کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_چهل_و_ششم بعد هم به جهت
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_چهل_و_هفتم
اسلام اصيل
محمدحسين طاهري
مؤسسه هاي در نجف بود به نام اسلام اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير
جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد قم بودم اما ساكن نجف شده و در اين
مؤسسه كار ميكردم.
اولين بار هادي ذوالفقاري را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار با ادب و شوخ
و خندهرويي بود.
او در مؤسسه كار ميكرد و همانجا زندگي و استراحت ميكرد. طلبه بود
و در مدرسه كاشف الغطا درس ميخواند.
من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي كربلا بودم كه هادي گفت:
داري ميري كربلا؟
گفتم: آره، من هر شب جمعه با چند تا از رفيقها ميريم، راستي جا داريم،
تو نميخواي بياي؟
گفت: جدي ميگي؟ من آرزو داشتم بتونم هر شب جمعه برم كربلا.
ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با رفقا ميگفتيم و ميخنديديم،
شوخي ميكرديم، سربه سر هم ميگذاشتيم اما هادي ساكت بود.
بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي زيارت كربلا ميريم. بسه، اينقدر
شوخي نكنيد.
او ميگفت، اما ما گوش نميكرديم
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_چهل_و_هفتم اسلام اصيل
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_چهل_و_هشتم
براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را نگاه ميكرد.
به كربلا كه رسيديم، ما با هم به زيارت رفتيم.
اما هادي ميگفت: اينجا جاي زيارت دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها
بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نميگذاشتيم و كار خودمان را
ميكرديم!
در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. شوخي ميکرديم و
ميخنديديم.
هادي ميگفت: من ديگر با شما نميآيم، شما قدر زيارت امام حسين ع
آن هم شب جمعه را نميدانيد.
اما دوباره هفتهي بعد كه به شب جمعه ميرسيد از من ميپرسيد؟ كي
ميري كربلا؟
هادي گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش خطرناك
بود. دوباره با ما ميآمد و برميگشت.
اما بعد از چند هفته ي ديگر به شوخيهاي ما توجهي نداشت. او براي
خودش مشغول ذكر و دعا بود.
توي كربلا هم از ما جدا ميشد. خودش بود و آقا ابا عبدالله ع.
بعد هم سر ساعتي كه معين ميكرديم ميآمد كنار ماشين. روزهاي خوبي
بود. هادي غير مستقيم خيلي چيزها به ما ياد داد.
يادم هست هادي خيلي آدم ساده و خاکي بود. در آن ايام با دوچرخه از
محل مؤسسه به حوزهي علميه ميرفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند.
ميگفت: براي من مهم نيست كه چه ميگويند. مهم درس خواندن و
حضور در كنار مولا علي ع است.
مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول درس شد.
عصرها هم براي مردم مستحق به صورت رايگان كار ميكرد
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_چهل_و_هشتم براي همين روي
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_چهل_و_نهم
به من گفت: ميخوام لوله كشي ياد بگيرم! خيلي از اين مردم نجف به آب
لوله كشي احتياج دارند و پول ندارند.
رفت پيش يكي از دوستان و كار لوله كشي هاي جديد با دستگاه حرارتي
را ياد گرفت.
آنچه را كه براي لوله كشي احتياج بود از ايران تهيه كرد. حالا شده بود
يك طلبه ي لوله كش!
يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نميگرفت. او زندگي زاهدانه اي را آغاز
كرده بود.
ُزد نميگيري،
يک بار از او پرسيدم: تو كه شهريه نميگيري، براي كار هم م
پس براي غذا چه ميكني؟
گفت: بيشتر روزهاي خودم را با چاي و بيسكويت ميگذرانم!
با اين حال، روزبه روز حالات معنوي او بهتر ميشد. از آن طلبه هايي بود كه
به فكر تهذيب نفس و عمل به دستورات دين هستند.
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_چهل_و_نهم به من گفت: مي
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه
شروع بحران
محمدحسين طاهري
با اينكه هادي از مؤسسه ي اسلام اصيل بيرون آمده بود، اما براي زيارت
كربلا در شبهاي جمعه به سراغ ما ميآمد و با هم بوديم.
در آنجا دربارهي مسائل روز و ... صحبت داشتيم و او هم نظراتش را
ميگفت.
با شروع بحران داعش مؤسسه به پايگاه حشدالشعبي براي جذب نيرو تبديل
شد.
هادي را چند بار در مؤسسه ديدم. ميخواست براي نبرد به مناطق درگير
اعزام شود. اما با اعزام او مخالفت شد.
يك بار به او گفتم: بايد سيد را ببيني، او همهكاره است. اگر تأييد كند،
براي تو كارت صادر ميكنند و اعزام ميشوي.
البته هادي سال قبل هم سراغ سيد رفته بود. آن موقع ميخواست به سوريه
اعزام شود اما نشد.
سيد به او گفته بود: تو مهمان مردم عراق هستي و امكان اعزام به سوريه را
نداري.
اما اين بار خيلي به سيد اصرار كرد. او به جهت فعاليتهاي هنري در زمينهي
عكس و فيلم، از سيد خواست تا به عنوان تصويربردار با گروه حشدالشعبي
اعزام شود.
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه شروع بحران محمد
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_و_یک
سيد با اين شرط كه هادي، فقط حماسه ي رزمندگان را ثبت كند موافقت
كرد.
قرار شد يك بار با سيد به منطقه برود. البته منطقه اي كه درگيري مستقيم
در آنجا وجود نداشت.
هادي سر از پا نميشناخت. كارت ويژهي رزمندگان حشدالشعبي را
دريافت كرد و با سيد به منطقه اعزام شد.
همانطور كه حدس ميزدم هادي با يك بار حضور در ميان رزمندگان،
حسابي در دل همه نفوذ كرد.
از همه بيشتر سيد او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه هادي مثل
بسيجيهاي زمان جنگ بسيار شجاع و بسيار معنوي است، و اين همان چيزي
بود كه باعث تأثيرگذاري بر رزمندگان عراقي ميشد.
بعد از آن براي اعزام به سامرا انتخاب شد. هادي به همراه چند تن از
دوستان ما راهي شد.
من هم ميخواستم با آنها بروم اما استخاره كردم و خوب نيامد!
يادم هست يك بار به او زنگ زدم و گفتم: فلان شخص كه همراه شما
آمده يك نيروي ساده است، تا حالا با كسي دعوا نكرده چه رسد به جنگيدن،
مواظب او باش.
هادي هم گفت: اتفاقاً اين شخصي كه از او صحبت ميكني دل شير دارد.
او راننده است و كمتر درگير كار نظامي ميشود، اما در كار عملياتي خيلي
مهارت دارد.
بعد از يك ماه هادي و دوستان رزمنده به نجف برگشتند.
از دوستانم دربارهي هادي سؤال كردم. پرسيدم: هادي چطور بود؟
همهي دوستان من از او تعريف ميكردند؛ از شجاعت، از افتادگي، از
زرنگي، از ايمان و تقوا و...
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
🌱🌱🌱 زندگی نامه طلبه جوان شهید محمد هادی زلفقاری #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_پنجاه_و_یک سيد با اين شر
🌱🌱🌱
زندگی نامه طلبه جوان
شهید محمد هادی زلفقاری
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_پنجاه_و_دو
همه از او تعريف ميكردند. هر كس به نوعي او را الگوي خودش قرار
داده بود.
نماز شب ها و عبادتهاي هادي حال و هواي جبهه هاي نبرد رزمندگان
ايران با صداميان بعثي را براي بقيه ي رزمندگان تداعي ميكرد.
هادي دوباره راهي مناطق عملياتي شد. ديگر او را كمتر ميديدم. چند بار
هم تماس گرفتم كه جواب نداد.
مدتي گذشت و من با چند تن از دوستان براي زيارت راهي ايران و شهر
قم شديم.
يادم هست توي قم بودم كه يكي از دوستانم گفت: خبر داري رفيقت،
همون هادي كه با ما ميآمد كربلا شهيد شده؟
گفتم: چي ميگي؟ سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمي جستوجو
متوجه شدم كه هادي به آنچه لایقش بود رسيد.
#ادامهدارد
@rafiq_shahidam96