#فرمانده_بیادعا
پادگان دوکوهه ...
ساعت ۲ نصف شب بود ؛
خیر سرم داشتم میرفتم نمازشب بخونم
رفتم سمت دستشویی برای تجدید وضو
دیدم صدای خس خس میاد ...
۴ تا توالت از حدود ۲۵ تا رو شسته بود
رفته بود سراغ پنجمی ...
کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه؟!
پشت دیواری قایم شدم ، اومد بیرون و
چندلحظهای سرش رو گرفت روبه آسمان
نور ماه افتاد رو صورتش ...
تعجب کـردم باورم نمی شد !
اسدالله بود فرمانده گردان؛
تا سحر درگیر بودم با خـودم
فرمانده دو تا گردان با یه دست ،
داشت دستشوییهای پادگان دوکوهه
رو تمیز می کرد ...
#شهید_سردار_اسدالله_پازوکی
#شهادت_عملیات_والفجر۸
🆔 @ebrahimh
از امام انقلاب خمینی کبیر
چیزی در خاطرم نیست
ولی یک قنداقه یک سربند یاحسین
را از او به ارث برده ام...
#نحنابناءالخمینی
✔️ @ebrahimh
🥀🥀🍃🥀🥀🍃🥀🥀🍃
آیت الله بهجت چی میفرمودن؟
✔️ میفرمودن توی نماز هی ذهنت رو از افکاری که توش میاد منصرف کن. اگه دوباره برگشت بازم فکرت رو برگردون به نماز.
بگو: عهههه! من نباید روی این فکر کنم.😌
توانایی آدم توی اینکه به یه چیزی فکر نکنه خیلی بالاست.
✅ یعنی شما یه مدّت کوتاهی که تمرین کنی خیلی راحت این توانایی رو پیاده میکنی که به چیزایی که مهمّ نیست فکر نکنی.
🥀🥀🍃🥀🥀🍃🥀🥀🍃
@ebrahimh
معصومِ مردمیم !
ولی در خفای خویش
درگیر توبه های مدام و مکرریم...
خودمو میگم
تاریخ تولد و تاریخ وفات دست خودت نیست
ولی تاریخ تحول دست خودته...
کی میخوای بشی؟
همونی که خدا می خواد؟!
کمی بهخودمون این حرفا رو بزنیم..
#لااله_الاالله_الملک_الحق_المبین
الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ بِلَا أَوَّلٍ كَانَ قَبْلَهُ، وَ الْآخِرِ بِلَا آخِرٍ يَكُونُ بَعْدَهُ الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ.
ستايش براي خداست؛ آن نخستينِ بيآغاز و آن واپسينِ بيانجام.
او كه ديدهي بينندگان از ديدنش فرو مانَد، و انديشهي وصف كنندگان ستودنش نتواند.
#صحیفه_سجادیه
✔️@ebrahimh
واکنونبایدانتخاب
ڪرد !
"خدارا،یاخودرا؟!"
وانتخابخواھمڪرد .. خدا را
-شھیدمحمدحسین تجلّی
✔️@ebrahimh
بچهها اصرار بر امر حق داشته باشید.
یه چیزی فهمیدی خوبه، ولش نکن؛
سخته اولش، ولی بعدش مَلَکه میشه.
اصرار بر امر حق:
میبینی این گناه سخته، ولی ترکش کن.
یه ذره تحمل کن، بعد سهل میشه.
#حاج_حسین_یکتا❤️
✔️@ebrahimh
ما جویای سعادتیم با خامنه ای
پیرو خط ولایتیم با خامنه ای
به دشمن کور دل بگویید
که ما تا پای شهادتیم با خامنه ای
*سلامتی رهبر عزیزمون سه صلوات*
😘😘😘😘
@ebrahimh
.
.
پیشونے بندها رو
با وسواس زیر و رو میکرد.
پرسیدمـ :
.
+دنبال چے میگردے؟
-سربند یا زهرا !
+یکیش رو بردار ببند دیگہ،
چہ فرقے داره؟
-نہ ! آخہ من مادر ندارمـ. . .
.
| #یافاطمہ_الزهرا |🌱
@ebrahimh
اینک قصیده حقیقی حضرت مشکل گشا که زندانی بیگناه خوانده و نجات یافته است
در روزگار قدیم پیرمردی عبدالله نام بود که تمامی عمر رادر بیابان ها به تلخی روزگار بسر برده بود ودر منتهای پیری وشکستگی هرروز دربیابان میرفت وبا قد خمیده ودست وپای فرسوده خار میکند تا وسیله معاش خود و خانواده خود را فراهم سازد واین زندگانی برای او وعیالش بسی سخت وتلخ می گذشت هرچه عبدالله پیرتر میشد زندگانی آنها هم به مراتب سخت تر میگذشت زن عبدالله برای گشایش کار ونجات ازسختی نذر نمود تا هر صبح جمعه پیش از روشنایی صبح درب خانه خود را اب وجارو نماید تامگر خضر نبی نظری و عنایتی فرماید پس از چند دفعه یک روز صبح که مشغول آب وجارو بود پیرمردی باموهای سفید بلند وچهره فروزان از دور نمایان وچون نزدیک اورسید گفت به عبدالله بگو در سختی هامشکل گشارا یاد کن ودست از دامان او برمدار تا مرادگیری این بگفت واز نظر غایب شد زن به خانه آمد آنچه دیده وشنیده بود برای عبدالله نقل نمود عبدالله گفت این شخص خضر نبی الله بود افسوس چیزی ازاونگرفتی خلاصه آن روز عبدالله کمی دیرتر بازخانه روانه بیابان شد عادت عبدالله این بود که در این فرصت کمی خار زیادتر میکند تابرای روزهای کوتاه برف و باران ذخیره باشد آن روز هم که به صحرا رسید وقت گذشته وفرصت خار کندن نبود با هزار امید رفت تااز خارهای ذخیره شده بار نموده وروانه شهر شود چون به محل خاررسید اثری از آنها ندید ورهگذری تمام آنها را سوزانده بود عبدالله حیران وسرگردان چند دانه اشک به یاد زندگانی تلخ وبخت برگشته خود ریخت وچندین مرتبه مشکل گشا رایاد نموده روی زمین افتاد پس از چند لحظه سواری نورانی رسید سر عبدالله رابه دامن گرفته اورا دلداری داده وچند سنگ فروزان به او داد وفرمود این سنگها روبفروش وامرارمعاش کن وهرشب جمعه ما را یاد نما این بگفت واز نظر عبدالله پنهان شد ای شیعیان علی ای حاجت مندان مجلس خوب است ماهم برای حل مشکلات و حوائج شرعی خود دست به دامان مشکل گشای هردوعالم بزنیم وباقلبی شکسته وچشمی اشکبار دامان آن سرور را بگیریم تا مراد یابیم وبهترین وسیله برای شکستن قلوب وگریان شدن چشمها این است که ازهمین مجلس نظری به صحنه کربلا وگلگون شدگان عاشورا ببندازیم ویاد آریم از ساعتی که اطفال تشنه لب مظلوم کربلا که دم به دم فریاد العطش بلند می نمودند وآن حضرت خجالت می کشید دراین ساعت نازدانه حسین سکینه خاتون به نزد عمویش عباس آمد وطلب آب نمود آن سرور مشک خشکیده رابرداشت تا برای سکینه و اطفال تشنه آب بیاورد چون نزدیک شریعه رسید دوهزار مرد جنگی که نگهبان فرات بودن جلوی آن سرور راگرفتند آن حضرت اول باب نصیحت وموعظه رابر آنها باز نمود نصایح آن علمدار که از آتش سوزانده تربود ذره ای دردل بی رحمان اثر نکرد چون حضرت خواست داخل شریعه شود مانع شدند آن یادگار حیدر کرار شمشیر کشید ومانندشیر غضبناک درمیان آن لشکر افتاد وانها را متفرق نموده داخل شریعه شد وکف برآب زد تا بیاشامد چون به یاد لبهای خشکیده برادرش افتاد آن آب را نیاشامید وبرجای ریخت جان به قربان مهرو وفایت یاباب الحوائج وبعد علمدار کم سپاه مشک راپر ازاب کرده واز شریعه بیرون آمد آن لشکر خونخوار ازچهار طرف برسقای تشنگان حمله کردند آن سرور تیغ کشید وبه قلب دشمن تاخت ومانند برگ خزان سرو دست به زمین می ریخت ناگاه ظالمی کمین نمود وازروی نامردی دست راست آن حضرت را قطع نمود آن سقای باوفا بادست دیگر جنگ می نمود ظالم دیگری دست چپ آن سردار رشید راقطع نمود آن باهمیت مشک رابه دندان گرفت وهمت می نمود تااب رابه خیام حرم برسانید پس بی حیای بی رحمی شرم ننمود امید عباس رابه زمین ریخت ان امید بابدن چاک چاک روبه بردارش نمود وفرمود یاحسین مرادریاب آن سرور بربالین عباس رشید آمد وسر آن حضرت راروی دامن نهاد وچوبه تیر را ازچشم نازنین برادرش بیرون آورد اشک حسرت ازچشمان روان نمود چون خواست قمر بنی هاشم رابه نزدیک خیام حرم ببرد حضرت فرمود یااخی مرابه خیمه مبر زیرا ازروی دخترت سکینه شرم دارم وناله العطش اطفال جراحاتم را می افزاید
زان تشنگان هنوز بعیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا
از اب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند دیو ودد همه سیراب ومی مکید خاتم زقحط آب سلیمان کربلا اطفال تشنه لب همه بودند منتظر سقا فتاد دست به میدان کربلا آه از دمی که لشکر اعدا نکرد شرم برخاک ریخت آب علمدار کربلا. برخاک وخون فتاد چو سقای تشنگان پشت خدا شکست به میدان کربلا نگرفته دست دهر گلابی به غیر اشک زان گل که شد شکفته به بستان کربلا
هنوز کمر مولانا اباعبدالله ازمرگ برادر رشیدش عباس راست نشده بود که قره العین کربلا جوان هیجده ساله حسین آن شبه پیغبر علی اکبر نزد بابایش آمد وعرض کرد پدرجان اجازه بده میدان روم تاشاید بتوانم کمی آب به لبهای اطفال تشنه کام برسانم مولانا حسین فرمود
نور دیده علی بعداز عمویت عباس یاوری دیگر ب