eitaa logo
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
4.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
19.8هزار ویدیو
277 فایل
♡ولٰا تَحْسَبَّنَ الَّذینَ قُتِلوا في سَبیلِ اللِه اَمواتا بَل اَحیٰاعِندَ رَبهِم یُرزقون♡ شہـد شیـرین شـہـٰادت را کسانی مـے چشند کـہ..!! لذت زودگذر گنـٰاه را خریدار نباشند .. 💔 دورهمیم واسہ ڪامل تر شدن🍃 #باشهداتاشهادت ارتباط با خادم کانال👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
مۍگفت : مطمئن باش هیچ چیزے مثڵ برخوردِخوب روے آدم ها تٵثیر ندارد. 🕊 @rafiq_shahidam96
خون زيادے از پای من رفتہ بود. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. زيرلب فقط مےگفتم: يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی. هوا تاريک شده بود. جوانی خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختی باز کردم. مرا بہ آرامی بلند کرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روی زمين گذاشت. آهستہ و آرام. من دردے حس نمےڪردم! آن آقا ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. او ماست! لحظاتے بعد آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن جمال نورانی، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش... 📙سلام بر ابراهیم۱ @rafiq_shahidam96
@qomiribسلام بر ابراهیم 4.mp3
زمان: حجم: 5.16M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚کشتی با ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان❤️ 💚ماجرای کشتی دو پهلوان دو دوست و رفیق به نقل حاج حسن به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش❤️ 💚چند آيه و يه مختصر و با چشمان 💧 آلود براي☀️(ع)❤️ 💚شفای مریض❤️ 💚ماجرای پنج پهلوان کشتی در زورخانه❤️ 💚کشتی بین و يکي از بچه هاي❤️ 💚کشتی ابراهيم با نَفس خود و پيروزی در آن❤️ 🔰وقتي هم مي خواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم🌷 پهلوانه!؟ 🔰ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، يعني همين کاري که امروز ديديد.ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.🌷 به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي و را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️ کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان ⤵️⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib سلام بر ابراهیم 5.mp3
زمان: حجم: 6.78M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚خوشحالی ابراهیم از برگزاری نماز_جماعت_صبح در زور خانه❤️ 💚راه اندازی بســاط در مناطق جنگی توسط ابراهیم❤️ 💚تربیت پهلوان های واقعی در زورخانه❤️ 💚يک بار در والیبال تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازي کرد❤️ 💚بهترين🌷 در دوران جنگ❤️ 💚مسابقه با بچه هاي پنج نفر مقابل ابراهیم و با پیروزی او❤️ 💚يک، مثل حرفه اي ترين ورزشکارها❤️ 💚بازی والیبال در پادگان دوکوهه❤️ ♻️ابراهیم هميشــه هم☀️ گرامي اســام(ص) را ميخواند:» اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شب زنده داري تا صبح محبوب تر است.« ♻️زورخانه، در تربيت پهلوانهاي واقعــي زبانزد بود. از بچه هاي آنجا به جز ابراهيم، جوانهاي بســياري بودند که در پيشگاه خداوند پهلوانيشان اثبات شده بود!آنها با خون خودشان ايمانشان را حفظ کردند و پهلوانهاي واقعي همينها هستند. 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. ☀️ 🇮🇷 @shahidmedadian  🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
3.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
╲\╭┓ ╭⁦🌺╯ ┗╯\╲ 📌پند آقا برای این روزها ❁═══┅┄ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄
همه دسته گل به آب می دهند اما انگار حکایت ما فرق دارد ما دسته گل به خاک می دهیم انگار که آنان که زلال تر از آبند، باید خاک آلود به دیدار رب العالمین بروند . ما دسته گلی به خاک فکه دادیم که عطرش هنوز هم به مشام می رسد ... از همان روزی که پر کشید، فهمیدم که ماموریت زمینی اش تمام شده ... اعتراف می کنم که امتحانش را خوب پس داد ... خیلی خوب ... نه ... برای فکه زیاد بود و حالا می باید، به جای آباد کردن فکه، به داد دل مکه مانند ما می رسید ... از همان شبی که دست عنایتش را بر سرم کشید، در مکه دلم مسجد الحرامی ساخته ام که سجده بر هر کسی غیر از حضرت پرودگار در آن حرام است . و این است معجزه آن دسته گلی که در فکه فدا شد تا مکه دل ها را آباد کند ... بر گرفته شده از کتاب
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
♥️🕊🌷
🔮 🌾به بچه‌های گردان گفتم عراق دارد کار کانال کمیل را تمام می‌کند چون فقط آتش و دود بود که دیده می‌شد. اما هنوز امید داشتم. با خودم گفتم: شرایط بدتر از این را سپری کرده اما وقتی یاد حرفاهایش افتادم دلم لرزید. نزدیک غروب بود احساس کردم چیزی از دور در حال حرکت است. با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال دویدن به سمت ما بودند، در راه مرتب زمین می‌خوردند و بلند می‌شدند. میان سرخی غروب بالاخره آنها به خاکریز ما رسیدند. ☘پرسیدیم از کجا می‌آیید؟ گفتند: از بچه‌های هستیم. با اضطراب پرسیدم:پس بقیه چی شدند؟ حال حرف زدن نداشتند، کمی مکث کردند و ادامه دادند:ما این دو روز زیر جنازه‌ها مخفی شده بودیم، اما یکی بود که این پنج روز کانال رو سر پا نگه داشته بود. یکی از این سه نفر دوباره نفسی تازه کرد و ادامه داد: عجب آدمی بود! یک طرف آر. پی. جی می‌زد، یک طرف با تیربار شلیک می‌کرد. عجب قدرتی داشت. یکی از آنها ادامه داد: همه را انتهای کانال کنار هم چیده بود. آذوقه و آب رو تقسیم می‌کرد، به مجروحان رسیدگی می‌کرد. اصلا این پسرخستگی نداشت.گفتم: از کی دارید حرف می‌زنید مگر فرمانده‌ه‌تان شهید نشده بود؟ 🌹گفت:جوانی بود که نمی‌شناختمش. موهایش کوتاه بود، شلوار «کردی» پایش بود، دیگری گفت: روز اول هم یه چفیه عربی دور گردنش بود.چه صدای قشنگی داشت. برای ما مداحی هم می‌کرد و روحیه می‌داد. داشت روح از بدنم خارج می‌شد. سرم داغ شده بود. 🥀آب دهانم را فرو دادم چون که اینها مشخصات بود. با نگرانی نشستم و دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده از تعجب گفتم: آقا ابرام رو میگی درسته؟ الان کجاست؟ گفت:آره انگار یکی دوتا از بچه‌های قدیمی آقا ابراهیم صداش می‌کردند. یکی دیگر گفت:تا آخرین لحظه که عراق آتش می‌ریخت زنده بود، به ما گفت: عراق نیروهایش را عقب برده است حتما می‌خواهد آتش سنگین بریزد، شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوت است عقب بروید. دیگری گفت: من دیدم که او را زدند. با همان انفجارهای اول افتاد روی زمین. بی‌اختیار بدنم سست شد. دیگر نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم. سرم را روی خاک گذاشتم و تمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم در ذهنم مرور شد، از گود زورخانه تا گیلان غرب و ...بوی شدید باروت و صدای انفجار با هم آمیخته شده بود! 🌴رفتم لب خاکریز می‌خواستم به سمت کانال حرکت کنم یکی از بچه‌ها گفت با رفتن تو ابراهیم بر نمی‌گردد. همه بچه‌ها حال و روز من را داشتند. وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود:«ای از سفر برگشتگان کو شهیدانتان کو شهیدانتان؟ » صدای گریه بچه‌ها بیشتر شد. خبر شهادت و مفقود شدن خیلی سریع بین بچه‌ها پخش شد. یکی از رزمنده‌ها که با پسرش در جبهه بود گفت:همه داغدار هستیم. به خدا اگر پسرم شده بود آنقدر ناراحت نمی‌شدم.هیچ کس نمی‌داند چه آدم بزرگی بود. او همیشه از خدا می‌خواست گمنام بماند.💫 کانال شهدایی شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم @rafiq_shahidam96 🇮🇷 @shahidmedadian
کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
💠 🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت! حتے که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟ 🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ... 🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے از این کارها بکنے ! 🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم. کجایند مردان بی ادعا🙏🏻📿 🌸🌱 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
💠 🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت! حتے که چرا به آن مدرسه نمےرود! 🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟ 🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ... 🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے از این کارها بکنے ! 🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را ؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے از دانش آموزان بے بضاعت و مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم. کجایند مردان بی ادعا🙏🏻📿 🌸🌱 ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت اول : زندگی نامه 🔸 در اول ارديبهشت سال 1336 در محله شهيدآيت الله سعيدي حوالي ميدان خراسان ديده به هستي گشود. او فرزند خانواده بشمار ميرفت. با اين حال پدرش، محمد حسين، به اوعلاقه خاصي داشت. او نيز منزلت پدر خويش را به درستي شناخته بود. پدري که با شغل بقالي توانسته بود فرزندانش را به بهترين نحو تربيت نمايد. 🔸ابراهيم نوجوان بودکه طعم تلخ يتيمي را چشيد. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگي را به پيش برد. دوران دبستان را به مدرسه طالقاني رفت و دبيرستان را نيز در مدارس ابوريحان و کريم خان زند. سال 1355 توانست به دريافت ديپلم ادبي نائل شود. از همان سالهاي پاياني دبيرستان مطالعات غير درسي را نيز شروع كرد. 🔸حضور در هيئت جوانان وحدت اسامي و همراهي و شاگردي استادي نظير علامه محمد تقي جعفري بسيار در رشد شخصيتي ابراهيم موثر بود. 🔸در دوران پيروزي انقلاب شجاعت هاي بسياري از خود نشان داد. او همزمان با تحصيل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربيت بدني و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. 🔸ابراهيم در آن دوران همچون معلمي فداکار به تربيت فرزندان اين مرز و بوم مشغول شد. او اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانان يعني ورزش باستاني شروع کرد. 🔸در وکشتي بي نظيربود. هرگز در هيچ ميداني پا پس نکشيد و مردانه مي ايستاد. مردانگي او را مي توان در ارتفاعات سر به فلک کشيده بازي دراز و گيلان غرب تا دشت هاي سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه هاي او در اين مناطق هنوز در اذهان ياران قديمي جنگ تداعي مي کند. 🔸در والفجر مقدماتي پنج روز به همراه بچه هاي گردان هاي کميل و حنظله درکانالهاي فكه مقاومت کردند. اماتسليم نشدند. سرانجام در 22 سال 1361 بعد از فرستادن بچه هاي باق يمانده به عقب، تنهاي تنها با خدا همراه شد. ديگركسي او را نديد. او هميشه از خدا مي خواست گمنام بماند، چرا كه صفت ياران محبوب خداست. خدا هم دعايش را مستجاب كرد. سال هاست كه گمنام و غريب در فكه مانده تا خورشيدي باشد براي راهيان نور. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ @rafiq_shahidam96 ❁═══┅┄ 《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》