📸🌱•
.خواندن کتاب سلامبرابراهیم
تاریخِ زندگیشما را به دو قسمت میکند:
• قبلِ خواندن کتاب
• بعدِ خواندن کتاب
#استادپناهیان
•.
https://eitaa.com/rafiq_shahidam96🕊
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پادکست .....
برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
کشتی
راوی : برادران شهید 🍃🌷
#شهیدابراهیمهادی
°•🌱https://eitaa.com/rafiq_shahidam96🕊
سلام بر ابراهیمکشتی.mp3
زمان:
حجم:
6.23M
پادکست .....
برشی از کتاب سلام بر ابراهیم
کشتی
راوی : برادران شهید 🍃🌷
#شهیدابراهیمهادی
https://eitaa.com/rafiq_shahidam96🕊
53.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه رفیق شهید پیدا کنید
باهاش شروع کنید به رقیق شدن ..✌️
بعد چند وقت اثرش تو زندگیتون ببینید...👆
#کلیپ_شهدای_مجموعه_مون بسیار زیبا حتما ببینید🌺
#مجموعه_فرهنگی_مجازی_هادی_دلها ❤️
https://eitaa.com/rafiq_shahidam96🕊
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
38.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 حرف اصلی بیانات رهبر انقلاب در دیدار با نمایندگان مجلس شورای اسلامی. ۱۴۰۴/۳/۲۱
👈 جایگاه بینظیر
📲 https://eitaa.com/rafiq_shahidam96
بقول شهید صدر زاده:
سخنرانی مقام معظم رهبری دل رو زنده میکنه🥲💚
بیانات رهبر انقلاب در دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی6_144301008432178544.mp3
زمان:
حجم:
22.57M
#کلام_رهبری
🔷بیانات رهبر معظم انقلاب
در دیدار نمایندگان مجلس
شورای اسلامی.
🔹۲۱ خرداد ۱۴۰۴🔹
https://eitaa.com/rafiq_shahidam96🕊
939_60169193987123.mp3
زمان:
حجم:
31.86M
✍رفیق از من جدا شد رفت به بغداد به بغداد آسنا شد وای بر من...
#شهدای_کرمان
دانلود کنید ویژه 👆
#شب_وعاقبتتون_شهدایی
https://eitaa.com/rafiq_shahidam96🕊
#مجموعه_فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
دلتون شکست دعامون کنید 🤲
سلام همراهان گرامی🌺
فرارسیدن عید سعید غدیرخم بر شما عزیزان مبارک🌸
به همین مناسبت به لطف خدا وعنایت شهدا 🌹
قراره هرشب یک قسمت از کتاب صوتی #قصهیننهعلی روایتی پر فراز و نشیب از زندگی خانوم همایونی مادر شهیدان امیر و علی شاه آبادی در کانال شهید مجید بقایی بارگزاری بشه💫
شما رو دعوت میکنیم به گوش دادن این کتاب صوتی بسیار جذاب و تاثیرگزار🌷
✅ از #شنبه ۱۴۰۴/۳/۲۴
هرشب حوالی ساعت ۲۲ تقدیم نگاهتون میشه در کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
بخشی از کتاب قصه ننه علی
«به طرفم حمله کرد. تعادلم را از دست دادم و از پلههای طبقهی اول پرت شدم. خدا رحم کرد دست و پایم نشکست! سرم گیج میرفت. حسین از پلهها پایین آمد؛ اشاره کردم برگردد. میدانست هروقت من و پدرش دعوا میکنیم، او حق دخالت ندارد. صدای گریهی امیر از داخل خانه بلند شد. رجب به طرفم آمد؛ گفتم حتماً ترسیده و میخواهد دلجویی کند. گوشهی لباسم را گرفت، پیراهنم را دور گردنم پیچید و مرا روی زمین تا جلوی در حیاط کشاند. دستوپا میزدم، نفسم بالا نمیآمد، کم مانده بود خفه شوم. از زمین بلندم کرد و با پای برهنه هُلم داد بیرون خانه و در را پشت سرم بست. بلند شدم، آرام چند ضربه به در زدم و گفتم: «رجب! باز کن. شبه بیانصاف! یه چادر بده سرم کنم.» زنجیر پشت در را انداخت و چراغهای خانه را خاموش کرد... .
✅ با ارسال این پست برای دوستانتون یه عیدی معنوی بهشون هدیه بدید☺️✨
#فرمانده_مجید
🆔 @farmandemajid