فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•📲🌿•°
اللهم صل علےٰ علیِ ابن موسی الرضا المرتضی✨🥲
#پست_اینستاگرامی 🎞
#روزشمارولادتامامرضاع 📅
#امامرضا 🦋
#دههکرامت 🌸
6 روز تا ولادت شاه خراسان 🥳
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلام_فرمانده
سلام فرمانده از زبان نائب بر حق امام زمان عج😍🍃
🌟اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌟
تعجیل در فرج #امام_زمان صلوات🌼
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
📚چه کسی زرنگ است
امام صادق علیه السلام: به خوبی نماز بخوانید، و براى آخرت خود كار كنيد، و آنچه را كه به سود شماست انتخاب کنید. گاهى مَردى پيدا مىشود كه در امور دنيا، باهوش و زيرك است و دیگران درباره او میگویند: [فلانى چقدر زيرك است!]
ولی در حقیقت، زرنگ و زيرك، آن كسى است كه در كار آخرت زيرك باشد.
📚امالی شیخ مفید - مجلس ۲۳
#هر شب به عشق امام زمان و به نیت سلامتی و تعجیل در فرج نماز شب بخوانیم.
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_رحمان_مدادیان
#امام_زمان
╔━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے پرستوی گمنام کمیل
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ❤ღ๑━━━━╝
*🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین*
*✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت به روایت همسر*
*قسمت 1⃣1⃣ و 2️⃣1️⃣*
از من شنید :
"تو از طریق همین چشم هات شهید می شوی. "
گفت : " چرا؟ "
گفتم : " چون خدا به این چشم ها هم کمال داده و هم جمال. "
ابراهیم چشم های زیبایی داشت. خودش هم می دانست. شاید به خاطر همین بود هیچ وقت نمی گذاشت آرام بماند. یا سرخ از اشک دعا و توبه بود یا سرخ از روزها جنگیدن و نخوابیدن.
می گفتم : " من یقین دارم این چشم ها تحفه یی ست که به درگاه خدا خواهی داد. "
همین هم شد.
خیلی از همین دختر ها، می آمدند از من می پرسیدند :
" این برادر همت چکار میکنه که نمی خوره زمین؟ "
آخرش هم یادم رفت ازش بپرسم. شاید یکی از سوال هایی که آن دنیا ازش بپرسم همین باشد. به نظر خودم این خیلی با ارزش ست که آدم حق عضوی از بدنش را این طوری ادا کند، به چهره های مختلف ابراهیم و بخصوص به محبت هایی که فقط شاید به من نشانش می داد.
یادم ست یک بار رفته بود ارتفاعات شمشیر برای پاکسازی منطقه.
من باز دبیر شده بودم و برای سمینار دبیرهای پرورشی رفته بودم کرمانشاه. وقتی ابراهیم آمده شهر دید من نیستم آدرس گرفت آمد آن جایی که بودم.
تا چشمم بهش افتاد گریه کردم، خیلی گریه کردم.
گفت : " چی شده؟ چرا این قدر گریه می کنی؟ "
می خواستم بگویم، ولی نمی توانستم حتی یک کلمه حرف بزنم، تا این که سبک شدم، و آرام گفتم :
" همه اش خواب تو را می دیدم این چند شب. "
خواب می دیدم توی یک بیابان تاریک کلبه یی هست که من این ورش هستم و تو آن طرفش. هی می خواهم صدات کنم، هی می گویم یا حسین، یا حسین، ولی صدام در نمی آید. همه اش توی خواب و بیداری فکر می کردم از این عملیات زنده بر نمی گردی.
همان شب از مسئولین سمینار و آن ساختمانی که توش مستقر بودیم اجازه گرفت و مرا برد خانه عموش.
گفت :" آمدم بهت بگم که اگر خدا توفیق بده می خواهم بروم جنوب برای عملیات. "
گفتم : " خب؟ "
خندید، بیشتر خندید، گفت :
" قول می دهی این حرفی را که می زنم ناراحت نشو ی؟ "
گفتم : "قول. "
نگاهم کرد، در سکوت، و گفت :
"حلالم کن "
گفتم :" به شرطی که من هم بیایم. "
گفت : " کجا؟ "
گفتم : " جنوب، هر جا که تو باشی. "
گفت : " نمی شود، سخت ست، خیلی سخت است. "
خبر داشت که عملیات بزرگ و سختی در پیش ست. فتح المبین، و دزفول هم نا امن ست.
گفتم : " من باید حتماً بیام."
دلیل های خاصی داشتم.
گفت : " نه،من اصلاً راضی نیستم بام بیایی.،"
زمستان بود که رفت.
مریض شدم افتادم.
سه روز روزه گرفتم. نماز جعفر طیار خواندم. دعا کردم. و استغاثه های فراوان. یکی از برادرها را فرستاد دنبالم برم دارد ببرم دزفول.
تا رسیدیم دیدم کنار خیابان ایستاده، همان جایی که با دوست هاش قرار گذاشته بود. تسبیح به دست بود. مرا که دید دوید. دوست هایش بزرگواری کردند از ماشین پیاده شدند. من نشدم.
ابراهیم آمد کنار ماشین، نگاهم کرد.
🌷 بسم رب الشهدا و الصدیقین
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
به روایت همسر
قسمت 2⃣1⃣
گفت: "اولین بار است که فهمیدم چشم انتظاری چقدر سخت ست، چقدر تلخ ست.
گفتم :"حالا فهمیدی من چی می کشم؟"
گفت؟" آره..."
شاید یکی از دلیل هایی که باعث شد ابراهیم راحت بگذاره بره جنگ، همین بود،که خیالش از من راحت بود.هر بار که زندگی بهم فشار می آورد، ابراهیم را که می دیدم، فقط گریه می کردم. نه گله یی، نه شکایتی.گاهی نیم ساعت، تا برگردد بهم بگوید :
" چی شده، ژیلا؟ "
و من بگویم :
" هیچی، فقط دلم تنگ شده. "
یا بگوید :
" ناراحتی من میرم جبهه؟ "
تا من بگویم :
" نه، به گریه هام نگاه نکن. ناراحت هم نشو. اگر دلتنگی می کنم فقط به خاطر این ست که رزمنده یی. غیر از این اگر بود، اصلاً دلم برات تنگ نمی شد. "
بارها بهش گفتم :
" همین رفتن های توست که باعث می شود، من اینقدر بی قراری کنم. "
نمی گذاشتم از درونم چیزی بفهمد. و بیشتر از همه و همیشه نمی گذاشتم بفهمد در دزفول چه به سرم آمد.
به آن دو سه هفته یی که در دزفول ماندم، اصلاً دوست ندارم فکر کنم. از آن روز ها بدم می آید.
بعدها روزهای سخت تری را گذراندم. اما آن دو هفته..... چی بگم؟.....
آنجا شاید بدترین جای زندگی ما بود. چون جایی پیدا نکرده بودیم. وسیله هم هیچی نداشتیم.
رفتیم منزل یکی از دوستان ابراهیم که یادم نمی آید مسوول بسیج بود یا کمیته یا هر چی.
زمان جنگ بود و هر کس هنر می کرد فقط می توانست زندگی خودش را جمع و جور کند من آنجا کاملاً احساس مزاحمت می کردم.
یک بار که ابراهیم آمد، گفتم :
"من اینجا اذیت می شم. "
گفت :
" صبر کن ببینم می توانم این جا کاری بکنم یا نه. "
گفتم : " اگر نشد؟ "
گفت : " برگرد برو اصفهان. این جوری خیال من هم راحت تر ست، زیر این موشکباران. "
رفتن را نه،نمی توانستم. باید پیش ابراهیم می ماندم. خودم خواسته بودم. دنبال راه حل می گشتم.
یک روز رفتم طبقه بالای همان خانه، دیدم
اتاقی روی پشت بام ست که مرغدانی اش کرده اند و اگر تمیزش کنم بهترین جا برای زندگی ماست تا زمانی که ابراهیم فکری کند.
رفتم آب ریختم کف آن مرغدانی و با چاقو تمام کثافت ها را تراشیدم.
ابراهیم هم که آمد دید چه کاری کردم، رفت یک ملافه سفید از توی ماشینش برداشت آورد، با پونز زد به دیوار، که یعنی مثلا پرده س.
هزار تومان پول تو جیبی داشت. رفتم باهاش دوتا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه، یک سفره کوچک خریدم. یادم هست چراغ خوراکپزی نداشتیم. یعنی نتوانستیم، پولمان نرسید بخریم.
آن مدت اصلا غذا پختنی نخوردیم.
این شروع زندگی ما بود.
ادامه دارد....
هدایت شده از شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
33.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 *حتما تا آخر ببینید*
🔸کلیپی متفاوت
(۴دقیقه بیشتر وقتت و نمیگیره)
🔰
*کاری زیبا از واحدخواهران*
🔸 *هیئت الرضا علیه السلام بهبهان🔸*
بمناسبت روز دختر و ولادت حضرت معصومه س
✅پیشنهادمیشه دانلود کنید
هیئت الرضا ع بهبهان دهه کرامت ۱۴۰۱
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#شهید_ابراهیم_هادی #شهید_رحمان_مدادیان
@rafiq_shahidam96
@rafiq_shahidam96
❤️❤️❤️❤️❤️
https://t.me/+gBO0KhV7I01iYzdk
🌷سلام برشهیدان🌷
همانهائے ڪه نام مبارڪشان قوّت قلب گــ🌷ـل لاله است.
ڪسانے ڪه ترنّم گفته هاشان زینت بخش فڪه وطلائیه ولطافت ڪلامشان نوازشگرآسمان شهرمےشد.
سلام برشهداے مظلوم وغریب هشت سال دفاع مقدس وشهداے مدافع حرم
📎سلام برآلاله هاے پرپرشده سپاه
❤️بادل وجانم میخوانم:
🕊زیارت "شهــــــداء"🕊
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَااَولِیاءَ اللہ وَاَحِبّائَهُ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَااَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصَارَدینِ اللهِ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَرَسُولِ اللہِ
🚩 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَاَمیرِالمُومِنینَ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَفاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
🚩 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یااَنصارَاَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَاُمّے طِبتُم وَطابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَفُزتُم فَوزًاعَظیمًافَیالَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَمَعَڪُم...🍃🌹🍃
🌷«یادی که دردلهاهرگزنمی میردیاد شهیدان است»🌷
#شهدا
#امام_زمان
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#فرهنگے_مجازے_هادے_دلہـا
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_ابراهیم_هادی
╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗
ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے.
@rafiq_shahidam
@rafiq_shahidam
🕊️🕊️🕊️
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝