🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_نود_و_چهادم
اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهران برگشته بود بيشتر مشغول
خودسازي بود. از خودش كمتر ميگفت. به توصيه هاي كتب اخلاقي بيشتر
عمل ميكرد.
هادي عبادتها و مسائل ديني را به گونهاي انجام ميداد كه در خفا باشد.
كمتر كسي از حال و هواي او در نجف خبر داشت. او سعي ميكرد خلوت
خود را با مولاي متقيان اميرالمؤمنين ع حفظ كند.
هادي حداقل هر هفته با تهران و دوستان و خانواده تماس ميگرفت و
با آنها بگوبخند داشت، اما در روزهاي آخر تغييرات خاصي در او ديده
ميشد. شمارهي همراه خود را عوض كرد.
آخرين بار با يكي از دوستانش تماس گرفت. هادي پس از صحبتهاي
معمول به او گفت: نميخواي صداي من رو ضبط كني؟! ديگه معلوم نيست
بتوني با من حرف بزني!
به يكي از دوستان طراح هم گفته بود: من چهرهي جذاب و خوبي ندارم،
اگه توانستي يه طرح قشنگ از عكسهاي من آماده كن! بعدها به درد
ميخوره!
با اينكه بارها در عملياتهاي گروههاي مردمي از طرف سپاه بدر عراق
شركت كرده بود، اما وصيتنامه اش را قبل از آخرين سفر نوشت!
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96