‧⊰🔗‧🌤⊱‧
ــــ ـ بـھ وقـت قـرار..!
تلاوت دعاے فرج به نیابت از برادر شہیدمون ، ابراهیم هادی به نیت سلامتے و تعجیل در فرج آخرین خورشید ولایت ، فرزند خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیہا 🌱 . .
هر شب، ساعتِ21:00 ⏰✨
+ یک دقیقه بیشتر وقتت رو نمیگیره رفیق😉 !
‹ اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج ›
@rafiq_shahidam
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
❌❌❌❌❌❌
کانال های مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی👇👇
با ما همراه باشید 🌹
⤵️⤵️⤵️⤵️
*عضو بشید و پخش کنید تو گروها و مخاطبینتون ممنونم تا شهدا مون رو نسل جوان امروزی بهتر بشناسانند و بدانند که چه استورهایی بودن 🌷🕊
⤵️⤵️⤵️⤵️
*کانال ایتا شهید ابراهیم هادی (رفیق شهیدم)
@rafiq_shahidam96
http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
*کانال ایتا شهید مصطفی صدرزاده*
⤵️⤵️⤵️⤵️
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
*کانال ایتا شهید رحمان مدادیان*
⤵️⤵️⤵️⤵️
@shahidmedadian
https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
*کانال ایتا شهید ابراهیم هادی* *(پرستوےگمنام کمیل)*
⤵️⤵️⤵️⤵️
@rafiq_shahidam
https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9
کانال شهدای سرداران بی نشان بهبهان
⤵️⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
کانال شهدایی شهیدان برادران زین الدین
⤵️⤵️⤵️⤵️
https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
*مجموعه فرهنگی شهید ابراهیم هادی*
*فرهنگی مجازی هادی دلها*
*انتقاد یا پیشنهادی باشه حتما بگید *
👇👇
@Zsh313
⤵️⤵️⤵️
*خادم شهید ابراهیم هادی*
*09335848771*
✍کرامات شهدایی که تا حالا در کانال بارگذاری شده
🌹شهیدی که در قبر خندید سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🌹شهیدی که سر مزار خودش فاتحه می خواند سردار شهید حمیدرضا جعفر زاده
🌹شهیدی که هنگام دفن قرآن خواند سوره ی کوثر را تلاوت نمود و از کفن او صدای اذان بلند شد سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🌹پیدا شدن مفقود شده در صحرای طبس با توسل به سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🌹تکه ای از بهشت شهیدی که نشانی از حرم حضرت عباس علیه السلام دارد شهید عجب گل غلامی
🌹شهیدی که بدنش بعد از تفحص سالم بود شهید سید رضا صمدانی
🌹کارگری که بیماران را شفا می دهد و اعدامی را نجات می بخشد شهید حاج علی محمدی
🌹شهیدی که در اثر برق گرفتگی فوت شده بود و با توسل به امام رضا به دنیا بازگشت تا در سوریه به شهادت رسید شهید غلامرضا لنگری زاده
🌹شفای بانوی معلول زرندی با توسل به سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در گلزار شهدای کرمان
🌹مادر شهیدی که بر شانه های پسرش نشست و به کربلا رفت ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی
🌹شهیدی که چشم برزخی داشت و پیکرش هنگام دفن شهید حاج قاسم سلیمانی کنار او سالم بود سردار شهید محمد حسین یوسف الهی
🌹سگی که هنگام نماز خواندن پشت سر شهید حاج یونس زنگی آبادی می نشست و محافظ او بود.
🌹شهید گمنامی که آدرس مزارش را داد شهید حسین عرب نژاد
🌹شهیدی که مستجاب الدعوه بود سردار شهید علی ماهانی
🌹شهیدی که به مادر بی سوادش شعر آموخت او شاعر شد و کتاب چاپ کرد شهید سید حسن موسوی
🌹شهیدی که شب های جمعه بالای مزارش نوری مثل لامپ روشن می شد و بیماران را هم شفا دادند شهید ایرج بهرامی
🌹شهیدی که با ریختن تربت امام حسین علیه السلام از ساکی که به سوریه برده بود بیمار را شفا داد شهید مدافع حرم علیزاده حسینی
🌹شهیدی که کرامت داشتن و بیمار شفا دادن شهید قاسم خواجویی
🌹شهیدی که پیراهنش توسط گروه کوهنوردی در سیرچ سه سال بعد از سقوط هواپیمای شب عید غدیر سالم پیدا شد شهید مقداد معین الدینی
🌹حاجت گرفتن از شهید منوچهر رستمی
🌹شهیدی که در بیداری دیده شد شهید محمد علی دیندار
🌹شهیدی که باب الحوائج و امامزاده و مزارش دارالشفاست سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🌹شهیدی که امام رضا جواب سلام او را داد سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🌹شهیدی که شهادتش توسط آیت الله بهجت پیش بینی شده بود شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری زاده
🌹شهیدی که در کودکی سخت بیمار شد و آقا ابوالفضل علیه السلام او را شفا داد سردار شهید عبدالمهدی مغفوری
🌹شهیدی که شب جمعه از مزارش نوری به سمت آسمان سیطره داشت شهید سید حسن موسوی
🌹شهیدی که بیمار را شفا داد شهید سید علی اکبر صابری
🌹شهیدی که بخاری خراب بچه هایش را درست کرد شهید غلامعباس امانی
🌹شهیدی که دخترش را برای امتحان از خواب بیدار کرد سردار شهید محمد شیخ بیگ
🌹شهیدی که سردار شهید حاج قاسم سلیمانی از او مدد می گرفت سردار شهید حاج قاسم میر حسینی
🌹شهیدی که در روز مادر برای مادرش پول فرستاده بود شهید مدافع حرم ابوالفضل مرادی
🌹ماری که هنگام تلاوت قرآن شهید مظهری صفات قرآن گوش می داد.
🌹مادر شهیدی که سردار شهید علی شفیعی را در بیداری دید مادر شهید مهدی باقری کارگر
🌹شهیدی که حضرت زینب سلام الله را در بیداری دید شهید مدافع حرم محمد علی حسینی
🌹شهیدی که در سردخانه زنده شد و همراه شهید حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد به شهادت رسید سردار شهید حاج حسین پورجعفری
🌹شهیدی که بعد از دفن پیکرش سالم بود و بوی گلاب می داد شهید سید حمید میر افضلی سید پابرهنه
🌹دختر شهیدی که جایگاه پدرش را در خواب دید خادم شهدا سردار شهید محمد شیخ بیگ
🌹شهیدی که به افرادی که بچه ندارند نظر خاص و توجه ویژه دارند سردار شهید محمد شیخ شعاعی
🌹شهیدی که تاریخ شهادت خودش را گفته بود چهل روز بعد از رحلت امام شهید حسین خورشیدی
🌹شهیدی که بعد از یک هفته از شهادتش از پیکرش خون تازه جوشید شهید رضا دادبین
🌹عنایت شهید رضا دادبین به فرد اصفهانی قبولی در دانشگاه و سفر مکه
🌹معجزه ی حقیقی دعای شهدا در شانزده قسمت
🌹شهیدان سید رضا و سید رضی جاوید موسوی که سردار شهید حاج حسین بادپا و شهید محمد جمالی از آن دو حاجات خود را می گرفتند.
🌹شهیدی که نحوه ی شهادت خود را در دست نوشته اش اعلام کرده شهید مجید انجم شعاع
🌹شهیدی که با مادرش همزمان محضر امام رضا رسید شهید چراغعلی زید آبادی
🌹شهیدی که آیت الله جوادی آملی بشارت بازگشت پیکرش را به مادر شهید داد شهید احمد بختیاری
🌹مادر شهیدی که فوت شد و از آن دنیا بازگشته مادر سردار شهید حاج حسین بادپا
🌹شهیدی که از بعضی اتفاقات آینده خبر داشت شهید حمیدرضا سلطانی پور
🌹شهیدی که سراسر زندگی اش عطر و بوی حضرت عباس علیه السلام را داشت شهید عباس عباسی
🌹ارتباط با عالم برزخ شهید محمد رضا کاظمی و شهید محمد حسین یوسف الهی دو روز قبل از شهادت
✅شادی روح ملکوتی و مطهر شهدا
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺انتقام خدا از بی حجابا از زبان قرآن !
خیلی جالب بود👌
.
#امام_زمان
#حجاب
#کانال_واقعه
🔘 شبکه رسانه ای واقعه➖ ➖
خبر l تحلیل کوتاه l خواندنی ها
🚫میدونید کدوم دسته از مذهبی ها پشت امام زمان(عج) رو خالی میکنن و میرن تو جبهه شیطان؟؟؟؟
❌اون مذهبی هایی که فکر میکردن دین و ایمان فقط نماز و روزه هست.
❌اونایی که هیچوقت پا رو دلشون نزاشتن.
❌اونایی که هیچوقت به نفس اماره شون نه نگفتن.
❌ اونایی که هیچوقت پا رو نفسشون نزاشتن.
❌اونایی که هیچوقت نخواستن عیب هاشون رو ببینن و برطرفشون کنن.
❌اونایی که هیچوقت نخواستن با خودشون رو به رو بشن و خودشون رو بپذیرن و سعی کنن که خودشون رو از اول بسازن.
به خودت بیا رفیق‼️
✅شجاع باش و با خودت رو به رو شو.
✅شجاع باش و با حقیقت خودت رو به رو شو.
✅یکم پا رو هوا و هوست بزار و حرکت کن به سمت خدا.
🪴امام زمانمون(عج) سرباز میخوان.
سرباز خوبی باش برای یوسفِ زهرا(عج)💕✨
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نجوای همسر شهید باکری در کنار مزار حاج قاسم سلیمانی
اومدم بهت بگم گلی گم کرده ام میجویم او را😭😭😭
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
هدایت شده از کانال شهیدابراهيم هادی ❤️رفیق شهیدم❤️
1.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مراسم_تشییع
🥀تشییع باشکوه شهید قنبری در ایذه
🔷با حضور حماسی مردم غیور ایذه، پیکر شهید مدافع امنیت محمد قنبری در این شهرستان تشییع شد.
🔷در این مراسم شرکت کنندگان با عزاداری و سوگواری پیکر این شهید مدافع امنیت را تشییع و با آرمانهای والای شهدا تجدید میثاق کردند.
🌷عصر امروز نیز پیکر پاک شهید مدافع امنیت، سرگرد قنبری با حضور قشرهای مختلف مردم در روستای چلسرخ شهرستان صیدون باغملک تشییع و به خاک سپرده میشود.
┄┅┅❅❁❅┅┅♥️
@rafiq_shahidam96
❁═══┅┄
《 کانال شهید ابراهیم هادی رفیق شهیدم ♥️👆》
نباید از فرزنددار شدن ترسید!
همسر شهید زنجانی با ۱۶ فرزند، ۱۰۰ نوه و ۱۰ نتیجه: نباید از فرزنددار شدن ترسید
🔹همسر شهید زنجانی با ۱۶ فرزند، ۱۰۰ نوه و ۱۰ نتیجه معتقد است روزی دست خداست و نباید مردم به ویژه زوجهای جوان از فرزنددار شدن بترسند.
🔹این روایت از مادر و همسر شهیدی است که پس از شهادت همسرش، فرزندانش را به تنهایی و بدون حضور پدر، بزرگ کرده و هم اینک با وجود اینکه ۷۶ سال دارد، اما بسیار سرزنده و شاد است.
🔹وی میگوید که همسرش هرگز فرزند آخرش را ندیده، یعنی دقیقا دو هفته قبل از به دنیا آمدن دختر کوچک و فرزند شانزدهم خانواده، شهید شدند.
🔹طاووس خانم آقامرادی میگوید که مرحوم همسرم خیلی بچه دوست داشت، موقع اعزام به جبهه از او خواسته بودند اسم بچهها را بگوید: مکثی کرده بود و گفته بود: باید حاضر غایب کنم تا بدانم چند فرزند دارم.
🔹ایشان معتقد است که فرزند عصای دست پدر و مادر است و روزی فرزند دست خداست، نباید اینقدر زندگی را سخت گرفت و درگیر تجملات شد که فرزنددار شدن به موضوعی غیرممکن تبدیل شود.
🔹متاسفانه مسائل اقتصادی امروزه باعث شده است که کسی به دنبال فرزند زیاد نباشد و همه از فرزنددار شدن میترسند، درحالی که این دیدگاه درستی نیست.
🔹در حال حاضر من ۱۳ فرزند، ۱۰۰ نوه و ۱۰ نتیجه دارم./صراط
🌟رفیق مثل رسول 🌟۸۷
بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و آرام کنار مین نشستم. درست حدس زده بودم، دو زمانه بود و با کوچک ترین حرکت دومی فعال میشد،برای لحظه ای رایحه سیب همه جا پیچید.یک مرتبه در دلم چیزی شبیه قند آب شد.حس کردم در مرکز نور و حرارت قرار گرفتم.گردوخاک که فرو نشست،سید علاء از ته دل فریاد میزد،😭😭به صورتش نگاه کردم.چشم چپش کامل از حدقه بیرون زده بود و خون تمام صورتش را گرفته بود.مصطفی چندبار زمین خورد و بلند شد،موج انفجار او را گرفته بود......
علاء دست روی چشمش گذاشت،ولی خون از لای انگشت هایش بیرون میزد.مصطفی همانطور که گیج میخورد،به سختی خودش را رساند به ماشین و بی سیم را برداشت.دست هایش جان نداشت کلید روشن را فشار دهد.انگشت هایش میلرزید.با هر جان کندنی بود، بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا:
_ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل
در فاصله آمدن جواب از بی سیم،نفسش که انگار گره خورده بود را آزاد کرد،آه کوتاهی کشید و بعد با پشت دست چشم هایش را پاک کرد.باز هم کلید را فشار داد و گفت:
ابوحسنا، ابوحسنا، خلیل
بعد چندثانیه صدای ابوحسنا آمد که میگفت:
)خلیل جان به گوشم)
مصطفی سرش را به صندلی تکیه داد.آب دهانش را که مثل زهر تلخ شده بود ،قورت داد.انگار که یک مشت خاک خورده بود،صورتش را در هم کرد و گفت:((حاجی منم مصطفی، خلیل کربلایی شد)).😭😭😭
ابوحسنابا تشر پرسید:درست حرف بزن،خلیل چی شده؟
مصطفی با گریه گفت:خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم.
😭😭😭🖤🖤
🌟رفیق مثل رسول 🌟۸۸
هیاهوی صداها را رد کردم .رگه آفتاب تا وسط های اتاق آمده بود.مامان با چادر نماز سفید خوشگلش سر سجاده نشسته بود،زیر لب ذکر میگفت؛ و با هر ذکرش یک دانه تسبیح پشت سر بقیه میدوید،خم شدم،چادرش را بوسیدم. مطمئن بودم دل تنگ محبت ها و نگاه پر از عشقش میشوم،برای همین صورتم را نزدیک آوردم و صورتش رابوسیدم .شنیدم که گفت:خدایا شکرت ،من راضی ام به رضای تو.
مصطفی بی سیم را پرت کرد روی صندلی،از ماشین پیاده شد. نیم خیز رفت کنار علاء پر از ترکش های ریز و درشتی شده بود که رگه های خون از آن بیرون میزد.مصطفی دست راست سید علاء را کشید،انداخت پشت گردن خودش.یا علی گفتند و از جا بلند شدند.از کشیده شدن پاهای علاء معلوم بود رمقی به پاهایش نیست.مصطفی هروقت حس میکرد توان کشاندن علاء را ندارد،میگفت:((یا زهرا ))
بالاخره کشاندش کنار ماشین. بدن بی حس و حال علاء را به لاستیک ماشین تکیه داد.سریع چفیه اش را از دور گردن باز کرد،دست برد سمت دست های خونی علاء،عربی و فارسی قاتی کرد و گفت:((علاءجان اسحب ایدک)).
😭😭😭😭
علاء دستش را برداشت.مصطفی چشم هایش را ریز کرد،انگار نمیخواست چیزی را که میبیند، باور کند.سمت چپ صورت علاء یک لخته بزرگ خون جای چشم بیرون زده اش را گرفته بود.تمام صورتش پر از زخم های ریزی بود که با کوچک ترین اشاره سرباز میکرد.مصطفی پیشانی علاء را بوسید،چفیه را آرام گذاشت روی محل خون ریزی،حتی ترسید گره اش بزند.
بی سیم داشت پشت سر هم پیجش میکرد.سریع یک شیشه آب از داخل ماشین اورد،آب را نزدیک لب های علاء برد،یکی دو جرعه آب روی لب هایش ریخت.صدای بی سیم کلافه اش کرده بود.
مصطفی، مصطفی، ابوحسنا
مصطفی، مصطفی، ابوحسنا
مصطفی با بی حال بی سیم را برداشت،گفت:حاجی جان تو رو خدا یکی بیاد اینجا.
بعدش آمد نشست کنار علاء ،سرش را روی شانه اش گذاشت،چیزی در گوشی گفت:هر دو زدند زیر گریه.😭😭😭
🌟رفیق مثل رسول 🌟۸۹
رفتم کنار روح الله نگاهش کردم، مثل همیشه مغرور و دوست داشتنی بود.دل شوره و اضطرابش را پشت اخمی که روی صورتش داشت،پنهان کرده بود.رو به رویش نشستم و زل زدم به چشم هایش.انگار آرام تر شد.خندیدم،سرم را نزدیک شانه اش بردم و در گوشش گفتم:((داداش خوبم مراقب خودت باش))😭😭
مصطفی بلند شد ،به سمت من آمد تا به من برسد.چندبار زمین خورد،تمام لباسش گلی شد.اشک هایش مثل دانه های شبنم از روی صورتش سُر میخوردند.سوت انفجار هنوز در سرش میپیچید.خودش را رساند بالای سر من.به پهلو افتاده بودم،چقدر برگ و خاشاک روی تنم ریخته بود،انگار درخت زیتونی که آن نزدیکی بود،تمام برگ هایش را به من هدیه داده بود.کسی دورتر آیه(والتین و الزیتون .....)را تلاوت میکرد.هنوز بی سیم چین بین انگشت های دستم بود.سیم آخر،قبل از فشار دست من عمل کرده بود.😢
یک طرف صورتم،پهلویم و همه بدنم پر از خون بود.باز و بندی که به بازوی دست چپم بسته بودم،نزدیک مچم افتاده بود و من چقدر حال خوبی داشتم.یک راست رفتم تا جایی که روضه حضرت علی اکبر ع خوانده میشد.بابا یک گوشه ایستاده بود و اشک میریخت.خم شدم،دست های زحمت کش و مهربانش را بوسیدم.دلم میخواست در گوشش بگویم،به جای اشک ،گل روی سر عزادار های امام حسین ع بریز و این صحنه جلوی چشمم به عینیت رسید.دیدم که بابا مشکی پوشیده،گوشه هیئت ریحانه ایستاده و گل روی سر دوستانم میریزد.
برای یک لحظه به پایین نگاه کردم. چقد راحت خوابیده بودم،انگار که اصلا خسته نبودم.از جسمم فاصله گرفتم ،به دنبال عطر سیب رفتم تا زینبیه.
داخل صحن،کسی صدایم کرد.نگاه کردم دیدم مهدی عزیزی،رضاکارگر،سیدجعفر و جمع زیادی از بچه ها با احترام دست به سینه به سمت قبله ایستادند و بانویی غرق در نور و عظمت به سمت من قدم برمیداشت.🌷🌷🌷🌷🌼🌼🌼🌼💚💚💚💚💚💚
پایان.