کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
#رهایی_از_ارتباط_با_نامحرم_در_فضای_مجازی معمولا برداشت مردم از دین و دینداران زیاد درست نیست مثلا
در واقع برداشت مردم از یه طلبه یا آدم دیندار باید این باشه که چقدر با نشاط و سرزنده هست ولی الان اینطور نیست....
در حقیقت شاخص اصلی دینداری نشاط هست و کسی که به این نشاط نرسه دینداریش درست نیست...
هدف اصلی دین چیه؟! اینکه صرفا شما آدم خوبی باشید؟!
اصلا خوب بودن یعنی چی دقیقا؟!🤔
خداوند انسان رو برای اوج شور و هیجان و لذت و شادی آفریده است... اما باید دید که چطور میتونیم به اوج لذت برسیم؟!
در واقع دین چیزی نیست جز برنامه ای برای رساندن انسان به اوج لذتی که یک انسان میتونه ببره
چرا معمولا بازار استغفار سرد هست؟!
چرا ما معمولا کم استغفار میکنیم ولی پیامبر اکرم و اولیای الهی زیاد استغفار میکردن؟!🤔
چون معمولا مردم از خودشون انتظار ندارن که به عالی ترین شاخص زندگی یعنی نشاط برسن و متوجه نیستن که خودشون مقصرن که به نشاط عالی نرسیدند...
و نمیدونن اگه در خونه خدا برن خدا این خرابکاری اون ها رو براشون جبران میکنه...
استغفار یعنی اینکه بگیم: خدایا من از زندگیم لذت نمیبرم و سرزنده و سرحال نیستم!
تو شرایطش رو براش فراهم کرده بودی ولی من خودم خراب کردم... منو ببخش و برام جبران کن...
سعی کنید وقت و بی وقت خصوصا بعد از نمازها با این نگاه استغفار کنید تا کم کم زندگیتون با نشاط و لذت بخش بشه...
چه کسی میره سراغ رابطه حرام؟!
کسی که از زندگیش لذت نمیبره و سرحال و با نشاط نیست...
یکی دیگه از اثرات این ارتباط ها اینه که آدم خیلی زود دچار #افسردگی خواهد شد.
بله درسته که اولین روزهای ارتباط با نامحرم ظاهرا شیرین هست ولی چون این شیرینی چیزی از جنس هوای نفسه، خیلی زود تبدیل به "تکراری شدن و دلزدگی و حتی نفرت" خواهد شد.
به طور کلی دنیا طوری خلق شده که هر لذت سطحی که آدم میبره رو کوفتش میکنه!
آدم عاقل میگه بابا بی خیال! نخواستیم این لذت رو...
در واقع هر نوع اطاعت از هوای نفس باعث افسردگی و بی نشاطی آدم میشه و بعد از مدتی دیگه از هیچ چیزی لذت نخواهد برد.... اصلا قدرت لذت بردن آدم از بین میره
از نظر طبی هم هر موقع انسان گناه کنه بدنش دچار غلبه سودا میشه و بیماری های روحی و فکری پیدا خواهد کرد.
#ادامه_دارد
اولین مرحله برای مدیریت روابط در فضای حقیقی و مجازی اینه که آدم فکر نکنه با این ارتباط ها واقعا به لذت میرسه
بله درسته در ابتدا یه مقدار لذت سطحی داره ولی این لذت خیلی زود تبدیل به انواع رنج ها خواهد شد.
اولین اثرش اینه که آبروی انسان پیش خداوند متعال میریزه و این بدترین اتفاق زندگی انسان هست...
بعد هم با این کار، تمام موجودات عالم با انسان دشمن میشن و کارهای آدم رو گره میزنن همیشه به در بسته میخوری...
ارتباط با نامحرم چه در فضای حقیقی و چه در فضای مجازی باعث میشه که آبروی آدم خیلی زود پیش اطرافیانش هم بره هر چقدر هم طرف بخواد زیرآبی بره و روابطش رو پنهان کنه آخرش روزگار کاری میکنه که سر بزنگاه مچش گرفته بشه!
خلاصه کسی از این موضوع نمیتونه فرار کنه و آخرش گرفتار خواهد شد.
ای شهیـد ...
به پیکرت که مینگرم
گوئی در خواب فرو رفته ای
اما بیش از ما زندہ و هوشیاری
بیا ما به خـوابرفتگان
را هم بیـدار ڪن ...😔
#شهید_محمد_برزگری
#اللهمارزقناشهادت_فی_سبیلک💔
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
زمانی معنای اِربا اِربا را دانستم که مادرت تکه استخوانهایت را کنار هم میگــذاشت تا تو را درست کند😞
🕊ماموریت ویژه ی یکی از مدافعان حرم برای شناسایی پیکر مطهر * #شهید_محسنحججی*
بعد از شهادت این شهید بزرگوار تا مدتها، پیکر مطهرش در دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزبالله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "میتوانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟"
می دانستم میروم در دل خطر و امکان دارد داعشیها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاورند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم خودم و یکی از بچه های سوری به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و به طرف مقر داعش رفتیم.
در دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید.
پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید!"
میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم.
رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم؟! این بدن *اربا_اربا شده* . این بدن قطعه قطعه شده!"
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید؟! مگه دین ندارید؟! پس کو سر این جنازه؟! کو دست هاش؟!"
حاج سعید حرفهایم را تند تند برای آن داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند می گفت: "این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت محمد آمده که اسیر تان را اینجور قطعه قطعه کنید؟!"
داعشی به زبان آمد. گفت: "تقصیر خودش بود. از بس حرص مون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کردهام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند می زد!"
هر چه می کردم، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را برای شناسایی دقیق تر با خودمون ببریم."
اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقط همینجا."
نمی دانستم چه بکنم. شاید آن جنازه، جنازه محسن نبود و داعش می خواست فریب مان بدهد.
توی دلم متوسل شدم به *"حضرت زهرا علیها السلام"*
گفتم: "بی بی جان خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید."
یکباره چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن. ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم!
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتم سمت مقر حزب الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خودم بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم تا از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته ی جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فردا حرکت کردم سمت دمشق همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفته اند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم *بی بی حضرت زینب علیهاالسلام* وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچهها اومد پیشم و گفت: "پدر و همسر شهید حججی به سوریه اومده اند. الان هم همین جا هستن. توی حرم."
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود.
پدر محسن می دانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم. تا چشمش به من افتاد، اومد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن خبر آوردی"
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم.
بگویم یک پیکر اربا_اربا را تحویل دادهاند؟! بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل دادهاند؟! بگویم فقط مقداری استخوان را تحویل دادهاند؟
گفتم: "حاجآقا، پیکر محسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قَسَمَت میدم به بیبی که بگو."
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش رو انداخت میان شبکههای ضریح حضرت زینب علیها السلام و گفت: "من محسنم رو به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم رو. تمام محسنم رو. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تارمویش رو برام آوردی، راضی ام."
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاجآقا، سر که نداره! بدنش رو هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده ان."
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد سمت ضریح و گفت: "بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن!"
راوی: یکی از رزمندگان مدافع حرم
#رهایی_از_ارتباط_با_نامحرم_در_فضای_مجازی
شهوترانی در ابتدا لذت داره ولی هر کسی گرفتارش بشه واقعا بدبخت و بی آبرو خواهد شد...
درهمین زمینه امیرالمومنین علی علیه السلام میفرماید:
آغاز شهوت، لذت است و پایانش نابودی...
أوَّلُا لشَّهوَةِ طَرَبٌ ،و آخِرُها عَطَبٌ
غررالحکم
نکته بعدی در مورد رابطه با نامحرم اینه که این "یه امتحان عمومی" هست.در واقع هر کسی در هر سن و جایگاهی باشه حتما با شهوت امتحان خواهد شد.
شما چه آدم مذهبی باشی چه نباشی، چه زن یا مرد باشی، چه مسن باشی یا جوان و....در هر صورت دنیا برات شرایطی رو پیش میاره که با #شهوت امتحان بشی.
بنابراین هیچ کسی نباید خودش رو از این امتحان در امان بدونه اگه بسیجی هستی یا طلبه یا سپاهی یا امام جمعه یا آیت الله و....بالاتر یا پایین تر در هر صورت باید خودت رو برای امتحان شهوت آماده کنی
امتحانی که بسیار ریز و پنهان و آروم سراغ انسان میاد...
#رهایی_از_ارتباط_با_نامحرم_در_فضای_مجازی
شیطان و هوای نفس برای اینکه آدم رو در دام رابطه حرام بندازه معمولا از روش ها و فنون مختلفی استفاده میکنه و حیله های متنوعی برای تسلیم کردن انسان داره!
مثلا به یه نفر میگه: ببین شوهرت بهت کم محلی میکنه! تو باید این کمبود عاطفی رو از جای دیگه تامین کنی حالا اشکالی هم نداره که دو تا پیام هم به یه آقای دیگه بدی تا آروم بشی!
یا همون خود ارضایی که بعضیا میگن من آروم میشم وقتی انجامش میدم...
این حربه بیشتر مال هوای نفسِ و البته گاهی هم برای جبران کمبود عاطفی
هوای نفس به یه نفر دیگه میگه: ببین حالا اگه به یه نامحرم یه پیام صبح بخیر یا شب بخیر دادی که چیزی نمیشه! مگه مثلا میخوای چیکار کنی؟! تو که قصد گناه نداری!😈
کلا شهوت طوری هست که آدم باید همیشه مراقبش باشه و هر نوع ارتباط عاطفی حتما کار رو به جاهای باریک میکشونه...
بله یه موقع هست که یه ارتباط کاری و اداری صرف هست. اینم در همون حد خودش و در حد نیاز باید پیام داده بشه.
مراقب حیله های پنهان هوای نفس باشیم...
یه نکته رو دقت کنید
توی زندگیتون هر جایی که فکر کردید شما هیچ وقت اسیر فلان گناه نمیشید تقریبا قطعی بدونید که اسیر همون گناه خواهید شد...
هیچ وقت نگو #من که عمرا فلان گناه رو انجام بدم!
بلکه با تواضع فراوان بگو #خدایا کمکم کن که اسیر هوای نفسم نشم و طبق دستورات تو زندگی کنم...
انسان زمانی که خدا رو از معادلات زندگیش کنار بذاره، بزرگترین ضربه ها رو خواهد خورد...
سه تا موضوع رو باید یکی یکی بهش بپردازیم.
#اول چیکار کنیم که گرفتار این نوع روابط نشیم؟!
#دوم اینکه اگه کسی گرفتار هست چطور رها بشه؟!
#سوم اینکه اگه فردی به این نوع روابط پایان داده باشه چطور بتونه از آسیب های بعدش جلوگیری کنه؟!
درباره مورد اول چند تا نکته رو باید دقیق رعایت کرد.
اول اینکه سعی کنید همیشه "در حد ضرورت" با نامحرم صحبت کنید. اگه واقعا جایی ضرورتی نداره و میتونید به جنس موافق خودتون مراجعه کنید سعی کنید اصلا زمینه این نوع رابطه ها رو فراهم نکنید.
طبیعتا در شرایط مساوی فردی که در طول روز با 50 تا جنس مخالف ارتباط داره بیشتر امکان آلودگی به این خطا رو داره تا کسی که در روز با یکی دو نفر ارتباط داره.
دوم اینکه حین صحبت کردن سعی کنید خیلی رسمی و فقط در همون حدی که نیاز هست صحبت بشه. هر جمله ای که بیش از ضرورت باشه ممکنه طرف مقابل رو به این نتیجه برسونه که انگار شما میخوای باهاش ارتباط عاطفی برقرار کنی... عموما مقدمه روابط جنسی حرام، روابط عاطفی هست...
*📚نذر کتاب*
♦️به مناسبت سالگرد شـهـادت شهید ابراهیم هادی🕊️
دوستانی که تمایل دارند در نذر
کتاب شهید ابراهیم هادی شریک باشند
تا بصورت رایگان و وقف در گردش در دسترس مشتاقان شهید قرار بگیرند
در حد توان یاری رسان ما باشند👌🏻
شماره کارت به نام محمدرضا مدادیان⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
*6104337952363552*
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
*اطلاع از نظر کتاب:09335848771*
دوستان لطفاً رسانهای باشید☝️
مجموعه فرهنگی مجازی شهید ابراهیم هادی هادی دلها❤️
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
هدایت شده از 🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
سلام..الحمدالله،، مبارکتون باشع.. لبخند داداش مصطفی همیشه شامل حالتون 🤲💚🌹
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
سه تا موضوع رو باید یکی یکی بهش بپردازیم. #اول چیکار کنیم که گرفتار این نوع روابط نشیم؟! #دوم این
#رهایی_از_ارتباط_با_نامحرم_در_فضای_مجازی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
سومین نکته برای پیشگیری از روابط حرام اینه که آدم سعی کنه کلا بیکار نباشه! آدمی که بیکار باشه طبیعتا حتی اگه خودش هم نخواد بالاخره تسلیم هوای نفسش میشه.
حتما سعی کنید وقت خودتون رو با کارهای مفید پر کنید تا اصلا وقت نکنید به این چیزا فکر کنید!
متاسفانه یکی از مشکلات بزرگ دوران دبیرستان اینه که نوجوانان وقت خالی خیلی زیادی دارن و همین وقت های خالی زمینه رو برای انواع گناهان آماده میکنه.
پدر و مادرها و مسئولین مدارس در این زمینه باید بیشتر کار کنند و وقت دانش آموز رو با مطالعه و ورزش و کار اقتصادی و کار جهادی پر کنند.
اگه انسان از سنین نوجوانی به رابطه با نامحرم آلوده بشه واقعا در ادامه کارش خیلی سخت خواهد شد و به این سادگی ها نمیتونه از این مشکل رها بشه.
خصوصا با توجه به دسترسی راحت به شبکه های اجتماعی، هر فردی تا اراده کنه خیلی زود میتونه با تعداد زیادی نامحرم ارتباط برقرار کنه. در چنین شرایطی پر بودن وقت انسان بسیار مهم خواهد بود...
حالا اگه کسی گرفتار چنین رابطه ای شده باشه باید چیکار کنه؟🤔
در این زمینه چند تا کار باید انجام بشه
اول اینکه روابط اینطوری رو بسته به موقعیتش به دو روش میشه قطع کرد:
در مواردی باید کم کم چنین روابطی رو ترک کرد
در مواردی هم باید یک دفعه ای قطعش کرد.
مواردی که رابطه خیلی عمیق و طولانی شده باشه رو باید کم کم قطعش کرد. راهش هم اینه که به طرف مقابل صادقانه بگید که من میخوام یه زندگی جدید رو شروع کنم و این رابطه رو میخوام کم کنم.☺️
بعد بگو از این به بعد نهایتا روزی یه پیام میدم.
بعد از یه هفته بگو که از این به بعد هفته ای یه پیام میتونم بدم!
بعد از دو هفته بگو از این به بعد فقط ماهی یه پیام میتونم بدم!☺️
معمولا طرف مقابل اگه خیلی گیر نباشه همون جمله اول که بهش گفته بشه خودش تا آخر خط رو میره و دیگه بی خیال میشه! در واقع از این رابطه نا امید میشه!
و "نا امید کردن انسان از رسیدن به لذت گناه" باعث میشه که زودتر بی خیال گناه بشه.
ضمن اینکه این روابط چون طبق هوای نفس هست با شنیدن چنین جملاتی سریع به طرف مقابل بر میخوره و ممکنه همون اول بلاک هم بکنه!
هیچ چاره ای نیست جز اینکه از جلوی چشمتون کنار بره و تعداد دفعات دیدن پروفایل طرف مقابل رو کم کنید!
در هر صورت: از دل برود هر آنکه از دیده برفت...
وقتی گفته میشه که رابطه ات رو باهاش قطع کن، یکی از حرفایی که زیاد زده میشه اینه که ما دو تا "عاشق" همدیگه ایم و هیچ وقت نمیتونیم بدون همدیگه زندگی کنیم!😢
ببینید این روابط اسمش عشق نیست! بلکه هوای نفس و "خودخواهی" هست
معنای ساده عشق اینه: هر چی تو بگی!
من میخوام مال تو باشم و در خدمت تو باشم...
اما روابط با نامحرم چون از جنس هوای نفسه معناش اینه: هر چی تو بگی البته تا زمانی که در خدمت منی! اگه قرار باشه مال من نباشی میخوام اصلا نباشی!
بنابراین هیچ وقت فکر نکنید که شما دوتا عاشق همدیگه هستید!
به خاطر همین هم هست که معمولا تا توی این روابط، یک طرف میخواد ترک کنه، طرف مقابل عصبی میشه و توهین و تهدید میکنه و...
پس این روابط هوای نفسه و هوای نفس رو هم باید با مبارزه شدید سر جاش بشونی!
هوای نفس رو شما هر چقدر بهش لذت بدی ده برابر زندگیت رو تلخ و سرد میکنه...
پس محکم بایست و این روابط رو ترک کن...
نترس... چیزی نمیشه... خدا مراقبته...
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه27
به نیت عاقبت بخیری
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 #قسمت_ششم هودیم
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_هفتم
تو آینه خودمو نگاه کردم...
این دخمل خوشمله کیه؟
-مروا جیگره
یه تیپی زده بودم که امشب دهن همه از شگفتی باز بمونه...
با موهای مشکیم فرق باز کردم و طره ای از موهام رو دادم بیرون... و همینطور از پشت هم تکه ای از موهایی که حالت دادم بیرون اومد .
کفش نقره ای کف صافی رو به پا کردم و شلوار لی لوله تفنگی رو از کمد بیرون کشیدم ...
لباس مجلسی آستین بلدم رو تنم کردم ...
بادیدن تیپم سوتی زدم و یه بوس تو آینه واسه خودم فرستادم ...
کیفم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم ...
★★★★★
به خونه خاله زهره که رسیدم دم در خیلی شلوغ بود...
بعد از رفتن کامران رفت و آمد من هم به این خونه خیلی کم شده بود به طوری که شاید سالی یکبار اون هم برای سال نو می اومدیم اما مثل همیشه ظاهرش خیلی شیک بود ...
محله خاله زهره اینا فرمانیه بود عاشق محلشون بودم منطقه یک تهران و جزو بهترین محله های تهران به شمار می اومد.
ماشین رو پارک کردم و دست از برانداز کردن خونه برداشتم.
وارد خونه که شدم یکی از خدمتکارا به سمتم اومد و پالتو و وسایلمو ازم گرفت در همین حین خاله زهره رو دیدم که مثل همیشه خیلی شیک و مرتب بود و البته کمی پیر شده بود اما با وجود اون همه آرایش چروک های صورتش آنچنان خود نمایی نمیکرد.
یک شومیز و دامن خیلی شیک به تن کرده بود ، شومیزش پر از گل های سرمه ای ،قرمز و خاکستری بود و دامن سیاهی به پا کرده بود.
همینطور که در حال رصدش بودم متوجه شدم داره به سمتم میاد...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
📚 #رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_هشتم
+ببین کی اینجاست ! سلام مروای خاله چقدر خوشگل شدی فدات شم . ماشااللّٰه . خوبی عزیزم؟
_سلام خاله جان ،ممنون نظر لطفتونه . شما خوب هستید ...
+فدات عزیزم، کامران مامان! بیا ببین کی اینجاست...
رد نگاه خاله رو گرفتم و رسیدم به چند تا پسر چهره یکیشون آشنا بود حالت صورتش به کامران می خورد...
کامران با شنیدن صدای مادرش، از پسرا خواست از خودشون پذیرایی کنن تا برگرده...
هر لحظه نزدیکتر می شد و صورتش واضح تر، خودش بود ، دوست بچگیای من و کاوه ، چقدر تغییر کرده بود .
یه پیرهن دیپلمات چسب که دو دکمه یقه شو نبسته بود و یه کت و شلوار نسبتاَ جذب و البته ته ریشش که خیلی جذاب ترش کرده بود...
باصدای کامران ، دست از برانداز کردنش برداشتم و نگاهم رو به طرفشون سوق دادم ...
+کامران جان یادت اومد؟
×معلومه مامان جان مگه میشه دوست دوران بچگیامو فراموش کنم ؟
دستاش رو از هم باز کرد تا بغلم کنه و ابراز دلتنگی ، که با نگاهم به خاله فهموندم مانعش بشه...
من اهل این کارا نبودم ، خاله زهره با سیاست خاص خودش بحث رو خیلی خوب جمع کرد و کامران رو به دست دادن و احوال پرسی ساده، قانع کرد...
×وای دختر چقدر بزرگ شدی ! باورم نمیشه ... یعنی تو همون مروا کوچولویی که همیشه با پسرا فوتبال بازی میکرد؟
با یاد آوری گذشته لبخندی روی صورتم شکل گرفت ...
کامران ، همیشه و همه جا هوامو داشت... حتی بیشتر از کاوه
_چرا باورت نمیشه پسر خاله ؟ آره من همون مروام همون مروایی که همیشه با پسرا بازی میکرد.
خاله که دید ما گرم حرف زدن شدیم تصمیم گرفت ما رو تنها بذاره ...
+ خب کامران جان من تنهاتون میزارم، مروا عزیزم از خودت پذیرایی کن نبینم دست خالی نشستیا .
_چشم خاله جان ... ممنون.
×خب مروا جان چه خبرا ، چیکار میکنی؟!
از لفظ جانش که پسوند اسمم گزاشته بود حس بدی بهم دست داد ولی ترجیح دادم یه امشبو چیزی نگم تا بخیر بگذره ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
...:
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_نهم
_راستی کامران چرا امشب اینقدر شلوغ شده ، بعضی ها رو نمیشناسم .
+حق داری نشناسی من هم نمیشناسم ،مامانم بیشترشونو دعوت کرده ... راستی از کاوه چه خبر ؟ اصلا کجاست؟!
_هوووف حرف کاوه رو نزن که بدجور از دستش کفریم .
+چرا ، چیشده؟! شما که جونتون به هم بسته بود.
_ای خداا... کامران حرفشم عذاب آوره...
پسره رفته خودشو شبیه بچه مثبتا کرده جوری مثبت شده که وقتی میبینمش حالت تهوع بهم دست میده .
یقشو تا خرخره بسته که نکنه یه موقع دخترا عاشقش بشن .
ادکلنو که حرفشم نزن .
تا یه دختر میبینه سرشو دو متر میندازه پایین .
اینطوری( ادای کاوه رو در آوردم و چونمو چسبوندم به گلوم )
کامران هم ریز ریز به حرف ها و غر غر ها ی من می خندید . رو آب بخندی ، حرف های من کجاش خنده داشت ؟!
نفسی گرفتم و ادامه دادم:
_وای وای کامران ... حالا اینجاش منو میسوزونه که رفته عاشق دختر مذهبی شده . از اون چادر چاق چوقینا .
حالا به قول خودش میخواد منو به راه راست هدایت کنه .
اینبار کامران بلند خندید و گفت : باید باهاش حرف بزنم اینجور که تو میگی بچه از دست رفته . مغزشو بدجور شستشو دادنا ... و یه چشمک بهم زد .
و انگار که یکی از دوستاش رو از دور دیده باشه ، ازم عذر خواهی کرد و به طرف دیگه ای رفت .
همین جور که داشتم آبمیوه پرتقالیمو می خوردم ، آنالی رو دیدم که یه گوشه دیگه ای نشسته بود .
آروم رفتم طرفش ...
پشتش ایستادم و دستامو سِپر دیدش کردم و زیر گوشش زمزمه وار گفتم :
_خانومی ،افتخار یه رقص دو نفره رو میدید .
آنالی چند لحظه مثل برق گرفته ها موند ولی بعد به خودش اومد و خواست سرم داد بزنه که با دستم جلوشو گرفتم و صدای جیغ و دادش تو دستم خفه می شد . بعد از اینکه کاملا تخلیه شد بهم گفت :
+مری جون !
_کوفت و مری جون . صد بار گفتم اسممو درست تلفظ کن .
+مروا جون!
_بنال ... چیه مثل بز زل زدی بهم حرفتو بزن .
با لحن بچه گانه ای گفت : بیلا بلیم پیشت لقص بلقصیم (ترجمه: بیا بریم پیست رقص برقصیم)
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c