#رسم_خوبان
🔰خودش را واسطه میدید. واسطهای که باید کارش را کند، سختیها را تحمل کند و بداند که نتیجه دست خداست.
🔰سختیهای زیادی را تحمل میکرد. ما یک ماشین پاترول سفید داشتیم و هر کس که این ماشین را میدید به ما خرده میگرفت که الان زمان پاترول نیست، بنزین زیاد مصرف می کند، خرج دارد و کلی مشکلات دیگر.
🔰وقتی این حرفها را شنید گفت: این پاترول توانسته چند نفر را که در جاده مانده بودند نجات دهد. گفت : ماشینی در جوی آب افتاده بود و او با این پاترول آن را بیرون کشیده است. ماشین یکی از همسایههایمان در مسیر شمال خراب شده بود. مصطفی با همین پاترول این ماشین را حدود ۹۰ کیلومتر بکسل کرد تا بجای مطمئنی برسند.
🔰وقتی گفتم که چرا هنوز از این ماشین استفاده میکنی؟ گفت : که میخواهد با این ماشین به بقیه کمک کند. گفت: خدا این را به ما داده تا بتوانیم برای کمک به دیگران استفاده کنیم.
🔰همیشه به من میگفت که او را از زیر قرآن رد کنم. تصمیم گرفتم تا برای آخرین بار او را از زیر قرآن رد کنم.
🔰وقتی تربت امام حسین(علیه السلام) را در قبر گذاشتند و پرچم گنبد حضرت را روی مصطفی انداختند، قرآنم را درآوردم و به عموی مصطفی که داخل قبر بود دادم. گفتم که این قرآن را روی صورت مصطفی بگذارند و بردارند.
🔰به محض اینکه قرآن را روی صورت مصطفی گذاشتند، شاید به اندازه دو یا سه دقیقه نشده بود که دهان و چشم مصطفی بسته شد. همانجا گفتم: «میخواستی در آخرین لحظه، "عند ربهم یرزقون" بودنت را نشانم دهی و بگویی که شهدا زنده هستند؟
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c