eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.3هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
86 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برسه‌اون‌روز ڪه‌خستہ‌ازگناهامون جلـو زانـوبزنیـم سرمونوپایین‌بندازیم وفقط‌یہ‌چیزبشنویم من‌خیلی‌وقتـه‌بخشیدمت...💔 عـزیزترینم، امـام‌تنھـای‌مـن ببخش‌اگـه‌برات نشدم... https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبرمعظم انقلاب: بايد كاری کنیم که بچه‌ها دست مادر را حتما ببوسند. (س) https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت تَوَلٌدحضرت زهرا(س) وروز مادر وروح مادرهای آسمانی شاد وهمنشین با حضرت مادر 🤲 سهم شما 3صلوات✨✨ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِل فَرَجَهُم 🌱 🌱 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
. ♥️طبیب جان پیغمبر که بود ام ابیهایش هنوز عقل بشر مات است در حل معمایش . ♥️خدا را خواستیم اول به حق فاطمه یعنی قدسی لولاک اینجا خورده معنایش . ♥️نبی معراج را حس کرده اما خوب می داند بلندش می کند گل بوسه بر دستان زهرایش . ♥️رسول الله دارد دیگری اما فقط میگفت بر زهرا فدایش جان بابایش . ♥️ملک قبل از نظر بر وجهه نورانی اش هرگز نمی دانست خداوند تعالایش . میلاد خیرالنساء، انسیة الحوراء، حضرت زهرا(س) مبارک😍 گل افشانی حرم امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام به مناسبت تولد حضرت زهرا سلام الله علیها . https://www.instagram.com/p/CZB3r0Jr5RG/?utm_medium=share_sheet
🌹🌹 سلام رفقا✋ 🌺پیشاپیش ولادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا( س) مبارک🌺 باز هم مسابقه داریم😍 ✅بمناسبت ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) مسابقه ای در نظر گرفتیم که شرکت کنندگان باید به چند سوال پاسخ بدهند و پاسخها را به یکی از دو آیدی زیر 👇🏻ارسال کنند.(به همراه نام و نام خانوادگی) @karbala_hosaini_3 @mis233 و اما پاسخ به سوالات مسابقه 👇🏻 شرکت کنندگان باید بر اساس پی دی اف (کتاب بانوی بهشت)مطالعه و پاسخ دهند. (به ۳نفر از شرکت کنندگان به قید قرعه جوایزی تعلق خواهد گرفت.) مهلت ارسال ۱۴۰۰/۱۱/۳تا ساعت ۱۲ ظهر 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشبختے یعنے خدا آنقدر عزیزت ڪند ڪه باعث آرامش دیگران شوی.. مادر ها آرامش زمین اند قدرشان را بدانید🌹 روز مادر را به همه مادران عزیزم تبریک عرض می کنم🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات بسیارشیرین ،زیبا وجذاب برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس از استان قم واز همرزمان شهید دکتر چمران تحت عنوان خاکیان افلاکی هر روز یک قسمت از خاطرات قسمت : ( ششم) https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
خاطرات برادر علی عاشوری از رزمندگان دوران دفاع مقدس 🍃قسمت ششم: وقتی وارد مدرسه شدم بچه ها دور من جمع شدند تا از من خبر رفتن بخط مقدم بگیرند. هر کسی سئوالی می¬پرسید، گفتم: همه برادران در سالن نمازخانه جمع شوید تا چند خبر را برایتان بگویم. رفتم جلوی گروهان ایستادم و گفتم: یک صلوات ختم کنید. همه بلند گفتند: "اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم" سپس این¬گونه شروع کردم: برادران برای اینکه ما بتوانیم به یک نیروی رزمنده تمام عیار تبدیل بشویم، باید دوره آموزش ده روزه ای که دکتر چمران قول داده بودند را بگذرانیم. لذا همه ساعت ۹ صبح فردا آماده باشید تا به پادگان آموزشی "درب خزانه" شهرستان مسجد سلیمان برویم. هر فرد وسایل شخصی خودش را آماده کند و به همراه داشته باشد، بقیه وسایل را اینجا می¬گذاریم. دو- سه نفر از برادران که مشخص خواهم کرد به عنوان نگهبان مدرسه خواهند ماند. وظیفه حفظ اقلام تا پایان دوره آموزشی، به عهده این چند نفر خواهد بود. تقریباً همه مخالف رفتن به پادگان آموزشی بودند، چون شوق رفتن به خط مقدم را داشتند، اما من برایشان توضیح دادم این آموزش برای آمادگی ما در برابر دشمن لازم است و شما چاره¬ای جز گذراندن این دوره آموزشی ندارید. کم کم نیروها قانع شدند تا به پادگان آموزشی برویم. اما هیچ¬کس برای نگهبانی از وسایل باقیمانده در مدرسه، حاضر نبود بماند. در بین نیروهای ما سه نفر که از نظر سنی کوچکتر از همه بودند را انتخاب کردم در مدرسه بمانند، تا از وسایل و مدرسه حفاظت کنند. حالا از این سه نفر اصرار، که ما باید همراه شما بیاییم و از من که باید شما در مدرسه بمانید، خلاصه پس از چند دقیقه گفتگو راضی¬شان کردم که بمانند. از طرفی در مدرسه، از شهرهای دیگر کشور هم بودند: از بوشهر۳۰ نفر با مسؤولیت برادر معلمی به نام علی ماهینی، از مشهد۲۰ نفر با مسؤولیت یکی از برادران مشهدی، تعدادی نیرو از تبریز با مسؤولیت برادر کاظمی و از تهران هم چند نفری بودند به مسؤولیت یکی از برادران تهرانی، که جمعاً ۲۰۰ نفر می¬شدیم. همه برادران آمده بودند تا از کیان اسلامی دفاع کنند. اکثر شب ها زیارت عاشورا و سینه زنی و مداحی برقرار بود. روحیه معنوی خاصی در مدرسه حاکم بود. فردای آن روز، ساعت ۸ صبح چهار دستگاه اتوبوس وارد مدرسه شهید جلالی شد. دو تن از تکاوران کلاه سبز ارتش هم که مسؤولیت انتقال ما به پادگان آموزشی را به عهده داشتند، همراه اتوبوس¬ها آمده بودند. ما هم آماده در محوطه حیاط مدرسه بخط شده بودیم، یکی از تکاوران با صدای بلند گفت: نیروها به ستون یک سوار اتوبوس¬ها شوند. وقتی ما سوار شدیم، آن سه نفر که قرار بود در مدرسه بمانند، گریه می¬کردند. کمی دلداری¬شان دادم، گفتم: انشاءالله موقع برگشتن حتما شما را همراه خود به خط مقدم می¬بریم. موقع حرکت، صدای اصابت گلوله خمپاره¬ها در شهر اهواز به گوش می-رسید و گاهاً به اطراف مدرسه شهید جلالی هم اصابت می¬کرد. ستون پنجم(منافقین) در شهر فعال بودند و این منافقین از خدا بی¬خبر بودند که به دشمن گرا می¬دادند. به نظر می¬رسید دشمن جای ما را فهمیده است، چرا که صدای انفجار خمپاره¬ها نزدیک و نزدیکتر می¬شد. اتوبوس¬ها به ترتیب از مدرسه شهید جلالی خارج شدند. هنوز چند صد متری نرفته بودیم، صدای چند انفجار خمپاره در نزدیکی مدرسه به گوش رسید. از پنجره نگاه کردم دیدم دود و گرد و غبار از مدرسه بلند شد، به راننده گفتم: نگهدار! پیاده شدم به سمت مدرسه شروع کردم به دویدن، وقتی داخل مدرسه شدم، دیدم گلوله خمپاره به دفتر مدرسه اصابت کرده است و هیج اثری از آن سه نفر نیروی من نبود. وقتی آجرها و تکه¬های آوار را کنار زدم، دیدم یکی از برادران عزیزم به شهادت رسیده است و یک نفر هم به شدت مجروح شده بود، با وجود این صحنه، دیگر طاقتی برایم نمانده بود. چند نفر کمک کردند جنازه¬های شهدا را از زیر آوار خارج کردیم. یک آمبولانس¬ آژیرکشان از راه رسید. شهدا و مجروحین را داخل آمبولانس گذاشتیم. راننده آمبولانس گفت: ما شهدا را به معراج شهدا و مجروحین را به بیمارستان نادری اهواز منتقل می¬کنیم. در این حین، به یاد اصرارها و پافشاری¬های این برادران افتادم که می¬خواستند با ما بیایند، که نشد و از همه ما زودتر شهادت قسمت¬شان شد. سپس آن یک نفری که سالم بود را در مدرسه به عنوان نگهبان گذاشتم و خودم رفتم سوار اتوبوس شده و عازم پادگان آموزشی"درب خزانه" مسجد سلیمان شدیم. ولی همه فکرم پیش شهدا بود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌺🍃🌺🍃🌺 https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ادامه دارد