دلنوشته #شهید محسن #حججی در #محرم در سال ۹۵:
خدایا، تو را به مُحرَم حسین ع مرا هم مَحرَم کن...
یا ربالحسین علیهالسلام
خدایا؛ چندیست عقدۀ دل پیشت باز نکردهام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد...خدایا؛ محرم حسین علیهالسلام رسید... #تاسوعا رسید... عاشورا رسید...محرم ره به اتمام است و من هنوز...خدایا؛ چه شده است؟ مگر چه کردهام که اینگونه باید رنج و فراق بکشم؟ خدایا؛ میدانم... میدانم روسیاهم، پرگناهم...اما... تو را به حسین علیهالسلام... تو را به زینب سلاماللهعلیها... تو را به عباس علیهالسلام...خدایا... دیگر بس است... اصلاً بگذار اینگونه بگویم... غلط کردم.خدایا... بگذر... بگذر از گذشتهام. ببخش...باور ندارم در عالم کبریایی تو گنهکاران را راهی نباشد.
ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام دادهام. ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم. خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیهالسلام مرا هم مَحرَم کن... این غلام روسیاه پرگناه بیپناه را هم پناه بده... خدایا، یکسال گذشت و من کل سال را تنها با خاطرات همان چند روز جهاد گذراندم... زندهام به امید دوباره رفتن... مپسند... مپسند که اینگونه رنج بکشم...سینهام دیگر تاب ندارد... مگر چند نفر شوق رفتن دارند؟ یعنی بین این همه خوبان روسیاهی چون من راه ندارد؟
مگر جز این است که #حسین علیهالسلام هم عباس علیهالسلام را برد و هم حُر را...مگر جز این است که هم حبیب روسفید شد و هم جوْن...خدایا اگر شوقی هست، اگر شجاعتی هست، اگر روحم به تکاپو افتاده است برای رفتن همه و همه به لطف تو بوده و بس.میتوانستی مرا هم در این دنیا غرق کنی...
#محرم
#پروفایل_مح
در میان نامه اعمال در محشر فقط؟!
روزهایی که برایت گریه کردم دیدَنیست...
دنیا باید اینو بدونه
که هیچی نتونسته و نمیتونه محبت اهل بیت رو از دلای ما بگیره...
#ملت_حسین_به_رهبری_حسین
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
لالالالا گلم بـبـیـن که شبـیـه تـو تـشـنه ام🥺
لالالالا آرزوی بـر بــادی
ندیدم کــنـی شـادی😔 تو لـبـاس دامـادی
لالا لالا قـافـله پـر از آه که ربــاب همـراه🥺
سر طـفـل شـش ماهه
چـرا دل یـک نـفـرم به حـالـه شـیـرخـواره نـسـوخـت؟... 🥀
سـه شـعبـه قــنـداقــتــ تــو به سـیـنه بـابـای تـو دوخــت😔
دلـم مـیـخـواد یـه جـایـی مـن و تـو باشیم دوتـایـی
بـگم لالایی بـگـم لالایــی😭
@abalfazleeaam
🏴🥀🏴🥀🏴🥀🏴
لالا گلـم، بـبـین کـه شـبیـه تـو تشـنـه ام آتـش مـزن بـه جان مـن ای مـادرم، بخواب
من خواب دیـده ام که سـرت روی نیزه بود خواب و خیـال بود نشـد بـاورم، بـخـواب🍃🥺
🗓️1400/5/22
@abalfazleeaam
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam
@sadrzadeh1
#حضرت_علی_اصغر #مراسم_شیرخوارگان_حسینی #حضرت_رقية #ابوالفضلیم_افتخارمه #ابوالفضلی_ها #حضرت_زینب #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #حضرت_زهرا #حضرت_ام_البنین #حضرت_اباالفضل #محرم #اربعین_پای_پیاده_حرم_ثارالله #کربلا #بینالحرمین #باب_القبله #روضه #روضه_العباس #رفیق_شهیدم #ابراهیم_هادی #حاج_حیدر_خمسه #حاج_محمود_کریمی #سینه_زنی #حاج_مهدی_رسولی #حاج_اسماعیل_دولابی #جمعه #جمکران #مهدویت #امام_زمان_عج #ظهور #قمر_بني_هاشم
https://www.instagram.com/p/CSgfKTMoW_I/?utm_medium=share_sheet
هدایت شده از کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
#شهید_رحمان_مدادیان
《ماجرای متوسل شدنم به شهید رحمان مدادیان》
همیشه نمازهام رو سروقت و حتی نماز شبم رو تو یه ساعت مشخص میخونم.
یه چند شبی بود که توفیق پیدا نمیکردم واسه خوندن نماز شب،قضاش رو میخوندم ولی اون نماز اول وقته یه چیز دیگه هست؛ناراحت بودم و بد جور دلم گرفته بود.
با استادم مطرح کردم ایشون هم راه حل هایی بهم دادن ولی هیچ کدومشون جواب نداد.با خیلیا مشورت کردم ولی یا بعضی هاشون جوابم رو نمیدادن یا بعضی ها راه حل هایی بهم میدادن؛همش رو امتحان کردم ولی بهم کمک نکرد.
دیگه کم کم ناامید شده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم و همچنان توفیق نداشتم . . .
تا اینکه عکس شهید رحمان مدادیان رو تو یکی از گروه هایی که عضو بودم دیدم وقتی عکس رو باز کردم و چشمم به عکسشون افتاد،یادم اومد که از نماز شب محرومم.
همونجا بود که به ایشون متوسل شدم، و بعد از اون دیگه نمازم اول وقت شد و نماز شبم هم همیشگی شده . . .
#ارسالی_از_اعضای_کانال
#محرم #عنایت_شهید
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
#شهدایی
14.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 ذکر مصائب حضرت زینب (س) توسط شهید #حاج_قاسم سلیمانی
➕ روضهخوانی رهبر انقلاب
#محرم
✨ابر گروه تب نوحه با شهــــــــــــدا✨
eitaa.com/joinchat/2108555275C470f942936
┄┅┅┅┅❀🌹❀┅┅┅┅┄
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
○°🖤
#مداحی_روز_چهارم_محرم
*🎥کلیپ مداحی"با وفا خواهر"*
*🎙محمدحسین حدادیان*
اشک چشمتون جاری شد برای فرجِ صاحب عزا دعا کنید...
#اللهمعجللولیکالفرج
#محرم
*#بحرمة_الحسین_اللهم_عجل_لولیک_الفرج*
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🖤🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🥀🥀🥀🥀
@rafiq_shahidam
🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤استاد"شجاعی"
📹حــســیــن کــربــلای خـودت باش. ○°🖤
#اللهمعجللولیکالفرج
#محرم
*#بحرمة_الحسین_اللهم_عجل_لولیک_الفرج*
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
🖤🖤🖤🖤
@rafiq_shahidam96
🥀🥀🥀🥀
@rafiq_shahidam
🖤🖤🖤🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
AUD-20210813-WA0149.
زمان:
حجم:
16.55M
✨ شرحوبررسیکتاب
سهدقیقهدرقیامت
♨️تجربھنزدیڪبھمـرگ
جانباز مدافـعحرم
⏳جلسه پنجم
🎙️حجت الاسلام امینی خواه
✨الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ✨
🌈 #قسمت_چهلم
🌈 #هرچی_تو_بخوای
یه قرار دیگه گذاشتن تا درمورد عقد و عروسی صحبت کنیم... قرار شد اسفند ماه تو محضر عقد کنیم،🙈پنج فروردین جشنی خونه بابا بگیریم.
یکسال بعد عروسی کنیم☺️💞امین از ارثیه پدریش خونه و ماشین داشت که قرار شد تو همون خونه زندگی کنیم💝👌اون شب خاله امین یه جعبه کوچیک 🎁بهم داد و گفت:
_اینو امین داده برای شما.😊
وقتی رفتن،بازش کردم.یه انگشتر عقیق😍💍 زنانه بود.خیلی زیبا بود.☺️😍زیرش یه یادداشت بود که نوشته شده بود:
✍با ارزش ترین یادگاری مادرم.✍
انگشتر به دستم کردم.خیلی به دستم میومد.☺️
برای عقد بزرگترها همه بودن....
عمه ها،عمو و خاله ی امین.پدربزرگ و مادربزرگ ها؛عمه و دایی و خاله ی من.مامان و بابا و علی و محمد و خانواده هاشون.
محضر خیلی شلوغ شده بود...
قبل از اینکه عاقد برای بار سوم بپرسه آیا وکیلم،
👈تو دلم گفتم خدایا خودت خوب میدونی من کی ام.😞فقط تو میدونی من چقدر گناهکارم.😞اینا فکر میکنن من خیلی خوبم،😞کمکم کن آبرویدینت باشم.🙏✨
-عروس خانم آیا وکیلم؟
👈تو دلم گفتم✨ خدایا با اجازهی خودت، با اجازه ی رسولت(ص)،با اجازهی اهلبیت رسولت(ع)،با اجازهی امام زمانم(عج)، گفتم:
_با اجازه ی خانم زینب(س)، پدرومادرم، بزرگترها،شهید رضاپور👣و همسرشون.. بله...💓☺️
صدای صلوات بلند شد.
امین هم بله گفت☺️ و عاقد خطبه رو شروع کرد.... بعد امضاها و مراسم حلقه ها و پذیرایی،خیلی از مهمان ها رفته بودن.💓امین💓 و محمد یه گوشه ای ایستاده بودن و باهم صحبت میکردن..اطرافم رو خوب نگاه کردم. هیچکس حواسش به من نبود🙈منم از فرصت استفاده کردم و خوب به امین نگاه کردم.❤️👀جوانی بیست و چهار ساله،لاغر اندام که موها و ریش مشکی و نسبتا کوتاه و مجعدی داشت.☺️کت و شلواری که به سلیقه ی من بود خیلی به تنش قشنگ بود.😍
اقرار کردم خیلی دوستش دارم.😍
مریم اومد نزدیکم.آروم و بالبخند گفت:
_بسه دیگه.خجالت بکش.پسر مردم آب شد.😉امین متوجه نگاه من شده بود و از خجالت سرشو انداخته بود پایین.☺️😅به بقیه نگاه کردم.همه چشمشون به من بود و لبخند میزدن... از شدت خجالت سرخ شده بودم.سرمو انداختم پایین و دلم میخواست بخار بشم تو ابرها.😬🙈
سوار ماشین امین شدم...
فقط من و امین بودیم.با آرامش واحترام گفت:
_کجا برم؟😊
-بریم خونه ما.☺️☝️
دوست داشتم با امین بریم بهشت زهرا (س)پیش پدرومادرش...
گرچه بهتر بود با لباس عقدم میرفتم ولی دوست #نداشتم همه #نگاهم کنن.
ترجیح دادم چادر مشکی و لباس بیرونی بپوشم.لباس عقدم پوشیده بود ولی سفید بود و #جلب_توجه میکرد.
گل خریدیم و رفتیم سمت بهشت زهرا(س).
تو مسیر همش به امین نگاه میکردم👀❤️ ولی امین فقط به جلو نگاه میکرد. بهتر،منم از فرصت استفاده میکردم و چشم ازش برنمیداشتم.😇
یک ساعت که گذشت بالبخند گفت:
_خب صحبت هم بفرمایید دیگه.همه ش فقط نگاه میکنید.😍😉
دوست داشتم زودتر باهام خودمونی حرف بزنه.از کلمات شما و افعال سوم شخص استفاده نکنه.🙈میدونستم امین خیلی با حجب و حیائه و اگه خودم بخوام مثل دخترهای دیگه رفتار کنم،این روند طولانی تر میشه.😬پس خودم باید کاری میکردم.
گرچه #خیلی_برام_سخت_بود ولی امین #همسرم بود و معلوم نبود چقدر کنار هم میموندیم.نمیخواستم حتی یک روز از زندگیمو از دست بدم.دل و زدم به دریا و گفتم:
_امین.☺️
بدون اینکه نگاهم کنه،سرد گفت:
_بله.😐
این جوابی که من میخواستم نبود.🙁شاید زیاده روی بود ولی من وقت نداشتم.دوباره گفتم:
_امین.☺️
بدون اینکه نگاهم کنه،بالبخند گفت:
_بله.😊
نه.این هم نبود.🙈برای سومین بار گفتم:
_امین.☺️
نگاهم کرد.چشم تو چشم.با لبخندگفت:
_بله☺️
خوشم اومد ولی اینم راضیم نمیکرد.🙈برای بار چهارم گفتم:
_امین.☺️
چشم تو چشم،بالبخند،با اخم ساختگی، گفت:
_بله😠☺️
نشد.پنجمین بار با ناز گفتم:😌
_امییییین.☺️
به چشمهام نگاه کرد و بالبخند و خیلی مهربون گفت:
_جانم😍
این شد. از ته دل لبخند زدم...😌😍
و همونجوری که چشم تو چشم بودیم، گفتم: ...
ادامه دارد...
📚 نویسنده : بانو مهدییار منتظرقائم
رفیق شهیدم ابراهیم هادی 🖤
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c