خویش ...
💐سالروز شهادت ۱۲ شهید مدافع حرم روز شانزدهم بهمن ماه گرامی باد.
#صلوات
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#کتاب_مرتضی_ومصطفی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝