💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚
💚🍃💚🍃
🍃💚
«♡بـسـم رب العشق ♡»
📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته
🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد
🔗 #قسمت_صد_و_هشتاد_ام
#فصل_دوم🌻
با صدای زنگ موبایلم خمیازه ای کشیدم و بدون اینکه به شماره نگاهی کنم تماس رو برقرار کردم .
با صدایی خواب آلود گفتم :
- الو .
+ رسیدن بخیر جون دل .
در همون حالت خنده ای کردم .
- عا آنالی ، من خوبم تو خوبی ؟!
+ حالا یادم رفت سلام کنم هی به روم بیار.
دیشب چه کردین ؟!
خمیازه ای کشیدم .
- ببین خیلی خوابم میاد سر صبحی زنگ زدی اینا رو بپرسی ؟!
ور دار بیا یه سر بهم بزن دلم خیلی برات تنگ شده .
+ باشه پس تا یک ساعت دیگه اونجام خوشگلم .
بوس به خودم ، خداحافظ .
- یاعلی .
تلفن رو قطع کردم وگوشه ای انداختم .
بی حوصله بلند شدم و روبروی آینه ایستادم ، موهام رو شونه زدم و به سمت هال حرکت کردم .
- سلام مامان جان ، صبح عالی متعالی ، پرتقالی .
عینکش رو کمی پایین داد .
+ سلام ، چه عجب از اون رخت خواب دل کندید ؟!
- خدمتتون عارضم که دوباره هم میخوام بخوابم ولی از طرفی که قرار هست مهمان برام بیاد باید یه دستی به سر و روم بکشم و آماده بشم .
با خنده گفت :
+ مهمان ؟!
اونم برای تو !
عجب ، حالا کی هست ؟!
لبخندی زدم و لیوان رو توی سینک گذاشتم .
- آنالی ژونه .
مامان یه شربتی چیزی آماده کن بزار یکم خنک بشه تا آنالی بیاد .
+ مروا بیا یه دقیقه بشین میخوام بهت یه چیز مهم بگم .
به سمتش رفتم و روی مبل روبرویش نشستم .
- جانم مامان .
+ ببین دخترم چند روز پیش عمه زلیخات باهام تماس گرفت و گفت که ...
گفت که باهات صحبت کنم و ببینم نظرت راجب علیرضا چیه ؟!
گنگ بهش خیره شدم .
- نظر من راجب علیرضا !
عمه زلیخا ؟!
چه خبر شده ؟!
ما که با عمه اینا زیاد رفت و آمد نداشتیم !
کتابش رو ، روی میز گذاشت .
+ آره بهت حق میدم متعجب باشی چون مدت زیادی اصلا با خانواده پدریت رفت و آمد نداشتی .
چند روز بعد از اینکه تو رفتی شمال بی بی اومد اینجا ، بنده خدا خیلی دلخور بود ، حقم داشت .
خیلی با ، بابات صحبت کرد .
بابات هم نرم شد و با بی بی رفت خونه عموت کدورت ها خداروشکر رفع شد و قرار بر این شد که چند وقت دیگه همگی باهم بریم مسافرت بلکه هرچی رنجش هست بین خانواده از بین بره .
عمت هم گفت که توی این مدتی که باهام ارتباط نداشتیم علیرضا ...
ببین دخترم ، پسر عمت سال هاست عاشقت بوده ، می خواسته توی سن هفده ، هجده سالگیت این موضوع رو مطرح کنه که اون اتفاقات افتاد و باعث شد که رفت و آمدمون قطع بشه .
حالا که همه چیز درست شده علیرضا هم از موقعیت استفاده کرده و موضوع رو با مامانش در میون گذاشته .
با بغض گفتم :
- آ ... آخه .
به سمتم اومد و دستم رو فشرد.
+ دخترم نمی خواد به خودت سخت بگیری .
به عمت میگم که چند روزی بهت فرصت بده که فکر کنی .
&ادامـــه دارد ......
~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~
#رفیقشهیدمابراهیمهادی
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
3.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بانوی مهربانِ ایران، اینکه این خاک تن مطهر شما را در آغوش گرفته و انوار کرامتتان باریده بر سر ما، از نعمات دنیا ما را کافیست. مهربان خواهرِ سلطان، اولین زائر جامانده از زیارتِ علی بن موسی شمایید و قوت قلب تمامِ دلتنگهای در آرزوی زیارت که در کنجِ خانههای دور از مشهد، به انتظار یک دعوت نشستهاند و متوسلاند به پَر چادرتان. آن منتظرانی که بر سفرهی برادرتان متنعماند و نمک این سفرهی نور از نگاه خواهرانه شماست
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَةَ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُ
حضرت معصومه سلام الله علیهم از مدینه به امر ولایی امام رضا علیه السلام به طرف ایران حرکت کرد. خودِ امام رضا ع برا غلام خانم نوشتند. باعزت و احترام ویژهای ، خواهرم حضرت معصومهرو بیار خراسان.
بیبی رسیدند ساوه، اونجا بیمار شدند. پرسیدند تا قم چقدر راهه. جواب دادن: ده فرسخ بیشتر راه نیست.
یه خانم جوان بیمار رو آوردند قم. تا رسید به شهر قم ، چه عزت و احترامی کردند. موسی بن خزرج آمد. یه عده گل آوردند. گلاب آوردند. درستشم همینه ، دختر امام ، خواهر امام رضا ع داره میاد، عمهی امام جواد ع داره میاد.
عجب عزت و احترامی کردند ، یه عده از شدت شوق گریه میکردند. یه عده صلوات میفرستند.
امام میخام بگم یا فاطمهی معصومه س ، اینجا یه پذیرایی از شما کردند. که هزاران سال در تاریخ ثبت میشه و برگه افتخار مردمه قمه.
اما جان خالی بود ببینی ، یه دختر امام ، یه خواهر امام ، یه عمهی امامی رو وارد شهری کردند، عجب احترامی کردند از دختر علی ع ، از خواهر امام حسین ع، از عمهی امام چهارم . نگم یا بن الحسن.یه عده رفتند بالای بام خانهها ، آنقدر سنگ میزدند که دختر ابی عبدالله صدا زد
تنها راه نجات از گرفتاریهای آخرالزمان، دعای زیاد و مداوم برای تعجیل در ظهور منجی عالم بشریت، حضرت ولیعصر علیه السلام است.
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شبتون_بخیر_امام_زمانم