eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب پنجاه و هشتم عصری برگشتم بیمارستان بابا به هوش اومده بود😊😊 اما همون روز تو نمونه آزمایشش خون بود دوروز بعد جواب آزمایشا اومد بدبختیام کم نبود این یکی هم بهش اضافه شد بابا سرطان مثانه داشت اونم از نوعی بدخیم😔 یاحسین غریب متوسل شدم بازم به حاج ابراهیم همت بابا تو بخش ویژه بود ما نمیتونستیم پیشش باشیم رفتیم خونه نصف شب صدای جیغای مامان مارو ب سمت خودش کشوند -مامان چی شده چرا جیغ میکشی ؟ مامان :حنانه حنانه اون عکس تو اتاقت کیه؟ -شهید همت چطور مامان: تو یه بیابون بودم یه آقایی لباس نظامی پوشیده بود گفت شفای شوهرتو خدا داده اما باید به دین عمل کنید بابا خوب شد برگشت خونه .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب پنجاه و نهم همه اموال فروخته شد اما ما افسردگی گرفتیم دوتا خونه کنار هم اجاره کردیم اما خوب دیگه همه مال و منال بابا رفت مامان و بابای رضا اومدن خونمون و میخواستن منو.. منو بفرستن کربلا من 😣😣 کربلا😣😣 من از کربلا هیچی نمیدونستم کربلا ... اما چون مامان و بابای رضا بودن نمیتونستم ردش کنم بعداز جریان شفا گرفتن بابا خانواده ام تقریبا به من نزدیک شدن فردا تاریخ سفرمه 😐😐 انگار میخاستم برم قتلگاه هیچ ذوق و شوقی نداشتم هوایی رفتم اول نجف بعد کربلا تو نجف هیچ جا نرفتم حتی حرم خود حضرت علی(علیه السلام ) دیگه بقیه جاها که اصلا نرفتم میرفتم پایین رستوران غذا میخوردم میومدم بالا تا رفتیم کربلا 😐😐 دوروز اول که هیچ جا نرفتم روز آخر پاشدم رفتم بیرون رود فرات دیدم هیچ حسی بهم نداد یهو به خودم اومدم دیدم بین الحرمینم 😭😭 مات و مبهوت به دوتا گنبد طلایی نگاه میکردم 😔😔 یهو حاج ابراهیم همت اون وسط دیدم راه افتادم دنبالش .. .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💖💐💕🔆 داستان واقعی و بسیار جذاب شصتم وقتی به خودم اومدم ک حاج ابراهیم رفته بود زمانی بود که روبروی ضریح شش گوشه اباعبدالله الحسین بودم وقتی فهمیدم امروز روز آخری که کربلام دلم شکست دیگه نرفتم هتل برگشتم رفتم حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) تا نماز مغرب حرم حضرت ابوالفضل(علیه السلام ) بودم مجبور بودم برگردم هتل یه چیزی بخورم تا توان موندن حرم داشته باشم شام که خوردم سریع برگشتم بین الحرمین برگشتم بین الحرمین تو حس و حال خودم بودم دوست داشتم حاجی باز بیاد اما نیومد 😔😔 روبروم گنبد اباعبدالله الحسین(علیه السلام) بود و پشت سرم گنبد علمدارش ابوالفضل العباس (علیه السلام اشکام خود به خود جاری شد روبه ضریح امام حسین(علیه السلام)گفتم میدونم حس و حال من مثل بقیه زائرینت نیست 😔😔 شهدای جنوب ایران را دوست دارم ازتون میخوام کمکم کنید همیشه تو راهشون بمونم سرمو بلند کردم که زیارت عاشورا بخونم چشمم افتاد به جانبازی که یه دستش قطع شده بود یاد شلمچه یاد هور در دلم زنده شد، رضا 😭😭😭 حاج ابراهیم همت .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💖🍀🌺🌹❤️ داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و یکم زمانی که نگاه خیره من را روی خودش دید با خانمش بهم نزدیک شدن و یه ظرف غذای نذری بهم دادن وای تو عمرم غذا به این خوشمزه ای نخورده بودم اعلام شد که فردا برمیگردیم ایران وقتی برگشتم با تحول عظیم خانواده روبرو شدم نماز میخوندم محجبه شدن خواهرم و مامانم دیگه پارتی رفتن ممنوع شده بود همش سه ماه تا پایان سال ۹۲مونده سالی که برای من به شدت زهر و تلخ بود -شهادت رضا -ورشکستگی بابا و..... از کربلا که برگشتم یه دوسه روزی موندم خونه تا بچه های حوزه و بسیج اومدن خونه دیدنم از حوزه انصراف دادم چون حوادث سال ۹۲ روح و روانم را داغون کرده بود بعداز چندروز برگشتم پایگاه یه اطلاعیه نظرم جلب کرد سپاه میخواست از بسیجی ها نیرو جذب کنه برای دوره روایتگری شهدا باید میرفتیم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام میکردیم اومدم از پایگاه برم بیرون که لیلا وارد شد -سلام لیلا: برفرض علیک -وا این چه وضع حرف زدنه 😒😒 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💖🍀🌺🌹❤️ داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و دوم لیلا:هوی روانی چرا اومدی از حوزه انصراف دادی؟ -لیلا داغونم چطوری درس بخونم ؟😔😔 لیلا:بمیرم برات -إه خدا نکنه لیلا:کجا میری؟ -سپاه ثبت نام دوره روایتگری لیلا:اوهوم -تو نمیای ؟ لیلا:نه آخه به مهدی نگفتم -باشه پس من برم فعلا یاعلی لیلا: عزیزم مراقب خودت باش یاعلی رفتم سپاه قسمت فرهنگی ثبت نام کردم گفتن زمان شروع کلاسها را خودمون اطلاع میدیم بهتون سه هفته بعد کلاسها ‌شروع شد، استاد که از روایتگری منطقه جنوب بهمون آموزش میداد حاج حسین یکتا بود بچه ها برای روایتگری باید مساحت منطقه را بدونید عملیاتهای مهم اون منطقه فرمانده های که تو اون منطقه شهید شدن تاریخ عملیات تعداد شهدای عملیات ها تعداد اینکه دشمن چقدر تلفات داده اما چقدر مهمات از دشمن گرفتیم از منطقه اروند شروع شد شهید مهدی باکری اینجا جا مونده خواهر شهید باکری: ما سه تا برادر داشتیم 🌹🍀🌺🍀🌹💐🌺🍀 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💖🍀🌺🌹❤️ داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و سوم خواهر شهید باکری: ما سه تا برادر داشتیم علی آقا رو ساواک دستگیر کرد زیر شکنجه شهید شد،پیکرشو بهمون ندادن حمیدآقا راهم که آقامهدی جاگذاشت مجنون خود آقا مهدی روهم اروند برد یه مزار از سه برادرم نیست تو دنیایی به این بزرگی کلاسای روایتگری شش ماه طول کشید مناطق جنوبی شامل (اروند،شلمچه، طلائیه، دهلاویه،دوکوهه، هورالعظیم ) را شناختیم تو مناطق غربی هم بازی دراز وایلام ،بانه وقصرشیرین شیرزنان غرب مثل شهیده ناهیدفاتحی کرجو شناختم شهیده ناهید فاتحی کرجو تنها دختر مبارز جز گروه پیش مرگان کرد در اوایل انقلاب بوده در منطقه هنوز ضد انقلاب در غالب گروهک های مثل کومالو وجود داشت یک روز ناهید ربوده میشود چندوقت بعد دختر را با سر تراشیده در روستاهای کردستان به عنوان جاسوس خمینی می گردانند😔😔 و چندروز بعد این ماجرا جنازه دختری با سر ترشیده را در کوه های سر به فلک کشیده زاگرس پیدا میکنن امروز کلاسای روایتگری تموم شد اما دلم گرفته بود رفتم مزارشهدا همینجوری بین مزارها راه میرفتم یک دفعه گوشیم زنگ خورد 🌹🍀🌺🍀🌹💐🌺🍀 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و چهارم همینجوری بین مزارها راه میرفتم یک دفعه گوشیم زنگ خورد -الو مامان : حنانه جان خوبی؟ کجایی مامان ؟ -مزارشهدا مامان: خوب بیا خونه برات یه سورپرایز دارم -سورپرایز چیه ؟ مامان :بیا حالا خونه -باشه تا یه ساعت دیگه خونه ام وارد خونه شدم تولد تولد تولدت مبارک تولدمنه وای اصلا یادم نبود مامان: عزیزدلم تولدت مبارک 😘 بابا:اینم کادوی من و مامانت بلیط پرواز کربلا 😔😔 آقا بهتر از من سراغ نداری هرسال میطلبی ؟ باگریه رفتم اتاقم به بلیطم نگاه میکردم گریه میکردم آی شهدا من چیکار کنم با بلیط و سفر تاریخ حرکت ۲۷رجب عید مبعث بود از همه خداحافظی کردم چمدونم بستم و..... 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و پنجم چمدونمو با گریه بستم با گریه خداحافظی کردم روز حرکت رسید دلم نمیخاست برم کربلا تو فرودگاه آخرین ایستگاه برگشتم نرفتم کربلا😭😭 برگشتم خونه اما همه زخم زبان بهم زدن که تو دعوت امام حسین علیه السلام را رد کردی هرچیز لیاقت میخواد تو نداری دلم تو اون لحظه شلمچه میخواست تو اتاقم داشتم گریه میکردم که گوشیم زنگ خورد با صدای گرفته گفتم :بله بفرمایید صدا:سلام ببخشید خانم معروفی ؟ -بله خودم هستم صدا: ببخشید مزاحمتون شدم مردانی هستم فرمانده حوزه ناحیه ۱۵ اگه امکانش هست یه قرار ملاقات بذاریم برای برنامه روایتگری -بله آقای مردانی حتما محل قرار مزارشهدا خوب هست ؟ آقای مردانی:بله عالیه اتفاقا جعمه پنجم روز شهادت آقامحرم هست -ببخشید فامیلی این شهید که میفرمایید چی هست ؟ تازه شهید شدن آقای مردانی:بله ،شهید محرم ترک مدافع هستن .... 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و ششم ایستادم به نماز وسطای نماز ک صدای زنگ گوشیم بلند شد عادتم بود هروقت دلم میگرفت دو رکعت نماز میخوندم سلام که گفتم گوشی رو برداشتم دیدم زینب بود شمارشو گرفتم _جانم زینب زینب: حنانه 😭😭 -چیه؟ چی شده؟ زینب:خواب کربلا دیدم پا به پای خوابای زینب من آب شدم خوابای زینب شد تحول بزرگی برام یک سالی طول کشید تا زینب کربلایی بشه و اون یک سال شد تمام زندگی من شناخت خدا، امام حسین (علیه السلام )،شهدای مدافع حرم اما اون پنجشنبه...... با زینب رفتیم آقای مردانی را دیدیم قرارشد کل کاروانای راهیان نورشون را من روایتگری کنم شروع کردم تحقیق درمورد همه چیز دلم میخاست خدا و ائمه و سایر شهدا را بشناسم از مزار شهدا که برمیگشتیم زینب:‌حنانه چرا تو خودتی ؟ -میخام خدا و ائمه را بشناسم کمکم میکنی؟ زینب: آره باید با دوستم دیانا آشنات کنم 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🌻🍃🌻🍃🌻🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و هفتم -میخام خدا و ائمه را بشناسم کمکم میکنی؟ زینب: آره باید با دوستم دیانا آشنات کنم -چه اسم خوشگل باکلاسی 😄😄😄 زینب : خودشم باکلاسه -یعنی چی؟ زینب: دیانا از اون بچه مایه داراست مثل تو -خب زینب: اما همشون مذهبین ی دختر نازم داره اسمش حنانه است -إه هم اسم منه دخترش زینب :آره بذار الان بهش زنگ میزنم یه ۱۰دقیقه ای مکالمه شون طول کشید بعد قطع شدنش گفت دیانا گفت بریم خونشون وقت داری الان بریم ؟ -آره عزیزم بریم خونه دیانا اینا تجریش بود وارد خونه شون که شدیم یه تابلو فرش از عکس رهبر بود یه تابلوی خالی هم بالاتر از تابلو عکس رهبر بود -زینب چرا اون تابلو خالیه ؟ دیانا: آخه هنوز امام زمانمون ظهور نکردن چهره شونو ببینیم تا عکس داشته باشه -اوهوم دیانا: خب حنانه جان حنانه اش بدو بدو اومد مامان بامن بودی؟ دیانا: نه عشق مامان -من میخام از خدا و ائمه و ....بدونم دیانا: اول باهم آشنا بشیم؟ 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
💐🌹💐🌹💐 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و هشتم دیانا: اول باهم آشنا بشیم؟ -بله من حنانه ام ۲۲ساله دیانا:منم ۲۲سالمه همسرمم پاسداره خودمم طلبه ام خب حالا بحث شناخت..... ببین حنانه جان خدا در حدیث قدسی (حدیثی ک مستقیم در معراج ب پیامبر نازل شد) میفرمایید فِي الحَديثِ القُدسِيِّ : يَابنَ آدَمَ ، خَلَقتُ الأَشياءَ لِأَجلِك وخَلَقتُكَ لِأَجلي . در حديث قدسى آمده است: «اى آدميزاد! همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم» . و حدیث نبوی داریم که برای خداشناسی اول باید خودشناسی کرد ولی ببین خدارا میشه در خلقت های که خلق کرده فهمید اما بزرگترین معجزه رسالت حضرت محمد (صلی اله علیه و آله ) قرآن کریم هست قرآن کریم دوبار بر قلب نازنین رسول الله نازل شده یک بار به طور جامع یه بار به طور مقطعی در ۲۳سال رسالت پیامبر رسالت پیامبر با ۵آیه اول ابتدای سوره علق آغاز میشه چرا قرآن کریم بزرگترین معجزه پیامبر اکرم صلی اله علیه و آله) است ؟ چون در عصر رسالت رسول الله سخنوری خیلی رایج بود برای همین بزرگترین معجزه رسول الله هست و بعداز گذشت ۱۴۰۰سال کسی نتونسته یک آیه مثل آیاتش بیارد 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو...ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🔶🍃🔶🍃🔶🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب شصت و نهم دیانا ادامه داد:حنانه جان پیغمبر معجزات دیگری هم داشته مثل شق القمر ، اعلام پیروزی قبل از جنگ بدر و خندق °°اما قرآن کریم در یک نگاه °° قرآن دارای ۳۰جز ۱۲۰حزب ۶۲۳۶آیه است که در طول ۲۳بر پیامبر نازل شد -بزرگترین سوره قرآن بقره است که دونیم جزقرآن را در برگرفته و کوچکترین سوره قرآن کوثر است ک ۳آیه است که در مورد حضرت زهراست -‌سوره های یوسف،یونس،نوح،هود،ابراهیم، محمد،یس،طه به نام انبیا مزین هستن -سوره توبه تنها سوره ای هست که بسم الله الرحمن الرحیم ندارد -و سوره نمل تنها سوره ای هست که دو بسم الله الرحمن الرحیم دارد -سوره ای مریم تنها سوره ای است که به نام یک بانو است -سوره رم تنها سوره ای که ب نام یک کشور است -سوره قریش هم نام قبیله حضرت رسول -سوره جعمه هم نام یکی از ایام هفته -سوره حج هم نام یکی از فروع دین است -سوره سجده نام یکی از ارکان نماز است دیانا پشت هم میگفت من فکم باز مونده بود ادامه داد اما قرآن در تفسیر -سوره عادیات در معنی منصوب به حضرت علی است -سوره قدر در شان حضرت مهدی (علیه السلام)است -سوره فجر درشان امام حسین(علیه السلام)است -سوره دهر در شان اهل بیت علیهم السلام است -‌سوره حجرات به سوره اخلاق و ادب معروف است -در سوره نساء قوانین مربوط به ازدواج مطرح شده است -در سوره علق خداوند به رسول الله دستور قرائت قرآن داده است -داستان شب تاریخی هجرت رسول الله (صلی الله علیه وآله ) از مکه به مدینه در سوره انفال مطرح شده است -داستان جنگ بدر درسوره انفال مطرح است جالب است بدانیم در سوره نسا علاوه بر قوانین ازدواج موضوع اطاعت از رهبری مطرح است 💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش 📥ورُودبِه معبر ‌شُّہَدٰاء j ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🔶🍃🔶🍃🔶🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب هفتادم -دیاناجون دیانا:جونم عزیزم -چرا اسم اهل بیت تو قرآن نیست دیانا: خب بذار جوابت از زبان آیت الله علامه جعفری بدم چشم دوختم به دهن دیانا الف:‌ خود ائمه قرآن ناطق هستن حضرت علی (علیه السلام)در جریان جنگ صفین زمانی که معاویه و طرفدارنش قرآن بر نیزه زدن فرمود من قرآن ناطقم ب: شاید صرحتا در قرآن نام خاندان وحی و ائمه اطهر نیامده باشد، اما حدود ۳۰۰آیه قرآن در شان و فضایل مولی الموحدین امیرالمومنین است ج: تفسیر :التفسیر کشف الفاظ عن المشکل تفسیر برداشتن چهره الفاظ آیات قرآن است د: تاویل : حضرت رسول خود زمان نزول آیات بارها قید میکردن این آیه و سوره درشان چه شخصی ،چه حادثه ای و یا چه چیزی هست ؟ قانع شدی؟ -اوهوم دیانا:خب این درمورد قرآن اما درمورد اهل بیت برو درخونه خودشون پنج روز دیگه محرمه با زینب برو مراسم برو هئیت حنانه عشق به خدا انقدری شیرین هست که گاهی معشوق زمینی ات راهم فراموش میکنی -مگه میشه ؟ دیانا: داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف شنیدی؟ 💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
🔶🍃🔶🍃🔶🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب هفتادو یکم دیانا: داستان عشق زلیخا به حضرت یوسف شنیدی؟ -نه زلیخا تو اوج جوانی خواست یوسف با مال مکنت بدست بیاره اما نشد سالیان دراز طول کشید وقتی سلامتی ،زیبایی و مال و مقام ازدست داد یوسف پیدا کرد خداوند تمامی اینارا بهش برگردوند عاشق خدای یوسف شد یوسف را فراموش کرد از خونه دیانا اومدیم بیرون زینب :میخای بیای بریم تکیه ؟ -تکیه😳😳😳چیه ؟ زینب : همون حسینیه -اوهوم بریم ورودی حسینیه دوتا پرچم بزرگ با نوشته یالثارات حسین آویزون بود وارد که شدیم یه سری دختر جوان داشتن کار میکردن یه خانم سن بالای هم بهشون میگفت چیکار کنن یه دختر بچه ۳-۴ساله هم ظرف ها یک بار مصرف از یکی از دخترا میگرفت میبرد آشپزخونه میداد به مامانش زیرلب گفتم این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست ؟ زینب : سلاممممم دخترا خسته نباشید یکی از بچه ها: کم حرف بزن بیا کمک 😉😒 اومدن با من دست بدن یکیشون صورتش خاکی بود درحالی که دستمو میذاشتم تو دستش گفتم ایوای من صورتتون خاکه اون اشک از چشماش ریخت : لیاقت ندارم که گرد غبار حرمش ببینم بذار گرد بار حسینیه اش رو صورتم باشه اون روز تا عصر موندم ب بچه ها کمک کردم 💦🍃💦🍃💦🍃💦🍃 .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
☸🍃☸🍃☸🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب هفتاد و دوم اون چهارروز با آشفتگی من گذشت بالاخره شب اول محرم رسید زینب بهم زنگ زد که با داداش و زنداداش میان دنبالم حسین آقا (داداش زینب) تو عید غدیر خم با یه دختر کاملا مذهبی ازدواج کرد بعدش رفتن مشهد واسه شروع زندگی جالبش اینجا بود اسم خانم حسین آقا هم زینب بود 🙊🙊🙊 از پله ها رفتم پایین هردو زینب به احترامم پیاده شدن با شیطونی گفتم : وقتی حسین آقا میگه زینب کی جواب میده 😉 زینب: معلومه من چون ب زن داداش یا میگه خانمم یا زینب جان خخخخ تا رسیدن به هئیت زینب برام از ده شب اول محرم گفت که هرشب به نام یک عزیزیه و در مورد اون عزیز روضه و مداحی میکنند شب اول: حضرت مسلم بن عقیل شب دوم: حربن ریاحی شب سوم :رقیه خاتون(سلام الله علیها) شب چهارم: فرزندان حضرت زینب شب پنجم : حضرت عبدالله بن الحسن(علیه السلام) شب ششم : حضرت علی اصغر(علیه السلام ) شب هفتم : حضرت قاسم بن الحسن ((علیه السلام) شب هشتم : حضرت علی اکبر((علیه السلام) شب نهم: حضرت ابوالفضل((علیه السلام) ماه منیر بنی هاشم شب دهم : شب عاشورا من تو این ده شب ی ذره از امام حسین و یارانش فهمیدم بعد از محرم همچنان تحقیق کردم سال ۹۴در راهیان نور خدا و پیامبر و اهل بیتش شناختم راهیان نور ۹۴ برام فرق داشت بعد از برگشت از راهیان نور ۹۴ ثبت نام کردم برای خادمی .......... ☸🍃☸🍃☸🍃☸ .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
☸🍃☸🍃☸🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب هفتاد و سوم تو سال ۹۴کلا زندگیم عوض شد زینب راهی کربلا شد و من با اشک راهیش کردم خودمو هزاربار لعنت کردم که چرا سفر دوم کربلا را نرفتم تو این مدت منم پیگیر خادم الشهدا بودم تو سایت کوله بار عضو شدم شهریور ماه بود که باهام تماس گرفتن که کلاس خادمی داریم من همه ی آرزوم بود که خادم طلائیه و شلمچه باشم اما وقتی تو کلاس خادمی گفتن شرهانی قیافم 😐😐😐😣😣 دیدنی شد ای بابا شرهانی کجاست من اصلا این منطقه را نمیشناختم عجبا خدایا شانس پخش میکردی من کجا بودم رفتم خونه مامان :حنانه چته دختر؟ کشتی هات غرق شده ؟ -خادمیم افتاده شرهانی مامان:بسلامتی خب چته -من دوست داشتم طلائیه یا شلمچه باشم مامان :خدا خیر و صلاح آدما را بهتر میدونه برو لااقل یه ذره درمورد منطقه شرهانی تحقیق کن ببین کجاس و چی داره تا ی شناخت ازش داشته باشی -باشه ☸🍃☸🍃☸ .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
☸🍃☸🍃☸🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب هفتاد و چهارم چادرمو گذاشتم رو چوب لباسی پشت لب تاپ نشستم سرچ کردم منطقه جنگی شرهانی مطلب مخصوص خود منطقه شرهانی بود یادداشت کردم شرهاني لفظ عربي است كه برخي از اسامي مردان عرب شرهان است و يك طايفه بزرگ در بين اعراب شرهان مي باشد و از نظر لغوي به معني گوشت جدا شده از استخوان است و اگر با ( ح ) يعني شرحاني نوشته شود مفهوم گستردگي را دارد . به هر حال شرهاني مفهوم چيزي واضح و بدون غل و غش را مي رساند. شرهاني در اوج ارتفاعات جبل الحمرين ( كوههاي سرخ ) واقع شده است .جبل الحمرين رشته ارتفاعاتي است كه از شهر مهران بصورت نواري طبيعي موازي با مرز ايران و عراق بوجود آمده و دقيقا تا منطقه شرهاني ختم مي شود . از شرهاني به سمت فكه ارتفاعات سهل العبور شده تا حدي كه در فكه منطقه بصورت دشت وسيع در مي آيد . از ويژگيهاي طبيعي شرهاني وجود گلهاي سرخ ( شقايق ) در فصل بهار است در شرهاني حدود 5 ماه از سال هوا بسيار معتدل و بهاري و ساير ايام هوا گرم و سوزان است . از نظر ويژگي‌هاي مصنوعي در محل يادمان ، اقدامات زيادي از جمله برپايي پرچم كه به اعتقاد عراقي‌ها (عشايري شيعه عراق ) سرزمين پرچم‌ها نامگذاري شده است همچنين وجود تعداد 10 دستگاه تانك و نفربر به جا مانده از دوران جنگ تحميلي است عشاير عراقي هم مرز با ايران، به اين سرزميني كه داراي گنبدي كوچك و طلايي و صدها پرچم به اهتزاز درآمده است، موقف الاعلام(سرزمين پرچمها) مي گويند، و آن را از مقدسات ملت ايران مي دانند. اين يادمان در واقع مقر گروه تفحص لشگر 14 امام حسين(علیه السلام اصفهان بود كه در اين منطقه و محدوده فكه شمالي و زبيدات عراق به تفحص شهدا مي پرداختند و شهداي تفحص شده را در معراج شهداي آن نگهداري كرده و سپس به اهواز مي فرستادند. در سال 1388 يك شهيد گمنام در اين محل دفن گرديد ☸🍃☸🍃☸ .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╝
☸🍃☸🍃☸🍃 داستان واقعی و بسیار جذاب هفتاد و پنجم اولين و برجسته ترين حادثه در شرهاني غرق شدن حدود 400 نفر از نيروهاي تيپ امام حسين ( علیه السلام ) در اولين شب عمليات محرم در رودخانه دويرج است . 💐توصيف اين اتفاق به اين صورت است : كه عمليات محرم در دهم آبان ماه 1361 آغاز مي شود آن شب بارندگي شديدي صورت مي گرد . آب رودخانه طغيان مي كنند . نيروهاي عراقي در آن دست رودخانه قرار دارد و نيروهاي خط شكن بايد از رودخانه عبور كنند و كمين هاي دشمن را بزنند و چنانچه اين كار صورت نمي گرفت يگان هاي جناح راست ( لشكر علي ابن ابيطالب علیه السلام + 8 نجف و 25 كربلا به محاصره مي افتند . اما با وجود تاخير در شروع عمليات آب همچنان كاهش پيدا نمي كند . 1 گردان از نيروهاي امام حسين ( علیه السلام ) به ميان آب مي زنند كه حدود 376 نفر از بچه ها را آب مي برد و تعداد اندكي از آنها از رودخانه مي گذرند و كمينهاي دشمن را مي زنند . 💐حادثه هاي ديگر آخرين روزهاي دفاع مقدس است رژيم بعثي اين محور عمليات بسيار سنگين را در شرايط نامساعد آب و هوايي ( 52 درجه )‌تدارك نمود و با بمبارانهاي شيميايي و هوايي نيروهاي ارتش را در اين منطقه به محاصره در آورد‌و‌تعداد‌زيادي از آنها را در يك فاجعه انساني به شهادت رساند و يا به اسارت‌در‌آورد نحوه عقب نشيني و نيز تعقيب ‌دشمن و‌ آب‌ و ‌هواي بسيار نا‌مساعد باعث ‌شد كه اين صفحه به عنوان حادثه مهم مرسوم 21/4/67 نامگذاري شود در لب تاپ را بستم و های های گریه کردم خوندنش نفسمو گرفت وای به حال اون رزمندهای که خودشون تو صحنه بودن ......... ☸🍃☸🍃☸ .................... ✍با ادامه داستان همراه ما باشید .... کپی فقط باذکر نویسنده وذکر صلوات مجاز است نویسنده: بانو....ش ╔━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam96 🕊️🕊️🕊️ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ♥ღ๑━━━━
وظیفه ۲۱ منتظران_1606329057369.mp3
3.7M
شناختن نشانه های ظهور 🎙️ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
وظیفه ۲۳ منتظران.mp3
3.67M
تکذیب مدعیان دروغین 🎙️ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
وظیفه ۲۷ منتظران(1).mp3
3.53M
اندوهگین بودن در فراق امام 🎙️ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲ https://eitaa.com/rafiq_shahidam96
1_1613714591.mp3
3.4M
تظاهر با ستمگران و اهل باطل 🎙️ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲https://eitaa.com/rafiq_shahidam96
✨✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل :مقدمه 🔸صفحه:۷ 🔻:مقدمه سر زینب به سلامت سپر جان باشی وخدا خواست که قربانی جانان باشی رفته ای تاحرم عشق نگهبان باشی تا که باز عمه سادات اسارت نکشد ▫️مقدمه حاج قاسم گفت بنویس ؛گفتم چشم به یاد دارم وقتی فیلم یا سریالی می دیدم که درباره ی شهدا ساخته شده یاکتابی می خواندم که درباره ی شهدا نوشته شده بود، به نویسنده ی فیلمنامه وکتاب فکر می کردم که وقتی کارش را انجام می داده،چه حس و حالی داشته است. در همه ی این سال ها آرزو داشتم دستم به قلم برود و از شهدایی بنویسم که حضور حضرت حق را با همه ی وجود حس کردند و فصل های سرخ و خونینی را برای سرزمینم به جا گذاشتند تا خاک سبز وطنم را از دسترس فتنه ها و دشمن ها بیرون بکشند. هر وقت دلم می گرفت، در دفترم حرف هایی‌ را که از دل بر می آمد برای شهدا می نوشتم. ادامه دارد…. ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل: دوم 🔸صفحه: ۴۶-۴۵ 🔻-۱۹ همیشه توی زندگی ام با حسین، به این فکر می کردم که اگر حسین روزی نباشد، حتی یک دقیقه هم نمی توانم زندگی کنم. اما حالا ماه هاست که حسین رفته و هنوز دارم بدون او زندگی می کنم. پسرخاله و دخترخاله بودیم. خیلی از همدیگر شناختی نداشتیم. وقتی می آمدند خانه ی ما،حداکثر با هم سلام و علیک می کردیم. اصلاً رسم نداشتیم که دختر با نامحرم حرف بزند. نمی دانستم چطور آدمی هست. اخلاقش را نمی شناختم. زمانی که می شنیدم حسین جبهه است، برای سلامتی اش دعا می کردم. تا این که بعد از پایان جنگ، حسین به خواستگاری ام آمد و با هم ازدواج کردیم. بعد از عروسی، بابای حسین، یک خانه ی کوچک و مستقل داشت که در اختیارمان گذاشت. زندگی مان را زیر آن سقف با هم شروع کردیم. زمانی که فرزند اولم محمد را باردار بودم، سنّم کم بود و مادر بودن را کمتر احساس می کردم. فاطمه که آمد، حس مادر شدن در من قوی تر شده بود. با آمدن فاطمه، وابستگی حسین به خانه بیشتر شده بود. می گفت《فاطمه، با لبخندهاش، حس زندگی و زنده بودن را بهم میده.》 زندگی مان خیلی خوب بود. سه سال در خانه ی پدرشوهرم زندگی کردیم. خدا کمک مان کرد تا کم کم توانستیم برای خودمان خانه ای بسازیم. ✾‌✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾‌✾ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از 🔹فصل : دوم 🔸صفحه: ۴۷-۴۶ 🔻 هر وقت فرصتی پیش می آمد، با هم مسافرت می رفتیم. به تفریح زیاد اهمیت می داد. براش مهم نبود که مسیر، طولانی مثل تهران، مشهد، کرمان یا رفسنجان، یا کوتاه مثل یک پارک باشد. سعی می کرد به من و بچه ها خوش بگذرد. به فکر رفاه ما بود. چیزی که مرا بیشتر از همه خوشحال می کرد، قراری بود که من و حسین، در ورودی صحن با هم می گذاشتیم؛ این که مثلا یک ساعت دیگر کجا به هم برسیم. بعد از زیارت ضریح امام رضا (ع)، همدیگر را می دیدیم. لحظه ای دوست نداشتم دوری حسین را تحمل کنم. دوست داشتم اگر شده، حتی یک دقیقه زودتر از حسین، در ورودی صحن منتظرش بایستم. چقدر لذت بخش بود آن قرارهای بعد از زیارت! حسین به فاطمه خیلی علاقه داشت. از لحاظ مادی، نه از لحاظ معنوی، چیزی براش کم نمی گذاشت. راست می گفتند که دختر ها بابایی هستند! بعضی وقت ها به رابطه ی فاطمه و باباش حسادت می کردم. مثل دوتا دوست خیلی صمیمی، ساعت ها باهم حرف می زدند و درد و دل می کردند. رابطه ی حسین با محمد هم صمیمی بود؛ ولی بیشتر در قالب احترام متقابل؛ شاید بشود گفت با هم رودربایستی داشتند. چندین سال بعد، احسان به دنیا آمد. حسین گفت «می خوام اسمش رو از قرآن مشورت بگیرم.» قرآن را باز کرد. آیه ی «وبالوالدین احسانا» آمد اسمش را احسان گذاشت. دل بستگی خیلی خاص حسین به احسان، باعث تعجبم می شد! احسان که کمی بزرگ تر شد، حسین هرجا که می خواست برود، حتما احسان را با خود می برد؛ مسجد، پارک، مسافرت با دوست هاش و...احسان به قدری به محبت پدرش عادت کرده بود که حتی شب ها منتظر می ماند تا پدرش نمازش را بخواند تا روی دستش بخوابد. ✾‌✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾‌✾   @rafiq_shahidam96 ✾✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐✾‌✾ ✨ 📚✨ ✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨📚✨📚✨