💢راه انداختن کار مردم...
✅امام حسين(ع) و ابن عباس در حال طواف خانه خدا بودند که یک نفر نزد امام حسین آمد و گفت:
يا ابن رسول الله! من به فلانى قرضى دارم؛ اگر مى توانی قرض من را ادا کن.
امام حسین(ع) فرمودند:
به خداى اين خانه قسم، هيچ چيزى ندارم.
آن مرد گفت:
پس از #طلبکار من مهلت بخواه زيرا مرا به حبس تهديد كرده است.
امام حسین(ع) #طواف خود را قطع كردند و با بدهکار روانه شدند.
ابن عباس گفت:
يا ابن رسول الله! آيا فراموش كردى كه #معتكف هستى؟!
امام حسین(ع) فرمودند:
خير! فراموش نکردم ولى از حضرت محمد(ص)شنيدم كه مى فرمود:
هر كس #حاجت مؤمنى را برآورده سازد، همانند كسى است كه نه هزار سال همه روز، روزه دار باشد و هر شب براى عبادت قيام كند.
📚عده الداعی و نجاح الساعی،
صفحه ۲۳۲
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
#امام_زمان
#امام_حسین
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
@rafiq_shahidam
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
❤️ متن سخنرانی آخرين وداع سیّدالشّهداء عليه السلام با خواهرش
واقعاً عجیب است. یک قسمت هایی در باب روز عاشورا هست که انسان وقتی فکر می کند، تعجب می کند.
مثلاً فرض کنید وقتی امام حسین(علیه السلام) خودش آمد که به میدان برود، آمد برای خداحافظی و آن صحنه آن چنانی به وجود آمد. بعد می دانید چه گفت؟
رو کرد به خواهرش و گفت: «إیتِینِی بِثَوْبٍ عَتِیقٍ» خواهرم، برو یک پیراهن کهنه برای من بیاور. چرا؟ دلیلش را دیگر می دانید. چون حضرت می دانست که این درنده ها چیزی به تن او باقی نمی گذارند؛ نعوذبالله؛ می فرماید«إیتِینِی بِثَوْبٍ عَتِیق»؛ این واقعاً عجیب است.
حسین(علیه السلام) حرکت کرد و رفت به سمت میدان؛ اینطور که نقل کرده اند وقتی داشت می رفت،یک وقت دیدیک صدای آشنایی هم دارد می آید که می گوید: «مَهْلاً مَهْلاً یَابْنَ الزَّهْرَاءِ»؛ این صدای کیست؟
من که با همه خداحافظی کردم؛ پس این چه کسی است که می گوید آهسته تر آهسته تر؟ رو را که برگرداند، دید خواهرش زینب(سلام الله علیها) است که دارد می آید.
فرمود چه شده خواهرم؟ خواهر گفت سرت را بالا کن؛ می خواهم زیر گلویت را ببوسم؛ چرا؟ مادرم به من وصیت کرد هر وقت حسین خواست به میدان برود، زیر گلوی حسین را ببوس...
آیت الله آقا مجتبی تهرانی
#امام_حسین(ع)
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها #رفیق_شهیدم
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
@rafiq_shahidam
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴زمانی که دنیا متحیر فرهیختگی زنان ایرانی شده است
پیشرفت چشمگیر علمی بانوان ایرانی بعد از انقلاب اسلامی مسأله غیر قابل چشمپوشی در جهان است. و در این بین پیشرفت زنان نویسنده در ایران حتی بسیار بیشتر از پیشرفت علمی دنیا را متحیر کرده است.
✍ اکرم عشقی (دانشپژوه دکتری مدیریت برنامه ریزی)
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
هدایت شده از 🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 #صدای_ماندگار | صوتی از سردار سرلشکر شهید دکتر مجید بقایی، فرمانده قرارگاه کربلا.
🔸انتشار به مناسبت ۹ بهمن ماه
سالگرد شهادت شهید مجید بقایی
📿 شادی روح امام و شهدا صلوات
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
کانال #جبهه_فرهنگی_سرلشکر_بقایی👇
#شهید_مجید_بقایی🕊
@farmandemajid
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
⭕️آیتالله نمازی درگذشت
🔹آیتالله عبدالنبی نمازی، عضو مجلس خبرگان رهبری و عضو جامعه مدرسین حوزه علمیه قم درگذشت.
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
❣شما همتون برید
یا همه تون بمونید
هیچ فرقی به حال اسلام نمی کند
ما مکلف به انجام وظیفه ایم»
🔸 سالروز شهادت شهید حسن باقری گرامی باد
#شهید_حسن_باقری
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 مصاحبه مردمی با موضوع نوع پوشش و ناهنجاریهای اجتماعی در بحث بلوغ عقلی و جسمی
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
ناباورها بخوانند...
🔻خاطره خواهرزاده شهید علم الهدی جناب آقای شریعت زاده
📍وقتی بود که به حکمت خداوند #حکیم، فرزند دوم ما، افتخار حضور نمی داد و مدتی این مثنویِ فرزندآوری تاخیر شد.
انواع و اقسام توسلات و نذر و نیاز، به همراه انواع و اقسام امور پزشکی سنتی و مدرن به کار گرفته شد که شرحش بماند؛ اما نشد که نشد.
گذشت و گذشت...
یک روز مابین دو نماز، در مسجد شهرک شهپریان، یک خاطره روی پرده نمایش (ویدئوپروژکتور) گذاشته شده بود:
بنده خدایی به دوستش که بعدها شهید مدافع حرم شد می گوید:
فلانی! داره وقت بچه دار شدنت دیر میشه ها! بجنب دیگه!
اون شهید جواب داد:
خدا، #جابر ه... فکر کردی براش کاری داره این تاخیر ناخواسته رو جبران کنه...!؟
زیر این خاطره، عکسی از شهید گذاشته بودند:
عکسی که دوقلویش را روی دو پایش نشانده بود...
از آن روز سعی کردم بیشتر به نام #جابر خدا توجه کنم و حضرتش را به این نام بخوانم.
و #خداوند_جابر، از فضلش به ما عطا کرد و ۱۶ دی ۱۴۰۲ چشممان به نورشان منور شد:
آقا سید قاسم، به عشق حاج قاسم سلیمانی💙
و اسما سادات،به عشق خادم حضرت زهرا❤️
.
یادآوری:
خداوند در همه امور جابر است. نه فقط در فرزندآوری. پس او را به این نام بخوانید تا برایتان جبران کند گذشته را...
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارگردان نماز شب خوان 😍
🎙حجت الاسلام سلحشور
پدر مرحومم #فرج_الله_سلحشور بعد از آن تحول اساسی، به اندازه انگشتان دست نماز شبش قضا نشد 👌
#نماز_شب
#مرکز_تخصصی_نماز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 #استغفاری که به فرموده امام صادق(علیه السلام) شما را به گنج مال یا علم می رساند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 صحبت های مهم #استاد_عالی درمورد شرکت با تمام قوا در انتخابات ، تصفیه ی انقلاب و حمایت از ولایت فقیه
🤲اللهم عجل لولیک الفرج
🌺 طلبه ای که به لوستر های حرم حضرت امیر المؤمنین (عليه السلام) اعتراض داشت
فاضل بزرگوار سید جعفر مزارعى روایت کرده : یکى از طلبه هاى حوزه با عظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشوارى غیر قابل تحملّى بود . روزى از روى شکایت و فشار روحى کنار ضریح مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرضه مى دارد : شما این لوسترهاى قیمتى و قندیل هاى بى بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید ، در حالى که من براى اداره امور معیشتم در تنگناى شدیدى هستم ؟! شب امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در خواب مى بیند که آن حضرت به او مى فرماید : اگر مى خواهى در نجف مجاور من باشى اینجا همین نان و ماست و زندگی سخت طلبگى است ، و اگر زندگى مادّى قابل توجّهى مى خواهى باید به هندوستان در شهر حیدرآباد به خانه فلان کس مراجعه کنى ، چون حلقه به در زدى و صاحب خانه در را باز کرد به او بگو :
به آسمان رود و کار آفتاب کند .
پس از این خواب ، دوباره به حرم مطهّر مشرف مى شود و عرضه مى دارد : زندگى من اینجا پریشان و نابسامان است ، شما مرا به هندوستان حواله مى دهید !! بار دیگر حضرت را خواب مى بیند که مى فرماید : سخن همان است که گفتم ، اگر در جوار ما با این اوضاع مى توانى استقامت ورزى اقامت کن ، اگر نمى توانى باید به هندوستان به همان شهر بروى و خانه فلان تاجر را سراغ بگیرى و به او بگویى: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن ، کتاب ها و لوازم مختصرى که داشته به فروش مى رساند، و اهل خیر هم با او مساعدت مى کنند تا خود را به هندوستان مى رساند و در شهر حیدرآباد سراغ خانه آن تاجر را مى گیرد ، مردم از این که طلبه اى فقیر با چنان مردى ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد ، تعجب مى کنند !!
وقتى به در خانه آن تاجر مى رسد در مى زند ، چون در را باز مى کنند ، مى بیند شخصى از پله هاى عمارت به زیر آمد ، طلبه وقتى با او روبرو مى شود مى گوید: (به آسمان رود و کار آفتاب کند) ، فوراً تاجر پیش خدمت هایش را صدا مى زند و مى گوید : این طلبه را به داخل عمارت راهنمایى کنید ، و پس از پذیرایى از او تا رفع خستگى اش وى را به حمام ببرید ، و او را با لباس هاى فاخر و گران قیمت بپوشانید . مراسم به صورتى نیکو انجام مى گیرد ، و طلبه در آن عمارت عالى تا فردا عصر پذیرایى مى شود .
فردا می بیند محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند ، و هر کدام در آن سالن پر زینت در جاى مخصوص به خود قرار گرفتند ، از شخصى که کنار دستش بود ، پرسید : چه خبر است ؟ گفت : مجلس جشن عقد دختر صاحب خانه است . پیش خود گفت : وقتى به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش براى آنان آماده است . هنگامى که مجلس آراسته شد ، تاجر به سالن درآمد ، همه به احترامش از جاى برخاستند ، و او نیز پس از احترام به مهمانان در جاى ویژه خود نشست .نگاهی رو به اهل مجلس کرد و گفت : آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ مى شود از نقد و مِلک و منزل و باغات و اغنام و اثاثیه به این طلبه که تازه از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم ، و همه مى دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است ، یکى از آنها را هم که از دیگرى زیباتر است براى او عقد مى بندم ، و شما اى عالمان دین ، هم اکنون صیغه عقد را جارى کنید .
چون صیغه جارى شد ، طلبه که در دریایى از شگفتى و حیرت فرو رفته بود ، پرسید : شرح این داستان چیست ؟
تاجر گفت : من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمؤمنین (علیه السلام) شعرى بگویم ، یک مصراع گفتم و نتوانستم مصراع دیگر را بگویم . به شعراى فارسى زبان هندوستان مراجعه کردم ، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود ، به شعراى ایران مراجعه کردم ، مصراع آنان هم چندان چنگى به دل نمى زد ، پیش خود گفتم : حتماً شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار نگرفته است ، لذا با خود نذر کردم اگر کسى پیدا شود و مصراع دوم این شعر را به صورتى مطلوب بگوید ، نصف دارایى ام را به او ببخشم ، و دختر زیباتر خود را به عقد او در آورم .
شما آمدید و مصراع دوم را گفتید ، دیدم از هر جهت این مصراع شما درست و کامل و تمام و با مصراع من هماهنگ است . طلبه گفت : مصراع اول چه بود ؟ تاجر گفت : من گفته بودم :
به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند
طلبه گفت : مصراع دوم از من نیست ، بلکه لطف خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است . تاجر سجده شکر کرد و خواند :
به ذرّه گر نظری لطف بوتراب کند.
به آسمان رود و کار آفتاب کند.
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین به ولایت امیرالمومنین علیه السلام والائمه المعصومین شکر خدا که مولایمان علی است 🌹🌹
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد،عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود.
جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شدهام آمدم برای خواستگاری....
عموگفت:حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است...!
جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من میپذیرم.
عموگفت:در شهر بدیها (مدینه)
دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!!
جوان کافر گفت:عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟!
عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علیبن ابیطالب می شناسند...
جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر بدیها (مدینه) شد...
به بالای تپّهی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت.
گفت:ای مرد عرب تو علی را میشناسی ...؟!
جوان عرب گفت: تو را با علی چهکار است...؟!
جوان کافر گفت :آمدهام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیلهمان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...!
جوان عرب گفت: تو حریف علی نمیشوی ...!!
جوان کافر گفت :مگر علی را میشناسی ...؟!
جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را میبینم..!
جوان کافر گفت : مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟!
جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازهی قد من هیکلی همهیکل من...!
جوان کافر گفت:خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!!
مرد عرب گفت:اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!!
خب حالا چی برای شکست علی داری...؟!
جوان کافر گفت:شمشیر و تیر و کمان و سنان...!!
جوان عرب گفت:پس آماده باش..
جوان کافر خندهای بلند کرد و گفت: تو با این بیل میخواهی مرا شکست دهی ...؟! پس آماده باش..شمشیر را از نیام کشید.
جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟!
مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!!
(بندهی خدا) و
پرسید نام تو چیست...؟!
گفت:فتاح ،و با شمشیر به عبدالله حمله کرد...
عبدالله در یک چشم بههم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشمهای جوان کافر جاری شد...
جوان عرب گفت: چرا گریه میکنی...؟!
جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به دست تو کشته میشوم...
مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!!
جوان کافر گفت :مگر تو کی هستی ...؟!
جوان عرب گفت منم (( اسدالله الغالب علیبن ابیطالب )) که اگر بتوانم دل بندهای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!!
جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت :من میخواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی
پس👈فتاح شد 👈قنبر غلام علیبن ابیطالب...
▫️یاعلی! تو که برای رسیدن جوانی کافر به آرزویش سر هدیه کردی ...
▫️یا علی! ما دوستداران تو مدتیاست گرفتار انواع بلاها و بیماریها و ...شدهایم تورا به حق همان غلامت قنبر دستهای ما را هم بگیر...
قرائت دعای فرج ب نیابت از
شهید ابراهیم هادی........
التماس دعای فرج
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#رفیق_شهیدم
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam96
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
ب کانال شهید ابراهیم هادی بپیوندید👆
کانال شهید ابراهیم هادی(علمدار کمیل)
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 پاتوق اصلی ما(بقعه چهار انبیأ )بود؛مقبره چهار پیامبر و یک اما
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی 🌹🌹 هوای آن شب به شدت سرد بود،در کوچه و خیابان پرنده پر نمیزد،حمید زنگ زده بود صحبت کنیم.از صدای گرفته ام فهمید حال چندان خوشی ندارم.نمی خواستم این وقت شب نگرانش کنم،ولی آن قدر اصرار کرد که گفتم:(حالم خوش نیست.دل پیچه عجیبی دارم.تو نگران نشو،نبات داغ می خورم خوب میشم).گرفتگی شدیدی گرفته بودم.به خودم تلقین می کردم که یک دل درد ساده است،ولی هرچه می گذشت بدتر می شدم.حمید پشت تلفن حسابی نگرانم شد.از خداحافظی مان یک ربع نکشیده بود که زنگ در را زدند.حمید بود.گفت:(پاشو حاضر شو بریم بیمارستان).گفتم:(حمید جان!چیز خاصی نیست،نگران نباش.)هر چه گفتم،راضی نشد.این طور مواقع که نگرانم می شد،مرغش یک پا داشت.خیلی روی سلامتی ام حساس بود.به قاعده خودم اصلا فکر نمی کردم حمید مردی باشد که تا این حد بخواهد روی این چیزها دقت داشته باشد. هر کار کردم کوتاه نیامد.آماده شدم و به اورژانس بیمارستان ولایت رفتیم.تشخیص اولیه این بود که آپاندیسم عود کرده است.دستم را آنژیوکت زدند.خیلی خون از دستم آمد.تمام لباس ها و کفش هایم خونی شده بود.حمید با گاز استریلی که خیس کرده بود دستم را می شست و کفش هایم را تمیز می کرد.عین پروانه دور من بود.برای سونوگرافی باید به بیمارستان شهید رجایی می رفتیم.از پرستارها کسی همراه ما نیامد.من و حمید سوار آمبولانس شدیم. پشت آمبولانس فقط خودمان بودیم.حالم بهتر شده بود.یک جا بند نمی شدم.اولین باری بود که آمبولانس سوار می شدم. از هیجان درد را فراموش کرده بودم!از خط بالای شیشه بیرون را نگاه می کردم.آن قدر شیطنت کردم که حمید صدایش درآمد و گفت:(بشین فرزانه،سرت گیج میره.آبرو برای ما نذاشتی.مثلا داریم مریض می بریم!)ساعت یازده شب بود.آن قدر بالا و پایین پریدم که مریضی یادم رفته بود. وقتی دکتر جواب سونوگرافی را دید گفت:چیز خاصی نیست،ولی امشب بهتره خانوم تحت مراقبت باشن.دوباره به بیمارستان ولایت برگشتیم.با تماس به خانواده موضوع را اطلاع دادیم. حمید به عنوان همراه کنارم ماند.پنج شنبه بود و طبق معمول هرهفته هیئت داشت،ولی به خاطر من نرفت.از کنار تخت تکان نمی خورد. به صورتم نگاه می کرد و می گفت:راست میگن شبیه ننه هستیا.لبخند زدم.خیلی خسته بودم.داروها اثر کرده بود.نمی توانستم با او صحبت کنم.نفهميدم چطور شد خوابم برد.از نیمه شب گذشته بود که با صدای گریه حمید از خواب پریدم.دستم را گرفته بود و اشک می ریخت.گفتم:(عه...چرا داری گریه می کنی؟نگران نباش،چیز خاصی نیست)گفت:(می ترسم اتفاقی برات بیفته.تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر می کردم که اگر قراره روزی بین ما جدایی اتفاق بیفته،اول باید من برم،والا طاقت نمیارم. آن شب تا صبح کارش شده بود کنار تخت من نماز خواندن.پلک روی هم نگذاشت. فکر کنم یک دور منتخب مفاتیح را تمام کرد!پرستار بخش وقتی دید حمید کنار تخت من مشغول نماز شده،گفت:(نمازخونه هست.اگه می خواید نماز بخونید می تونید برید اونجا)ولی حمید قبول نکرد و گفت:میخوام کنار خانمم باشم. #کتاب_یادت_باشد #قسمت_سی_هفتم #فرهنگی_مجازی_هادی_دلها کانال فرهنگی انقلابی پرستوےگمنام کمیل ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾ @rafiq_shahidam ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
توجه توجه. توجه‼️‼️
در 2 دیدار از 5 دیدار اخیر رهبر انقلاب، وقتی جمعیت شعار داد «ای رهبر آزاده آمادهایم آماده» رهبری در یکی از دیدارها پاسخ دادند:
«این آمادگیها باید بیشتر شود»
و در دیدار دیگر گفتند: «این آمادگیها باید به مرحله عمل برسد»
شما را نمیدانم اما من، از این دو جمله، «گلایه» میفهمم. گلایهای که میگوید «شعار بس است امت حزب الله! یک اقدامی بکنید!»
شما را نمیدانم اما من از 5 دیدار اخیر رهبری، «خواهش» و «تمنّا» میفهمم! که آقایان! بانوان! علمای اسلام! خطر مشارکت پایین در انتخابات وجود دارد...
احساس میکنم اصلا خیلیها 4 دیدار اخیر را ندیدند! نگرانی را در صدای آقا نشنیدند. که اگر دیدیم و شنیدیم و هنوز با خیال راحت، مشغول کارهای روزمرهای هستیم که اسمش را به هر طریقی گذاشته ایم «وظیفه و تکلیف»، خیلی نامردیم.
این چه تکلیفی است که ما را از امر مستقیم و قطعی نائب امام زمان(عج) باز میدارد؟؟
در شرایطی که آقا دیگر بیخیال شاخص های اصلح شدهاند و همه دغدغهشان از دو ماه به انتخابات، مشارکت است، ما هیچ برنامه و طرح و ارادهای برای آن نداریم.
خدا رحمت کند حاج قاسم را که در وصیتنامه اش نوشت: «من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست»
با هر جمله رهبری در 5 دیدار اخیر، این ندای امیرالمومنین علیه السلام خطاب به مردم کوفه در گوشم نواخته میشد:
«شما را براى جهاد با دشمن دعوت کردم امّا كوچ نكرديد،
حق را به گوش شما خواندم ولى نشنيديد،
و در آشكار و نهان شما را دعوت كردم اما اجابت نكرديد،
صاحب شما خدا را اطاعت میکند اما شما از او حرفشنوی ندارید
و صاحب اهل شام معصیت خدا را میکند اما او را اطاعت میکنند.» (نهج البلاغه، خطبه97)
السلام علی آل یاسین❤️🌹
سلام عزیز مادر ❤️🌹
صبحت بخیر امام غریبم❤️🌹😔✋
چرا شب ماندہ و فردا نميشود
گـرہ از ڪـار دنيـا وا نميشود
زميـن و آسمونو گشتم،امـا
👈ڪسي چون يوسف زهرا(س)نميشود
ڪجایی مہربانم...؟؟!!
بایه ترک گناه دل آقا امام زمانت را شاد کن🤲
تعجیل درظهور وسلامتی وآرامش قلب نازنین مولایمان آقا امام زمان عليهالسلام دلتو نورانی کن با۱۴صلوات🌹
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌹
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#عاشقان_امام_زمان
#رفیق_شهیدم
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
@rafiq_shahidam
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👁️ #بندگی 📿
مژده خاص خدا. کاری که خدا در ماه رجب با بندگانش میکند ...
🎙️ حجت الاسلام رفیعی
#ماه_رجب
💔 یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 💔
🤲 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🤲
#رفیق_شهیدم
#هدایت_کننده
#پرستوی_گمنام_کمیل
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
@rafiq_shahidam
••••✾•🌿🌺🦋🌺🦋🌺🦋🌺🌿•✾•••
شهادت ۲ پلیس در درگیری با اشرار مسلح
🔹فرمانده انتظامی استان فارس: بامداد امروز در تیراندازی قاچاقچیان مسلح ناشناس به سمت پلیس، ۲ مامور به نامهای سرگرد «رضا شاهسونی» و استواریکم «علی شاهسونی» به شهادت رسیدند و ۴ نفر دیگر هم مجروح شدند.
#ما_ملت_شهادتیم
#کانال_پرستوی_گمنام
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@rafiq_shahidam
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾