eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
4.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
14.5هزار ویدیو
182 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
•°🌱 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟😔 کربلاوُشبِ‌جمعــه‌حرمِ‌حضرتِ‌عشـق درکجابوده‌چنین‌بخت‌میسّـــــرباشد درحرم‌روضه‌ی‌مقتل‌چقدر‌می‌چسبد چه‌شود‌مرثیه‌خوان‌حضرتِ‌مادرباشد.. ... 💔 🙏🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهیدابراهيم هادی 🖤رفیق شهیدم🖤
🔹 #او_را ... 26 -برو اونور عرشیا... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼️ -تو هیچ جا نمیری😠 -یعنی
🔹 ... 27 چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد...😳 بعد چنددقیقه آمبولانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو بلانکارد و بردن... بدون معطلی افتادم دنبال آمبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم❗️ عرشیا رو بردن تو یکی از بخشا و دو سه تا دکتر و پرستار هم دنبالش.... دل تو دلم نبود... به خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون👨⚕ سریع رفتم پیشش -ببخشید... سلام -سلام،بفرمایید؟؟!! -این... این... این آقایی که الان بالاسرش بودید، چشه؟ یعنی چیشده؟؟ مشکلش چیه؟؟😥 -شما با ایشون نسبتی دارید؟؟ تو چشمای دکتر زل زدم، داشتم تو فکرم دنبال یه کلمه میگشتم، که نگاهی به سرتاپام انداخت و با ته اخم، گفت: چرا قرص خورده؟؟؟ با تعجب گفتم: -قرص😳⁉️ چه قرصی؟؟ -نمیدونم ولی ظاهرا قصد خودکشی داشته!! کمی دیرتر میرسیدید احتمال زنده بودنش به صفر میرسید!! 😨با چشمای وحشتزده و دهن باز به دکتر نگاه میکردم که گفت: -همکارای ما دارن معدشو شست و شو میدن، چنددقیقه دیگه برید پیشش... تو این وضعیت بهتره یه آشنا کنارش باشه😒 همونجا کنار راهرو نشستم و کلافه نفسمو بیرون دادم... همش خودمو سرزنش میکردم... اخه تو که از سعید و هیچ پسر دیگه ای خیری ندیده بودی، برای چی باز خودتو گرفتار کردی😖 بلند شدم و رفتم بالاسر عرشیا، تازه به هوش اومده بود. با دیدن من انگار جون تازه ای گرفت و چشماش برق زد...😢 -چرا این کارو کردی؟ -تو چرا این کارو کردی؟؟😢 -عرشیا رفت و امد تو این رابطه ها معمولیه... نباید خودتو اینقدر زود ببازی... -پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختی؟😏 کلافه دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم -اولا رابطه من و سعید فرق داشت... بعدشم من دخترم، تو پسری! مردی مثلا!! -اولا چه فرقی؟ یعنی من از اول بازیچت بودم؟😢 بعدشم مگه مردا احساس ندارن؟؟ -عرشیا... من دیرم شده... میشه بگی یکی از دوستات بیاد پیشت من برم؟؟ بابا و مامانم شاکی میشن... روشو برگردوند و اشک از چشماش سرازیر شد😭 -خیلی بی معرفتی... برو.... "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh 🔹 ... 27 چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد...😳 بعد چنددقیقه آمبولانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو بلانکارد و بردن... بدون معطلی افتادم دنبال آمبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم❗️ عرشیا رو بردن تو یکی از بخشا و دو سه تا دکتر و پرستار هم دنبالش.... دل تو دلم نبود... به خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون👨⚕ سریع رفتم پیشش -ببخشید... سلام -سلام،بفرمایید؟؟!! -این... این... این آقایی که الان بالاسرش بودید، چشه؟ یعنی چیشده؟؟ مشکلش چیه؟؟😥 -شما با ایشون نسبتی دارید؟؟ تو چشمای دکتر زل زدم، داشتم تو فکرم دنبال یه کلمه میگشتم، که نگاهی به سرتاپام انداخت و با ته اخم، گفت: چرا قرص خورده؟؟؟ با تعجب گفتم: -قرص😳⁉️ چه قرصی؟؟ -نمیدونم ولی ظاهرا قصد خودکشی داشته!! کمی دیرتر میرسیدید احتمال زنده بودنش به صفر میرسید!! 😨با چشمای وحشتزده و دهن باز به دکتر نگاه میکردم که گفت: -همکارای ما دارن معدشو شست و شو میدن، چنددقیقه دیگه برید پیشش... تو این وضعیت بهتره یه آشنا کنارش باشه😒 همونجا کنار راهرو نشستم و کلافه نفسمو بیرون دادم... همش خودمو سرزنش میکردم... اخه تو که از سعید و هیچ پسر دیگه ای خیری ندیده بودی، برای چی باز خودتو گرفتار کردی😖 بلند شدم و رفتم بالاسر عرشیا، تازه به هوش اومده بود. با دیدن من انگار جون تازه ای گرفت و چشماش برق زد...😢 -چرا این کارو کردی؟ -تو چرا این کارو کردی؟؟😢 -عرشیا رفت و امد تو این رابطه ها معمولیه... نباید خودتو اینقدر زود ببازی... -پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختی؟😏 کلافه دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم -اولا رابطه من و سعید فرق داشت... بعدشم من دخترم، تو پسری! مردی مثلا!! -اولا چه فرقی؟ یعنی من از اول بازیچت بودم؟😢 بعدشم مگه مردا احساس ندارن؟؟ -عرشیا... من دیرم شده... میشه بگی یکی از دوستات بیاد پیشت من برم؟؟ بابا و مامانم شاکی میشن... روشو برگردوند و اشک از چشماش سرازیر شد😭 -خیلی بی معرفتی... برو.... "محدثه افشاری" @aah3noghte @RomaneAramesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 ... 28 یه لحظه از خودم بدم اومد... احساس کردم خیلی دل سنگ شدم! -عرشیا... من ازت معذرت میخوام...😔 -ترنم... میخوای ببخشمت؟؟😢 -اره‼️ -پس نرو...❗️ تنهام نذار....😢 من بی تو وضعم اینه! بمون و زندگیمو قشنگ کن... من خیلی تنهام.... سرمو انداختم پایین و با انگشتام بازی کردم... -ترنم؟؟؟ چشماشو نگاه کردم... دلم آتیش گرفت... -باشه.... -ای جان... من فدای تو بشم... برو خانومم...دیرت میشه... برو میگم علیرضا بیاد پیشم😘 لبخند ملایمی زدم و ازش خداحافظی کردم... تو دلم فقط داشتم خودمو فحش میدادم و میرفتم سمت ماشین😡 💭(خاک تو سرت😡 باز خراب کردی😒 چی چیو باشه.... خب اگر نمیگفتم باشه که میمرد... حالا چندوقت باهاش باشم، حالش که بهتر شد در صلح و صفا تمومش میکنم...) سوار شدم و راه افتادم. تازه یاد مرجان افتادم‼️ تا گوشیو برداشت شروع کرد فحش دادن -منو مسخره کردی؟؟ امروز موندم خونه،که خانوم تشریف بیاره... هرچی هم زنگ میزنم خاموشه😡 -مرجان باور کن... -مرجان و کوفت😡 مرجان و درد😡 خیلی مسخره ای ترنمممم -بابا تو که خبر نداری چیشده...😭 -ترنم😳 چت شده؟ بگو ببینم قضیه چیه؟؟ همه چیو با گریه براش تعریف کردم و به زمین و زمون فحش دادم... -خاک تو سرت‼️ تو اصلا جنبه دوست‌پسر داشتن نداری... یکی هم پیدا میشه دوستت داره اینجوری میکنی!!😒 -برو بابا... کدوم دوست داشتن؟؟ پسره مریضه... آدم سالم مگه اینجوری دیوونه میشه؟؟😒 -هه... پس یادت رفته با رفتن سعید مثل مرغ پرکنده شده بودی...😒 -دیگه اسم سعیدو نیاااااار.... اه😭 ولم کنید بابا.... -خب حالا گریه نکن... اصلا بیا دنبالم امشب بریم خونه شما خوبه؟😉 -راست میگی؟ مامانت میذاره؟ -اره بابا،اون از خداشه من خونه نباشم😒 -ها😳 عههه..چیزه...باشه اومدم... "محدثه افشاری" @Aah3noghte @Romanearamesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 ... 29 رفتیم تواتاق آهنگ گذاشتم و درو قفل کردم، دو تا نخ سیگار دراوردم و یکیشو دادم به مرجان... -تو هنوز سیگار میکشی؟😒 -اوهوم🚬 مگه تو نمیکشی؟؟ -دیگه اینا آرومم نمیکنه، رفتم سراغ قوی ترش😌 -قوی تر چیه دیگه؟ -بیخیال -مرجان تازگیا مشکوک میزنیا‼️ راستی....😳 یادم رفته بود... دیشب کجا بودی؟؟؟ -واییی یه جای خوووووب😍😂 -بمیری...خب بگو دیگه -مهمونی! -مهمونی؟ خونه کی؟ -ترنم میشه خربازی در نیاری😒 مهمونی! پارتی! -پارتی؟؟😳 مرجان تو میری پارتییییی؟ -نمیدونی ترنم.... اینقدر خالی میشم...😌 خیلی خوبه... خیلی....😍 -میفهمی چی میگی؟ -یه بار باید بیای تا چراشو بفهمی... -من عمرا پامو اونجا بذارم😑 -چرا مثلا؟؟ -اونجا واسه امثال من و تو نیست... اونجا واسه دختر پسرای..... -تا ندیدی نمیتونی اینو بگی😡 خودت یه بار بیا ببین... من که فقط با اونجا اروم میشم... -مگه اونجا چی داره که آرومت میکنه؟😏 -خوشی❗️ حداقل برای دو سه روز شارژ شارژم😉 -این چه خوشیه که فقط دو سه روز طول میکشه؟؟؟؟؟😒 خوشی باید دائمی باشه. -میدونی که چنین چیزی اصلا وجود نداره😒 ما فقط میتونیم برای دردامون یه مسکن چند ساعته پیدا کنیم😏 چند ساعتی تو خودمون نباشیم تا از فکر این دنیای لجن بیرون بیایم❗️ دیگه نتونستم حرفی بزنم.... دیگه خودمم داشتم عقاید مرجانو باور میکردم و باهاشون زندگی میکردم. -دفعه بعد کی میری؟ -اخر هفته میخوای بیای؟ -اره. -باشه،ولی به فکر یه بهونه واسه پیچوندن مامان بابات باش، که شب بتونی بیرون بمونی😉 -شب؟😨 -‌اره دیگه. نه پس هفت صبح تا دوازده ظهر😏 -خودتو مسخره کن😒 باشه یه کاریش میکنم. -یه لباس خوشگلم بپوش از اون لباس خاصا😉 -برای چی؟؟😟 من نمیخوام قاطی کثافت کاریاشون بشم -خب نشو چون همه اونجوری میان،تو اگر جور دیگه بیای بیشتر تو چشمی و بهت گیر میدن‼️ -اها... باشه حله👌 تا حدودای صبح صحبت کردیم و بعد خوابیدیم😴😴 "محدثه افشاری" @Aah3noghte @Romanearamesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 ... 30 دم ظهر بود که با صدای زنگ گوشی چشامو باز کردم. یه شماره غریبه بود باصدای خش دار و خواب آلود جواب دادم -الو؟ یه پسر بود!صداش ناآشنا بود -سلام ترنم خانوم -سلام.بفرمایید؟ -ببخشید انگار از خواب بیدارتون کردم☺️ علیرضا هستم،دوست عرشیا -اهان... نه خواهش میکنم... بفرمایید؟ -عذرمیخوام من شمارتونو از گوشی عرشیا برداشتم! باید باهاتون صحبت کنم😅 -بی اجازه؟؟ -بله؟؟ -بی اجازه شمارمو برداشتید؟😒 -بله خب....باید باهاتون حرف میزدم... -اوکی بفرمایید😏 -ببینید... عرشیا خیلی شمارو دوست داره... -خب؟😏 -چیزی راجع به زندگیش بهتون گفته؟ -نه،چیز خاصی نمیدونم ازش. -عرشیا واقعا تو زندگیش سختی کشیده. مادرشو تو بچگی از دست داده، پدرشم یه زن دیگه گرفته که خیلی اذیتش میکرده، اونم از بچگی در کنار درس کار میکرده و خونه گرفته و چندساله از پدرش جدا زندگی میکنه... و شما اولین شخصی هستید که بهش دلبسته شده....💕 -پس عرشیا میخواد من کمبوداشو براش جبران کنم؟😏 چرا؟! حتما شبیه مادرشم😂 -اینطور نیست خانوم.... عرشیا واقعا عاشق شماست.... شما عشق اول و آخرشید -ولی دستای زخم و زیلیش و رد تیغ اسمایی که رو بازوش هست،چیز دیگه ای میگه😏 -امممم...نه...خب...چیزه... بالاخره برای هرکسی پیش میاد... حتی خود شماهم قبل عرشیا دوست پسر داشتین😉 -برای اونا هم خودکشی میکرده؟؟ -ترنم خانوم... گذشته ها گذشته... مهم الانه که عرشیا عاشق و دیوونه شماست -عرشیا ذاتا دیوونست آقا😠 چیزی نمونده بود دیروز بلا سرم بیاره😡 -نه...باورکنید پشیمونه... بهش یه فرصت دیگه بدید... ازتون خواهش میکنم.... لطفا...🙂 -باشه،به خودشم گفتم،فعلا هستم تا ببینم چی میشه... -ممنونم😊 لطف کردید😉 "محدثه افشاری" @aah3noghte @Romanearamesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
🔹 ... 39 دلم میخواست گریه کنم دلم میخواست زار بزنم تحمل یه مرد ضعیف برام غیر قابل قبول بود. -تو چرا اینقدر ضعیفی؟؟ -ترنم... نمیفهمی چرا؟؟ بیشعور اینا همش بخاطر توعه! -بخاطر من نیست😡 بخاطر ضعف خودته! من نمیتونم به مردی تکیه کنم که هر مشکلی پیش میاد خودکشی میکنه!! -ترنم من دوستت دارم😢 -عرشیا کلافم کردی... -باهام بمون... نرو...لطفا😢 دلم براش میسوخت... خیلی مظلومانه خواهش میکرد! اونم جلوی رفیقش! -بعدا باهم صحبت میکنیم عرشیا... الان باید برم. _باشه ولی جواب پیاماموبده خداحافظی کردم و راه افتادم سمت خونه. دیگه نمیدونستم چیکار کنم... عرشیا دلمو زده بود نمیخواستم باهاش بمونم اصلا دیگه دلم هیچی نمیخواست... کاش زودتر این زندگی تموم میشد...! بعد خوردن شام به اتاقم رفتم، گوشی رو که برداشتم، پیام داده بود. سعی کردم آرومش کنم، حوصله دیوونه بازیای بعدیشو نداشتم. از دستش عصبانی بودم که یواشکی تعقیبم کرده بود و ادرس خونمون رو بلد شده بود. اون روزا با تمام وجود احساس خستگی میکردم...😢 احساس میکردم یه مترسکم! من همه چی داشتم، همه چیو تجربه کرده بودم، اما چرا حالم اینقدر بد بود😭 چرا هیچی ارومم نمیکرد... چرا اینقدر همه چی مسخره شده بود؟ اصلا من اینجا چیکار میکنم؟؟ چرا منو آفریدی؟؟ چرا اینقدر زجرم میدی؟؟ اصلا کی گفته تو هستی؟؟ کی گفته خدا هست؟؟ اگر هستی،کجایی؟؟ پس تا کی قراره من زجر بکشم؟؟ چرا هیچی سر جاش نیست؟ چرا هیچکس خوشبخت نیست؟ چرا این آدما نمیفهمن همه کاراشون الکیه؟؟ خدا کجا بود؟ ارامش چیه؟ بسسسسسهههه چرا تموم نمیشه؟؟😭😭 شاید عرشیا هم حق داره که میخواد خودکشی کنه! من چرا جلوشو میگیرم؟؟ من جرات خودکشی ندارم اما اون که داره،چرا نذارم خودشو راحت کنه؟؟ اه😭😭 چرا من نمیتونم خودمو بکشم چرا؟؟ حالا دیگه قرص آرامبخش،جزو یکی از وعده های غذاییم شده بود‼️ بازم دست به دامنش شدم تا بتونم امشبوبه صبح برسونم "محدثه افشاری" 💕 @aah3noghte💕 @romanearamesh https://chat.whatsapp.com/GpDB9aU80kpEUd8B525boN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد از دو سال دوری...😭 بعد از رد شدن از دل کوران ها و حوادث این ایام... حالا... راهی کربلا هستیم!!! خیالش هم شیرین است! پیغامی ندارید!؟
حاج اسماعیل دولابی (ره) : هنگامی که به یاد امام حسین علیہ الســـــلام افتادید تردیدی نداشته باشید که حضرت هم به یــاد شماست. 📚طوباےِ ڪربلا ص ۱۴۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•°🌱 آقا سلام از شما سپاسگزارم که هر صبح رخصت می‌دهید سلامتان کنم، یادتان کنم... من با این سلام ها تازه می‌شوم جان می‌گیرم و یادم می‌آید جان پناه دارم راه بلد دارم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀برای‌ امام زمانم چه کنم؟🥀 ارواحنافداه آقاجانم ! گفتی اغلب یارانت جوانند! مولاجان! من حالا جوانم. حالا بنویس نامم را در میان نوکرانت هرچند میدانم بَدَم😔 http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
1_715892071.mp3
4.9M
♥️💫 |در زمان غیبت،خواندن این‌دعا از امام عصر‌(عج)است| باصدای : مدت زمان : 26 دقیقه http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام رفقای‌امام‌زمانی✋ از اول صبح که روزتو با دعای عهد و ندبه شروع کردی، حالا نیت کن و تا غروب جمعه هرچقدر میتونی سوره توحید و صلوات هدیه کن به آقا و بابای مهربون.🌱 ان شاءالله خدا ظهور آقامون رو به تعجیل برساند😔🤲🏻 $اللهم_عجل_لولیك_الفرج🤲🏻
دِݪـ♥️ــمآنּ بہ مستحبــے خـوش استـــ ڪہ جوابـش واجبـــ استـــ: السلامــ علیڪ یـا ابـاصـآلح المہــدۍ🖐🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسرشون مےگُفتند: بعضے از روزهاے جمعہ🌿 تلفنِ همراهش خاموش بود📲 وقتے دلیلش رو مے‌پرسیدم مےگفت: ارتباطم رو با دنیآ کمتر میکُنم تا امروز کہ متعلق بہ امام‌زمانم "عج" هست بیشتر با امام‌زمان باشم بیشتر بہ یاد امام‌زمان باشم.. :)💕 امروز ما هم گوشی ها رو کنار بذاریم و سراغ مطالعه بریم... کمی هم خلوت با سجاده و دعا و تفکر در راهی که پیش رو داریم...👌🦋 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
هم‌اکنون‌ از کربلای معلی😔💔 شبکه یک سیما✋ التماس‌دعا🤲🏻🌱
«السلام علیک یا اباعبدالله الحسین» آقـــام حــســیـن✨ بـال پرم باش تاج سـرم بـاش حسیـن ✨ بـه یـاد من شـبای جـمعـه تـو حـرم بـاش🕌 فـکر جـواز کـربـلای مـادرم بـاش😭 تـو مـوکب هـای اربـعین منتـظرم باش🌹 رو بـرنـگـردون از مـن یـا حـسـین🙏😭 عـفول یا حسین..... عفول یا حسین... 🙏 شب جمعه شب زیارتی امام حسین 🗓️1400/7/1 @abalfazleeaam 💝💝💝💝💝 https://www.instagram.com/p/CULGYVgIcMg/?utm_medium=share_sheet