بـارالـهـا
تاب توانم ازدست وعمل وڪردا و گفتارم بـہ ستوه اومده
خـدایا ظلم بـہ خودم کردم
که ارزون در گران بهایم به دنیای مستأجری فروختم
آره مستأجـر
دنیایی میلیون ها مثل من اومدن ورفتند وفکر واندیشه ونتیجه ی عملشون بجا موند
دراین دل شب ولحظه های ناب که توفیق پیدا کردیم باهمدیگه دردودل ازت می خوام ما از قساوت قلب درامان بداری
آمــیــن 🙏
بشنویم وزمزمه کنیم دعای سحر را
التماس دعا🌸🌸
هدایت شده از کانال تالیان حق
Doaye Sahar - Ostad Salehi [Www.FarsiMode.Com].01.mp3
3.61M
هدایت شده از کانال تالیان حق
4_6030393224730773858.mp3
1.12M
#اذان_صبح_به_افق_تهران
موذن نوجوان
امیر معصومی
#سحر_خیزان
#دعای_هر_روز_رمضان _ روز نهم
خدای من...
مرا نصيبى از رحمت واسعه خود عطا فرما
- و به ادله روشن خود هدايت فرما
- و پيشانى مرا بگير و بسوى رضا و خشنودیت سوق ده
به حق دوستى و محبتت
" اى آرزوى مشتاقان " 💫
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
📌شهادت یعنی...
ڪوچه ے خلوتے را میخواهم
بی انتها، براے رفتن🕊
بے واژه، براے سرودن
و آسمانے براے پـرواز ڪردن🕊
عاشقانہ اوج گرفتن و
رها شدن
#صبحتون_شهدایی🌸
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صدم
#فصل_یازدهم
پاهایم رمق راه رفتن نداشت.
جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم.
صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد.
روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.»
باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود.
گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم.
یک لحظه ترس بَرَم داشت.
پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود.
با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!»
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛
اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!»
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صد_یکم
#فصل_یازدهم
این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار.
پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد
و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده.
البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱 🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹 📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋 🖌 به قلم : #بهناز_ضرا
🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱
🌹🍃 بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ🍃🌹
📒 #رمان_دختر_شینا 🌱🦋
🖌 به قلم : #بهناز_ضرابی_زاده🌱🌸
📌 قسمت: #صد_سوم
#فصل_یازدهم
دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند.
آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.»
بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛
اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود.
می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا.
به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش.
می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم.
صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند.
معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم.
به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم.
تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم.
🌱 &ادامه دارد....
🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱🌹🌱🦋🌱
*مـجموعہ فرهنگے شہید ابـراهیم هادے 💝هادےدلہـا*
*ما را در فضاے مجازے دنبال ڪنید*
⤵️⤵️⤵️⤵️
🌻|پیج اینستاگرام شهید ابراهیـم هادی :
https://www.instagram.com/rafiq_shahidam96/
🌻|ڪانال شهیـد ابـراهیـم هادی ایـتا:
*@rafiq_shahidam96*
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
دلـم گرفتـہ ... 💔
دوبـاره این شبا بـرا حرم گـرفـتـہ ...
میبینی بـازم ...
چـہ جورے روز و شبمو ازم گـرفتـہ ...
دلـم گـرفتـہ ... 😭
@abalfazleeaam
#حـسـین_جـانـم
بيخود اَز خويشَم و
دور اَز تو ڪَسےٖ نيسْٺ مَـرا
بہ تـ💚ـو اِے عِشق
اَز اينٖ فاصلہ ے دور، سلاٰم
#السلامُ_علےساڪن_ڪربلا✋🍃
#صلی_اݪݪہ_عَلیڪَ_یا_اباعبداݪݪہ
#شب_جـمـعہ
#شب_جمعه_یادت_نکنم_میمیرم
#ابوالفضلیم_افتخارمه
@abalfazleeaam
#حضرت_ام_البنین #حضرت_زهرا #حضرت_اباالفضل #حضرت_عباس #حضرت_ابوالفضل #امام_حسین #حاج_مهدی_رسولی #حاج_منصور_ارضی #حاج_محمود_کریمی #حاج_نریمان_پناهی #حاج_حسین_یکتا #رفیق_شهیدم #رزق_محرم #روضه #رمضان #شهیدابراهیم_هادی #شهید_مهدی_باکری🌷 #شش_گوشه #شهید_مهدی_زین_الدین #حاج_حیدر_خمسه #حضرت_قمر #بین_الحرمین #کل_الخیر_فی_باب_الحسین #کربلا
https://www.instagram.com/p/CN-DVj6BV8n/?igshid=cnj51yy45tm1
هدایت شده از ❤️اباالفضلیامافتخارمه❤️
پست جدید حتما ببینید وحمایت کنید
شب جمعه یادت نکنم میمیرم
https://www.instagram.com/p/CN-DVj6BV8n/?igshid=cnj51yy45tm1
🟢تولدت مبارک آقای سپاه😍
🔺شمع تولد را در عکس مشاهده می فرمایید!😂
#انتخابات #دیمونا
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
◾️ #ویژه_نامه_ی_بانوی_حجاز◾️
بامحوریت رحلت ام المومنین حضرت خدیجه (س)
در بخش
#سحرخیزان ۱۰
#حمید_رضا_حق_طلب
لینک قسمت قبل سحرخیزان⤵️⤵️
https://eitaa.com/TALiYAN_HAGH/6941
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
الهی بامید تو
سلام سحرخیزان وبیدار دلان عزیز
طاعات قبول حق باشه◾️◾️◾️🌸
در ویژه نامه ی بخش سحرگاهی #سحر_خیزان ۱۰
در خدمت شما هستیم با ویژه نامه ی #بانوی_حجاز بمناسبت سالروز وفات حضرت #خدیجه سلام الله علیها
باما همراه باشید◾️◾️◾️
هدایت شده از کانال تالیان حق
4_5767119207024036536.mp3
7.15M
🔳 #وفات_حضرت_خدیجه(س)
🌴فقط مادر زهراست که ام المومنینِ
🌴سفره دار و کریم است بانی #اربعینِ
🎤 #حسین_طاهری
🖤🌴💎🌴🖤
#بانوی_حجاز
#بوی_بهشت ۱۰
هدایت شده از کانال تالیان حق
بخش اول مثل همیشه درس هایی از این ماه پر خیر وبرکت رمضان هستش
امشب مقام والای ام المونین خدیجه(س)
#درس_های_رمضان چه زیباست مرور برخی از نماد ها که شاید مدت ها بود به دلایل مختلف جابجا شده بود
هدایت شده از کانال تالیان حق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پيامبر خدا صلى الله عليه و آله
🔸 ما أبدلنی اللَّهِ خیرا مِنْهَا ، صدقتنی إِذْ کذبنی النَّاسِ و واستنی بِمَالِهَا اذ حرمنی النَّاسِ ، و رزقنی اللَّهُ الْوَلَدُ مِنْهَا و لمیرزقنی مِنْ غیرها
🔹خدا زنی بهتر از خدیجه به من نداد. هنگامی که مردم تکذیبم میکردند، او مرا تصدیق کرد و هنگامی که مردم مرا تحریم کردند، با ثروتش کمکم کرد. و خدا از او فرزندانی به من داد در حالی که از دیگر زنانم به من فرزندی نداد.
📗شیخ مفید، الافصاح، ص217
#بانوی_حجاز
#درس_های_رمضان ۱۰