زیارت نامهٔ شهدا 📖
🖇 دل کـہ هوایـے شود، پرواز است کـہ آسمانیت مےکند و اگر بال خونین داشتہ باشے دیگر آسمان، طعم ڪربلا مےگیرد؛ دلـها را راهے کربلاے جبـهہها مےکنیم و دست بر سینہ، بہ زیارت "شــهـــداء" مےنشینیم...♥️
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌱
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...✨
#شادے_روح_شـهدا_صلوات
#سلامبهرفقایشهیدم
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*یک دهان دارم پر از دندان لق میزنم تا زنده هستم حرف حق *
اگر شهیدانه زندگی کنی #شهادت🥀
خودش پیدایت میکند...🕊
🌵لارم نیست دنبالش بگردی،
مراقب کارهایی که میکنیم باشیم!👆🏻
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
هرروز یک صفحه
صفحه61
به نیت ظهور منجی عالم بشریت
#قران
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
❤️❤️❤️❤️
@rafiq_shahidam96
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam
❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
#ترجمه_صفحه61
84 - بگو: به خدا و آنچه بر ما و آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان [او] نازل شد و آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از سوی پروردگارشان داده شد ایمان آوردهایم میان هیچ یک از آنها فرق ننهیم و ما فرمانبردار اوییم
85 - و هر که دینی غیر از اسلام برگزیند، هرگز از او پذیرفته نشود و او در آخرت از زیانکاران است
86 - چگونه خدا قومی را هدایت کند که بعد از ایمان و گواهی به حقانیت رسول و آمدن نشانههای روشن برای آنها، کافر شدند! و خداوند قوم ستمکار را هدایت نمیکند
87 - آنان سزایشان این است که لعنت خدا و فرشتگان و مردم، همگی بر آنهاست
88 - جاودانه در آن بمانند و نه عذاب از آنها کاسته شود و نه مهلت یابند
89 - مگر کسانی که پس از آن توبه کردند و به اصلاح و جبران پرداختند که بیتردید خدا آمرزگار مهربان است
90 - همانا کسانی که از پی ایمانشان کافر شدند سپس بر کفر خود افزودند، هیچگاه توبه آنها پذیرفته نمیشود و آنان گمراهند
91 - به راستی کسانی که [از پی ایمانشان] کافر شدند و در حال کفر مردند، حتی اگر زمین را پر از طلا کنند و آن را فدیه دهند هرگز از هیچ یک از ایشان پذیرفته نمیشود آنان عذابی دردناک در پیش دارند و هیچ یاوری برایشان نخواهد بود
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
⚘﷽⚘
سلام صاحب ما ، مهدے جان
هرچند دیدگان ما از دیدار روے دلرباے زهرایےات ، محروم است اما قلبهاے شکستهےما حضورِ مهربان و امیدآفرینت را احساس میکند .
تو با دعاے خیرت
با نوازش هاے مداومِ پدرانه ات
با نگاه سبز و بارانےات
با توجه گرم و حیات آفرینت
همواره به ما امان میدهے
از ما مراقبت میکنے و جان پناهمان هستے
شکر خدا که در سایه سار توایم ...
در افق آرزوهایم
تنها ♡أللَّھُمَ ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج♡ را میبینم..
#تلنگر 🔥
حواسٺباشہچشماٺمثلگوگلنیسٺکہبعداز
جسٺوجوودیدنبٺونےسریعسابقشوپاککنے!...🚶♂
چشماٺبہاینراحٺےپاکنمیشن،پسمواظب باشچےباهاشمیبینیوجسٺوجومےکنے...☝️🏻
#ترکگناه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ•••
@rafiq_shahidam96
#نماز_اول_وقت_فراموش_نشه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ•••
@rafiq_shahidam96
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
میرزا اسماعیل دولابی میفرمادکہ
بزرگترین آزمون ایمــان زمانیست
کہ چیزی را میخواهید و بہ دست نمیآورید
با این حال قادر باشید که بگویید :
خدایاشڪرت ..🙂
#تلنگر🌱
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جرعه ای عشق
# سالروز شهادت
سردارآقامهدی زین الدین...
#_سردشت#_دارساوین
رتبه ۴ کنکور شد، پزشکی شیراز!
از دانشگاه های فرانسه و کانادا هم دعوت نامه داشت🚶🏿♂
میتونست بره دنبال تحصیل و بعدش هم درامد بالا و یک زندگی راحت حتی میتونست یه رنگ و لعاب مذهبی هم به کارش بده و توجیه کنه که میرم پزشک میشم و بعد به مردم خدمت میکنم!😎
اما چون امامش گفته بود امروز اولویت با نهضت هست، به همه پشت پا زد و موند تو خط اول مبارزه با شاه رو،به فرانسه و پزشکی ترجیح داد...✌️🏻
🗓️۲۷ آبان، سالروز شهادت
#شهید_مهدی_زینالدین
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِحسین
#ولایتاعـتبارمـاشهادتافـتخارمـا
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
لحظهی غروب، متعلّق به امام زمانت است، برنامهٔ خود را طوری تنظیم کن که چند دقیقه توسل به امام زمان ارواحنافداه داشته باشی. همه باهم دعای فرج روزمزمه کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚یازهراسلام الله💚
✅رهبر معظم انقلاب حضرت آیة الله خامنه ای (مد ظله العالی)
🔸بسیج سیاسی است؛ اما سیاست زده نیست، سیاسی کار نیست، جناحی نیست.
🔸بسیج مجاهد است؛ اما بی انضباط نیست، افراطی نیست.
🔸بسیج عمیقا متدین و متعبد است؛ اما متحجر نیست، خرافی نیست.
🔸بسیج بابصیرت است؛ اما از خودراضی نیست.
🔸بسیج اهل جذب است، جذب حداکثری؛ اما اهل تسامح در اصول نیست، غیور است، پاسدار خطوط فاصل است.
🔸بسیج طرفدار علم است؛ اما علم زده نیست
🔸بسیج متخلق به اخلاق اسلامی است؛ اما ریاکار نیست.
🔸بسیج در کار آباد کردن دنیاست؛ اما خود اهل دنیا نیست.
🇬🇶 هفته بسیج گرامی باد.
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🌹🌹
@rafiq_shahidam96
@sadrzadeh1
@rafiq_shahidam
🕊🕊🕊
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑♡♥♡๑━━━━╝
#لحظہاےباشهدا🕊
°هـمسرشہیدحمیدسیاهڪالیمیگفتنکہ↓
اگـه یه وقت مهمون داشتیمونزدیڪ ترین مغازه بهخونه بسته بود،
جای دیگهنمۍرفت برایخرید،
میگفت این بندهخدابهگردنماحق داره،
حق همسایه رو بایدبجابیاریم
و از ایشون وسیلهبخریم
چوننزدیڪ منزل ما هستن...🌿
بعدازشهادتشهروقتبخوامبراۍنذریچیزیبخرم
نگاهمیکنمونزدیکترین
مغازهرو بهمزارشهداانتخابمیڪنم
که حقهمسایگۍهمسرمو بهجا بیارم....|
یادتباشد♥️🕊
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
🕊️🕊️🕊️
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_یکم
#فصل_دوم🌻
یه خانم با صدای کلفتی گفت :
+ خانومای گل حجاب هاتون رو رعایت کنید الان آقایون و حاج آقا تشریف میارن .
روسریم رو کمی جلو کشیدم و به زمین خیره شدم ، قطره اشکی از چشمم پایین افتاد که سریع پاکش کردم .
خیلی آروم با بغض گفتم :
دیگر نکنم ز روی نادانی قربانی عشق او غرورم را .
شاید که چو بگذرم از او یابم آن گم شده شادی و سرورم را .
لب گزیدم و با دستم گونه های خیسم رو پاک کردم .
صدای همهمه جمع بلند شد و این نشون می داد که مَردا و حاج آقا اومدن .
صدای حاج آقا به قدری بلند بود که با کلمه به کلمه ای که از دهنش خارج میشد کل تار و پودم به لرزه می افتاد .
بسم الهی گفت و شروع کرد به خوندن خطبه عقد ، چشمام رو بستم و دستام رو مشت کردم .
تمام خاطرات سفر راهیان نور مثل یک فیلم جلوی چشمم تداعی شد ، بغض کردم ، یاد جمله ای افتادم و با بغض گفتم :
مسافر بی بدرقه من
آنقدر بیصدا رفتی که از وداع جا ماندم
باز به غیرت چشمانم
که آبی پشت سرت ریختند .
لبخند خیلی تلخی زدم و به اشک هام اجازه باریدن دادم .
با صدای حاج آقا که یک مرتبه اوج گرفت تمام حواسم رو بهش دادم .
+ آیا به بنده وکالت میدهید که با مهریه یک جلد کلام ا... مجید ، یک دسته آینه و شمعدان ، صد و چهارده عدد شاخه گل رز ...
چشمام رو محکم روی هم فشار دادم و بی صدا اشک ریختم ، نباید کسی متوجه حالم میشد ، به هیچ عنوان !
دستی به دماغم کشیدم و اشک های اطرافش رو پاک کردم ، بدون اینکه سرم رو بلند کنم حواسم رو به صدای حاج آقا دادم .
+ و تعداد ۱۴ عدد سکه بهار آزادی شما را به عقد دائم جناب آقای امیر حجتی فرزند محسن حجتی در بیاورم ...
در کسری از ثانیه چنان جور سرم رو بلند کردم که صدای تقه گردنم رو شنیدم .
با همون چشمای خیس اشکم به صندلی ها نگاه کردم .
ا ... این ک ... که آراد نیست !
شکه شدم ، دستی به شقیقم کشیدم و دوباره به کسی که روی صندلی کنار کوثر نشسته بود نگاه کردم ، امیر حجتی !
امیر ! امیر نه آراد !
حسابی هنگ کرده بودم و مخم هیچ جوره کار نمی کرد .
پس آ ... آراد !
چشم چرخوندم که با چشمای آبی آراد روبرو شدم .
زل زدم بهش ، به دیوار تکیه کرده بود و با چهره ی آشفتش بهم نگاه می کرد .
ی ... یعنی این همه مدت من اشتباه می کردم !
یعنی حجتی ، امیر حجتی بوده برادر آراد !
نه خود آراد !
ی ... یعنی ...
همه چیز برام مثل روز روشن شد .
به قدری حالم بد بود که بوی اسپند زیر دماغم زد و باعث شد که محتوایات معدم به دهنم هجوم بیارن ، دست مژده رو فشردم و دستم رو جلوی دهنم گذاشتم و از سالن خارج شدم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_دوم
#فصل_دوم🌻
از کنار آراد رد شدم و به سمت پله ها رفتم ، صدای پایی رو پشت سرم شنیدم به گمان اینکه مژده هست به سمتش برگشتم .
- چیزی نیست م ...
با دیدن آراد به تته پته افتادم و خجول سرم رو پایین انداختم .
بعد از چند ثانیه سکوت دستی به ته ریشش کشید و گفت :
+ پس دلیل اون رفتار ها توی راهیان نور برای این بود ؟!
شما فکر می کردید که بنده قرار هست ازدواج کنم ، درسته ؟!
با خودم میگفتم چرا دم به دقیقه بهم تبریک میگید پس به این خاطر بود ، سوء تفاهم پیش اومده بود .
از اینکه این همه رُک حرفش رو بهم زد عرق شرم روی پیشونیم نشست و حرارت بدنم بالا رفت ، متوجه همه چیز شده بود .
هیچی نگفتم و فقط به زمین خیره شدم .
کلافه گفت :
+ بنده یک عذر خواهی به شما بدهکارم ، اول برای اون روز کنار تانک ...
یعنی ...
واقعا شرمندم نمی دونم چی بگم چون اصلا حرفی برای گفتن ندارم ، فقط ازتون میخوام که حلالم کنید .
دست خودم نبود ، واقعا توی اون لحظه مغزم درست کار نمی کرد و نتونستم دستم رو کنترل کنم .
اون کارم فقط و فقط برای این بود که شما رو از حالت هپروت در بیارم چون طاقت دیدن ...
حرفش رو خورد و استغفراللهی زیر لب زمزمه کرد .
جلوی اشک های لعنتیم رو نگرفتم و بدون هیچ ممانعتی بهشون اجازه باریدن دادم ، با همون صدای بغض دارم گفتم :
- کاری نکردید که بخوام حلالتون کنم ، یک یک شدیم .
سرم رو بلند کردم و برای آخرین بار توی چشمای آبیش زل زدم .
نگاهم رو ازش گرفتم و به سمت پایین رفتم که صدام زد .
+ مروا خانوم .
به سمتش برگشتم .
- بله .
نگاهی به سالن کرد و کلافه دستی توی موهاش کشید .
لب باز کرد حرفی بزنه که صداش زدن ، نگاهی به من کرد و شرمنده ای زیر لب گفت و رفت .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_سوم
#فصل_دوم🌻
ماشین رو ، روبروی خونه آنالی خاموش کردم و چندتا بوق براش زدم .
دو هفته ای از عقد آقای حجتی می گذشت و توی این مدت هیچ خبری ازشون نداشتم .
امروز هم خونه مژده اینا به مناسبت تاسوعا نذری داشتند و قرار بر این بود که من و آنالی بریم کمکشون .
در ماشین باز شد و آنالی دستپاچه گفت :
+ سلام ، خوبی تو ؟
ببخشید معطل شدی ، روشن کن بریم.
استارت زدم و گفتم :
- سلام قربانت ممنون .
بعد از یک ساعت رانندگی روبروی خونه مژده پارک کردم و از ماشین پیاده شدم .
در حیاطشون باز بود ، چند باری به در زدم و با یه یالله وارد شدم .
دور تا دور حیاطشون پرچم های سیاه رنگی نصب شده بود و مداحی خیلی زیبایی در حال پخش شدن بود .
قابلمه های بزرگی روی زمین گذاشته بودن و چند تا خانوم مسن هم در حال شستن سبزی ها بودن ، به سمت مامان مژده رفتم و سلام علیکی کردم .
به گفته مامانش دخترا داخل بودن ، وارد هال شدم و چند باری صداشون زدم .
مژده کفگیر به دست از آشپزخونه خارج شد .
+ سلام خواهر شوهر جان ، خوش اومدی .
سلام فاطمه خانوم خوب هستید ؟ خوش اومدید .
آنالی لبخندی زد و در جوابش تشکری کرد .
آیه و کوثر مداحی گذاشته بودند و در همین حین هم مشغول کار کردن بودند .
رو به مژده گفتم :
- من چه کنم مژی جون ؟!
به روی اُپن اشاره کرد و گفت :
+ اون سبزی ها رو بیار پایین و بی زحمت تمیزشون کن .
بلند شدم و به سمت اُپن رفتم همین که سبزی ها رو برداشتم در هال با ضرب باز شد و آقا مرتضی با چهره ی آشفته ای اومد داخل و با صدایی که میلرزید گفت :
+ مژده خبری از راحیل نداری ؟
آخرین بار کی باهم در تماس بودید ؟!
مژده کفگیر رو توی سینک گذاشت و هراسون به سمت مرتضی دوید .
- حدود یک ساعت قبل از حرکتش باهام تماس گرفت ، چطور ؟!
+ دقیقا چه ساعتی بود ؟!
مژده نگاهی به ساعت انداخت .
+ حدودای هفت صبح بود ، اتفاقی افتاده مرتضی ؟
همین که آقا مرتضی خواست حرفی بزنه صدای جیغ خانوم های توی حیاط بلند شد .
آقا مرتضی به سمت حیاط دوید و همون جا روی زمین افتاد .
پلاستیک سبزی ها از دستم افتاد و با گفتن یا حسینی به سمت حیاط دویدم .
همه ی خانوم ها کارهاشون رو رها کردن و دور آقا مرتضی و مادرش جمع شدند .
ادامه دارد ...
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_دویست_و_چهارم
#فصل_دوم🌻
مامان مژده روی زمین افتاده بود و صورتش رو چنگ میزد ، روسریش از سرش در اومده بود که خانوم های اطراف به اجبار روسری رو سرش کردن .
با دیدن کاوه توی قسمت آقایون بدون اینکه به بقیه توجه کنم به سمتش دویدم و با لکنت گفتم :
- داداش اتفاقی برای راحیل افتاده ؟!
کاوه کلافه نفسی کشید و سرش رو پایین انداخت .
+ مرتضی سر صبحی باهاش صحبت کرد جوابش رو داد .
یه نیم ساعت بعدش دوباره تماس گرفت گفت که تلفنش خاموشه .
پدر و مادرش هم تازه تماس گرفتن ببینن رسیده یا نه اما همین الان از بیمارستان تماس گرفتن که راحیل خانوم و برادرش توی راه تصادف کردند و متاسفانه هر دو نفر فوت شدند .
چندبار کلمه آخری که کاوه گفت رو با خودم تکرار کردم " فوت " هین بلندی کشیدم و تعادلم رو از دست دادم ، خواستم روی زمین بی افتم که کاوه بازو هام رو گرفت و من رو توی آغوشش کشید .
دستام رو دور کمرش حلقه کردم و بی صدا اشک ریختم ، تمام خاطراتم با راحیل مثل یک فیلم جلوی چشمم تداعی شد ، از اولین باری که توی اتوبوس دیدمش ، دعواهامون ...
قضاوت های نابجای من و ...
سرم رو از روی شونه کاوه برداشتم ، حسابی پشت لباسش رو با اشکام خیس کرده بودم .
از آغوشش بیرون اومدم و با دستم دیوار رو گرفتم ، هر لحظه جمعیت توی حیاط بیشتر میشد و صداهای جیغ بلندتر و بلند تر میشد .
گوشه ای از حیاط نشستم و مثل دیوونه ها به روبرو خیره شدم ، مژده غش کرده بود اما نای بلند شدن نداشتم که به سمتش برم ، کاوه که وضعیتش رو دید بدون توجه به حال خراب من به سمت اون رفت .
به آیه نگاهی انداختم ، آراد در آغوشش گرفته بود ، همزمان با نگاه من به آراد اون هم سرش رو بلند کرد که با هم چشم تو چشم شدیم نگاهم رو ازش گرفتم و به زمین دوختم .
سرم رو ، روی زانو هام گذاشتم و بی صدا اشک ریختم .
طفلکی راحیل ، رفت اون دنیا روحش ابدی شد رفت پیش معشوقش .
+ مروا پاشو .
اشک هام رو پاک کردم و به آنالی نگاه کردم .
- ها ؟
+ چرا اینجا نشستی ؟!
بلند شو الان میخوان بیان این قابلمه ها رو ببرن ، پاشو توی راه نشستی .
دستای آنالی رو گرفتم و با هزار تا زحمت از روی زمین بلند شدم .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c