کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
ابراهیم میگفت : طورے زندگۍورفاقتکن کهاحترامتروداشته باشند . بۍدلیلازکی چیزی نخواه. عزّتنفسداشت
🕊•⸤#خداےخوبِابراھیم ⸣
همه چیز براے خدا . . .🌿!
یکی از ویژگیهای مهم ابراهیم این بود که هر کاری می کرد برای رضای خدا بود. ورزش و کشتی و حضور در جبهه و خدمت مردم و کار و ... همش برای خدا بود. خالصانه و مخفیانه فقط برای رضای خدا فعالیت میکرد و نمیخواست کسی بفهمد این کارها را انجام داده! مانند ابراهیم خلیل الله که می فرمود:
قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي
لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ۲٦۱
بگو: همانا نماز و طاعت و تمام اعمال من و حیات و ممات من همه برای خداست که پروردگار جهانیان است.
﴿ آیہ ۱٦۲ سورھ انعام ﴾
@rafiq_shahidam96
ارادت خاصی به شهید ابراهیم هادی داشت🌺💚🕊
زندگی نامه شهدا را از اول تا آخر می خواند مثلاً میگفت شهید ابراهیمهادی فلان خصوصیت را داشت. شهید همت فلان کار را میکرد یا مثلاً شهید آبشناسان کسی است که انواع دوره های تکاوری دورههای چتربازی غواصی و اینها را دیده است. یکی از شب ها مصطفی از شب تا صبح از خاطرات ابراهیم هادی برای من گفت.
هر وقت با مصطفی زیارت عاشورا می خواندم ثوابش را به ابراهیم هادی هدیه می کرد اما تا آن موقع زیاد درباره این شهید صحبت نکرده بودیم مصطفی گفت ابراهیم هادی را در خواب دیدم که به من گفت: «شما هم می آیی پیش ما.
🌺 یاد شهدا با صلوات 🌺
#شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده🌷
@rafiq_shahidam96
4.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهادت 🕊🌷
🌷مهدی کازرونی ۲۳ ساله
بود و معاون طرح وعملیات
لشکر که درعملیات والفجر۴
در تاریخ ۳۰مهر۱۳۶۲شهادت
را در آغوش گرفت.
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
ممنون از همراهی شما عزیزان انشالله بقیه صوت ها فردا در کانال بار گزاری میشود.🍃
ادامه صوت های پدر بزرگوار شهید مصطفی صدر زاده
👇👇👇👇👇
@ShahidMostafaSadrzadehجریان زلزله بم .mp3
زمان:
حجم:
695.8K
پرسشوپاسخ 💭❓
سوال: توی یکی از خاطرات خوندم که شهید بدون اطلاع شما رفتن که توی زلزله بم کمک کنن .
وقتی برگشتن شما ناراحت نشدید که بدون اطلاع به شما رفتن ؟
پدرشهیدصدرزاده
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#سال_روز_شهادت
@sadrzadeh1
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 پسرک فلافل فروش قسمت شانزدهم بازار مهدي ذوالفقاري برادر شهيد هادي بعد از دوراني كه در فلا
🌱🌱🌱
پسرک فلافل فروش
قسمت هفدهم
هادي در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند
بار به او تذكر داده بود كه فلان گناه را انجام ندهد اما بي نتيجه بود. تا اينكه
مجبور شد برخورد فيزيكي داشته باشد.
بعد از پايان خدمت نيز مدتي در بازار آهن كار كرد. البته فعاليت هادي در
بسيج و مسجد زيادتر از قبل شده بود.
پيگيري كار براي شهدا و مبارزه با فتنهگران، وقت او را گرفته بود. بعد هم
تصميم گرفت كار در بازار را رها كند!
صاحبكار ما خيلي از اخلاق و مرام و صداقت هادي خوشش ميآمد.
براي همين اصرار داشت به هر قيمتي هادي را پس از پايان خدمت نگه دارد.
هادي اما تصميم خودش را به صورت جدي گرفته بود.
قصد داشت به سراغ علم برود. ميخواست از فرصت كوتاه عمر در جهت
شناخت بهتر خدا بهره ببرد.ماشين
يكي از دوستان مسجدشخصيت هادي براي من بسيار جذاب بود. رفاقت با او كسي را خسته
نميكرد.
در ايامي كه با هم در مسجد موسي ابن جعفر ع فعاليت داشتيم، بهترين
روزهاي زندگي ما رقم خورد.
يادم هست يك شب جمعه وقتي كار بسيج تمام شد هادي گفت: بچهها
حالش رو داريد بريم زيارت؟
گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم.
هادي گفت: من ميرم ماشين بابام رو مييارم. بعد با هم بريم زيارت
شاه عبدالعظيم ع
گفتيم: باشه، ما هستيم.
هادي رفت و ما منتظر شديم تا با ماشين پدرش برگردد. بعضي از بچهها كه
هادي را نميشناختند، فكر ميكردند يك ماشين مدل بالا و...
چند دقيقه بعد يك پيكان استيشن درب داغون جلوي مسجد ايستاد.
فكر كنم تنها جاي سالم اين ماشين موتورش بود كه كار ميكرد و ماشين
راه ميرفت.
نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه برق
نداشت. يعني لامپ هاي ماشين كار نميكرد!
ادامه دارد....
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 پسرک فلافل فروش قسمت هفدهم هادي در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند
🌱🌱🌱
پسرک فلافل فروش
قسمت هجدهم
پسرك فالفل فروش
رفقا با ديدن ماشين خيلي خنديدند. هر كسي ماشين را ميديد ميگفت:
اينكه تا سر چهارراه هم نميتونه بره، چه برسه به شهر ري.
اما با آن شرايط حركت كرديم. بچهها چند چراغ قوه آورده بودند. ما در
طي مسير از نور چراغ قوه استفاده ميكرديم.
وقتي هم ميخواستيم راهنما بزنيم، چراغقوه را بيرون ميگرفتيم و به سمت
عقب راهنما ميزديم.
خالصه اينكه آن شب خيلي خنديديم. زيارت عجيبي شد و اين خاطره
براي مدت ها نقل محافل شده بود.
بعضي بچه ها شوخي ميكردند و ميگفتند: ميخواهيم براي شب عروسي،
ماشين هادي را بگيريم و...
چند روز بعد هم پدر هادي آن پيكان استيشن را كه براي كار استفاده
ميكرد فروخت و يك وانت خريد.
فتنه
سال 1388 از راه رسيد. اين سال آبستن حوادثي بود كه هيچ كس از
نتيجه ي آن خبر نداشت!
بحثهاي داغ انتخاباتي و بعد هم حضور حداكثري مردم، نقشهاي شوم
دشمن را نقش بر آب كرد.
اما يكباره اتفاقاتي در كشور رخ داد كه همه چيز را دستخوش تغييرات
كرد. صداي استكبار از گلوي دو كانديداي بازندهي انتخابات شنيده شد.
يكباره خيابانهاي مركزي تهران جولانگه حضور فرزندان معنوي
بيبيسي شد!
هادي در آن زمان يك موتور تريل داشت. در بازار آهن كار ميكرد. اما
بيشتر وقت او پيگيري مسائل مربوط به فتنه بود.
غروب كه از سر كار ميآمد مستقيم به پايگاه بسيج ميآمد و از رفقا اخبار
را ميشنيد.
هر شب با موتور به همراه ديگر بسيجيان مسجد راهي خيابانهاي مركزي
تهران بود.
ميگفت: من دلم براي اينها ميسوزد، به خدا اين جوانها نميدانند چه
ميكنند، مگر ميشود تقلب كرد آن هم به اين وسعت؟!
يك روز هادي همراه سيد علي مصطفوي جلوي دانشگاه رفتند.
ادامه دارد....
@rafiq_shahidam96
هممونبـهیـهرفیقآسمونینیازداریـم
کهوقتایخستگـیودردوبُھـتبیادپیشمونـو اَزمونبپرسـه: "هوسسفرنــداری، زِغبـار
اینبیابان؟"
#شهید_ابراهیم_هادی
@rafiq_shahidam96
@ShahidMostafaSadrzadehکار های فرهنگی شهید .mp3
زمان:
حجم:
443.9K
پرسشوپاسخ 💭❓
سوال: شهید به کار های فرهنگی علاقه زیادی داشتن .
انرژی یا انگیزه برای کار های فرهنگی رو از کجا تامین می کردن ؟
پدرشهیدصدرزاده
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
#سال_روز_شهادت
@sadrzadeh1