eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
1.4هزار دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
88 فایل
🌻مشڪݪ ڪارهاے ما اینست ڪہ بـراے رضاے همہ ڪار میڪنم اݪا رضاے خدا . @rafiq_shahidam #شهید_ابراهیم_هادی #رفیق_شهیدم ارتباط با خادم کانال 👇👇 @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨برای سلامتی حاج خانم صلوات بفرستید! 💠 یکی از نزدیکان مقام معظم رهبری می‌گوید: مقام معظم رهبری، احترام زیادی به خود می‌گذارند و این احترام، جواب سالها و همسرشان است. معظم له درباره همسرشان می‌فرماید: «ایشان حتی یک بار هم، از وضع سخت زندگی و هنگامی که در بسر می‌بردم، گله نکرده‌اند.» یک روز من بر سر سفره‌ای در کنار رهبر نشسته بودم. خانم ایشان، هنوز نیامده بودند. وقتی ایشان آمدند رهبر ما، با حالت شوخی و احترام فرمودند: «برای سلامتی صلوات بفرستید!» 📗 حکایت نامه‌ی سلاله زهرا (س)،ص ۱۰۸ ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
💥 گناه‌دیروز‌تو‌!گناه‌امروز‌من‌! گناهاےفرداےما! چہ‌خبرهـ؟! پس‌قلب‌امام‌زمان‌چےمیشہ‌؟!💔 ‌پس‌تڪلیف‌چشماےزیبا‌و‌اشڪاے مولامون‌چےمیشہ‌...🍂 تا‌ڪےباید‌ایشون‌بہ‌خاطر‌گناهاے ما‌اشڪ‌بریزن‌...! هر‌وقت‌خواستےسمت‌گناه‌برے،🌊 بگو‌امام‌زمان‌‌بہ‌اندازه‌ےڪافے وحتےٰبیشتر‌بہ‌خاطر‌گناهاے افراددیگہ‌زجرمیڪشہ‌ و‌اشڪ‌میریزه‌...😔 پس‌دیگہ‌من‌بہ‌اشڪاےمولا‌اضافہ‌نڪنم. ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج🍄 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
🌹🌹🌹🌹🌹🌹تصویر سردار شهید،حاج قاسم سلیمانی در کنار رزمندگان نوجوان در دوران دفاع مقدس🍃🍃🍃🍃🍃 هفته بسیج دانش آموزی گرامی باد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
▫️برسد بدست کسانی‌که عکس شهدا را می‌بینند و عکس شهدا عمل می‌کنند... به تک تک استخوان‌های این شهید تفحص شده بدهکاریم ✍تکرار می‌کنم ما به این‌ها بدهکاریم.... بدهکار😔 🕊🇮🇷 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
⏰ ڪنترݪ‌نگاه خیلے‌مھمہ‌بچه‌ها👀 چرا ...‌؟! . چون چشم راه داره به دل‌ بھ‌قول‌آقاےقرائتی‌: چشم‌میبینہ‌، دݪ‌میخواد...!🤭 بچه شیعه‌نگاھ‌ش‌رو به‌هر‌چیزی‌نمی‌ندازه ـ‌تا‌نگاهش‌‌به ـ‌آقا‌بیفته..❤️ قشنگه نه؟!....🙃 ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
سلام خدمت همراهان کانال.. برا تبادلات کانال نیازمند ادمین تبادلات هستیم.. درصورت علاقه به خادمی کانال برا ادمین تبادل.. به آیدی زیر پیام بفرستید ممنون میشم.. اجرتون با شهدا 🤲 آیدی 👇👇 @karbala_hosaini_3 🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🌺🍃🌺🍃
💎 سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من را انتخاب کرد... دستی به تنه و شاخه هایم کشید تبرش را درآورد و زد و زد..... محکم و محکمتر.... من هم به خودم میبالیدم دیگر نمی خواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود میتوانستم یک قایق باشم شاید هم چیز بهتری..... درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید آینده ی بهتر تحمل می کردم، اما.... ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومندتر بود... شاید هم نه! اما هر چه بود به نظر مرد تبر به دست، آن درخت بهتر بود، چوب بهتری داشت و من جلوه ای برایش نداشتم! مرا رها کرد با زخم هایم و او را برد.... من دیگر نه درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و ... خشک شدم.... این عادت انسانهاست، قبل از اینکه مطمئن شوند انتخاب می کنند... خواسته یا ناخواسته ضربه هایشان را می زنند، اما شرایط بهتری که سر راهشان آمد او را به حال خودش رها می کنند... بی توجه به راه نیمه رفته! ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید ابـراهیم هـادے. @rafiq_shahidam @rafiq_shahidam 🕊️🕊️🕊️ https://eitaa.com/joinchat/3309109376Cec5ab8b2a9 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان #فالی_در_آغوش_فرشته 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژا
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 رو به بچه ها گفتم . _ دخترااااا ، همه حواسا اینجا ... سَرها همه به طرف من چرخید . _ مدتی بود میخواستم یه چیزی رو بهتون بگم ولی دودل بودم . یعنی نمی دونستم چه جوری بگم ! بهار همونطور که داشت انواع و اقسام سلفی ها رو با مژده میگرفت، گفت. ‌= بگو ای دختر ! بگو و ........ تو همین حین مژده پس سری بهش زد و رو بهش گفت. +گوش کن ببین چی میگه... =چشـــم قربان . گوشی رو خاموش کرد و گذاشت کنارش. خنده ای کردم و گفتم . _ خب بزارید بگم ... بچه ها اومدن من به راهیان نور خیلی اتفاقی شد ، قبل از سفرم یه خوابی از شهدا دیدم که باعث شد یکم متحول بشم و به خودم یه تکونی بدم و بیام ، البته روز های اول فقط برای خوشگذرونی اومده بودم. به خوابی که قبلا دیده بودم اصلا توجهی نداشتم تا اینکه دیروز که خون دماغ شدم و بیهوش شدم... دخترا میدونم شاید خنده دار به نظر برسه ، من خودم اعتقاد ندارم به این جور چیزا ولی ... ولی اگر نگم ممکنه برام عذاب وجدان بشه ! اون روز توی خواب و بیداری بودم که ......... کل ماجرا و تمام حرفایی که اون مَرده بهم زده بود رو با بچه ها درمیون گذاشتم . همه توی شُک بودن ! بهار یکم سرشو خاروند و رو به آیه و مژده گفت . = خواهرا نظرتون چیه به آقای حجتی و بنیامین بگیم ببینیم نظر اونها چیه ؟! احتمال اینکه یه خواب ساده باشه خیلی کمه ها ! آیه گنگ نگاهشو بین جمع رد و بدل کرد و گفت. × والا نمیدونم ! من نمیگم که باور نکردم ، نه ! ببینید مروا اون روز حالش بد بوده ‌، شاید به خیالش اومده ! مژده که سکوت کرده بود ، لب زد . + حالا ما به آقا آراد و آقا بنیامین بگیم ببینیم چی میشه ! به قول بهار ، بعید میدونم یه خواب ساده باشه ! بزارید به مرتضی هم بگم . همه بلند شدن و به طرف چادر برادران لشکر کشی کردن. &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c
💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 🍃💚🍃💚🍃💚 💚🍃💚🍃 🍃💚 «♡بـسـم رب العشق ♡» 📗رمــان 🖍به قلم•°: آیناز غفاری نژاد 🔗 بعد از رفتن بچه ها به سمت گوشیم رفتم و دوباره با آنالی تماس گرفتم . اما باز هم جواب نداد ... خیلی نگرانش شدم ، اصلا سابقه نداشت که جواب تلفناشو نده ! من فقط میخواستم ازش تشکر کنم! نگاهم به شماره ناشناسی افتاد که دوباره باهام تماس گرفته بود ، همون شماره قبلی بود . مردد بودم برای تماس گرفتن باهاش ! افکار منفی رو کنار گذاشتم و باهاش تماس گرفتم . بعد از سه ، چهار تا بوق جوابمو داد . صدای خانم مسن که رگه های بغض به راحتی تشخیص داده میشد، توی گوشم پیچید... × الو . سلام مروا جان خوبی دخترم ؟! _ س...سلام ، تشکر ، ببخشید شما !؟ × مهتابم عزیزم ، مامان آنالی . چشمام گرد شد ! خدایا چه اتفاقی افتاده که مامان آنالی به من زنگ زده! یعنی... یعنی برای آنالی اتفاق بدی افتاده؟ نه نه امکان نداره... سعی کردم صدام نلرزه و با آرامش گفتم. _ ای وای خاله مهتاب ! خوب هستید ؟ شرمنده نشناختم . ×ممنون دخترم میگم مروا جان از آنالی خبری نداری ؟ دی...دیشب ، یعنی تا صبح خونه بود . من حدودای ساعت ۱۰ اومدم خونه دیدم تمام کمدهاش خالیه و وسایل های ضروریش هم توی اتاقش نیست ! میخواستم ببینم خونه شما نیست ؟ با مامانت تماس گرفتم گفت ما شمالیم . هین بلندی کشیدم و گفتم. _خاله جان آنالی بچه نیست که این از این کارا انجام بده ! حتما دلیلی داشته ! من یه مدته که خوزستانم خبری ازش ندارم . دیشب ساعت ۴ باهاش صحبت کردم ولی بعد از اون دیگه خبری ازش ندارم. × درسته ، ممنون عزیزم . کاری نداری ؟! _ نه ممنون ، فقط اگر خبری ازش شد به منم اطلاع بدید ... × چشم ، خداحافظ . بعد از خداحافظی گوشه ای نشستم . یعنی کجا میتونست رفته باشه ! در حال فکر کردن بودم که بهار نفس نفس زنان وارد چادر شد و به طرفم اومد . &ادامـــه دارد ...... ~ •°🍃🍃✨💚✨💚✨💚✨🍃🍃°•~ http://eitaa.com/joinchat/1545666588C617dd02c1c