10.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 امام زمان (عج) تسلیت!
🌷جمعہ يعنے زانوے غم دربغل
🍃🌼برسر سجاده هاے العجل
🌷جمعہ يعنے اشڪ هاے انتظار
🍃🌼جمعہ يعنے شڪوه ازهجران يار
🌷جمعہ يعنے آه😔الغوث،الامان
🍃🌼درفراق مهدےصاحب زمان
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
🎙 باکلام
استاد عالی
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 دوستان توصیه میکنم این کلیپ کوتاه را با دقت ببینید تا دلیل کینه دشمنان از حاج قاسم و عظمت او را بدانید. دیدن کلیپ مایه آرامش و حال معنوی است.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🟣🟣🟣
هدایت شده از 🌸 دو کلمه حرف حساب 🌸
6.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❎ این صحنه را ندیده اید.
حتما" ببینید.
https://eitaa.com/harffe_hesab
🦋🌸🦋🌸🦋
🔷برگی از تاریخ
✍ یاسر جبرائیلی:
فیلم منصور را حتما ببینید. روایت تلاشهای شبانهروزی شهید ستاری برای تعمیر و تامین و ساخت هواپیما در جریان جنگ تحمیلی است. نقطه اوج این فیلم برای من، آنجا بود که شهید ستاری برای رونمایی از هواپیمای ساخت داخل، مراسمی گرفته و رئیس جمهور وقت -یعنی حضرت آیتالله خامنهای- را دعوت کرده بود.
مراسم آنگونه که باید، پیش نرفت. یعنی شکست خورد. هواپیما با موفقیت از زمین برخاست، پرواز هم کرد، اما هنگام فرود دچار سانحه شد؛ و رئیسجمهور شاهد و ناظر این صحنه بود.
ظاهرا شهید ستاری در برابر رقبا و دشمنان شخصی و فکریاش، مفتضح شده بود. فرصتی پیش آمده بود که پیش رئیسجمهور، آبرویش را ببرند و بگویند این آقا با این همه ادعا، این همه هزینه روی دست سیستم، آن اخلاق و رفتارش، این هم خروجیاش...
رئیس جمهور حکیم و دوراندیش اما چیزی را میدید که بددلان، توفیق دیدنش را نداشتند. او میدانست که پیشرفت، یک فرآورده نیست که دفعتا حادث شود؛ پیشرفت یک فرآیند است که یک ملت باید آن را طی کند و ستاری، بابت آغاز این فرآیند و پیش بردن کار تا این مرحله، نه تنها سزاوار توبیخ نبود، بلکه شایسته تقدیر بود.
ستاری پس از آن فاجعه در رونمایی، با یک جعبه پر از سکه به جمع همکاران برگشت: این سکهها هدیه رئیس جمهور است. بین بچهها توزیع کنید!
این رفتار، نه یک درس موردی، بلکه یک درس ساختاری است. ما باید ساختارهایمان را بهگونهای بازمهندسی کنیم که تدبیر را، جرات را، ابتکار را، دوراندیشی را تقویت کند، نه اینکه مدیر ما از هول و هراس مجازات، ترجیح دهد که خطر نکند...
🌍eitaa.com/rahSalehin
23.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌍 کیشومات صادق زیباکلام توسط دکتر احمد قدیری و شعار «مرگ بر منافق» دانشجویان
https://eitaa.com/harffe_hesab
🦋🌸🦋🌸🦋
بیا ای خنده ات آغاز تاریخ غزلخوانی
بیا در گوش من تکرار کن اینرا:که می مانی
🌹کوچکترین شهید حادثه تروریستی کرمان...🥲
همون دختر ۲ سالهٔ کاپشن صورتی، تیشرت سبز چمنی، شلوار مشکی🥲
#شهدا_شرمنده_ایم
راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇.
🌍eitaa.com/rahSalehin
* #هــو_العشـــق🌹
#پـلاک_پنهــان
#قسمت109
✍#فاطمـــه_امیـــری_زاده *
ــ بچه ها بیاید هم بزنید،ان شاء الله حاجت روا بشید
آرش شروع کرد به هم زدن و آرام زیر لب زمزمه می کرد،عزیز با شوخی گفت:
ــ چیه مادر ،زن میخوای اینجور خالصانه داری با خدا حرف میزنی
سمانه خندید و گفت:
ــ عزیز کی بهش زن میده،تازه ترم اول دانشگاشه ها
آرش کنار کشید و با خنده گفت:
ــ اگه کسی هم بخواد به من زن بده تو نمیزاری که
ــ چیه، خبریه ارش؟بگو خودم به زندایی میگم
آرش صدایش را زنانه کرد و روی صورتش زد و گفت:
ــ واه خاک به سرم لو رفتم
صدای خنده هر سه در حیاط پیچید،زهره خانم سینی به دست به حیاط امد و مهربانانه گفت:
ــ ان شاء الله خیر باشه،صدای خنده هاتون تا آشپزخونه میومد
تا سمانه میخواست لب باز کند،آرش به او چشم غره ای رفت و گفت:
ــ حرف زدی میگم کمیل طلاقت بده
ذهن سمانه به آن روز سفر کرد که وقتی این حرف را به کمیل زده بود،ناخوداگاه لبخندی زد و گفت:
ــ تو جرات داری اینو به کمیل بگو ،اگه زنده موندی در خدمتیم
***
یک ساعت گذشته بود،محمد آمد و اما کمیل پیدایش نشده بود،سمانه گوشی را کلافه کنار گذاشت و مشغول تزئین کاسه های آش شد.
ــ جواب نداد؟
ــ نه عزیز جواب نداد
ــ الان میاد مادر
سمانه لبخندی زد و با نگرانی به کارش ادامه داد،آنقدر غرق کشک و نعناع بود که از اطرافش غافل بود ،با صدای فریاد آرش به خودش آمد،با دیدن کمیل که گوش آرش را پیچانده بود ،نفس راحتی کشید.
ـــ ای کمیل ول کن گوشمو کندیش
کمیل لبخند زد و گفت:
ــ برا چی از زن من عکس میگرفتی،با چه اجازه ای؟
ــ بابا دختر عمه امه ،ول کن ،سمانه یه چیز بهش بگو
سمانه کاسه تزئین شده را در سینی گذاشت و از جایش بلند شد:
ــ کمیل ولش کن ،گوششو کندی
کمیل به چشمان سمانه نگاهی انداخت و لبخندی زد:
ــ چشم خانومی
دستش را برداشت ،آرش گوشش را مالید و گفت:
ــ ای ای کمیل از کی زن ذلیل شدی؟
ــ نگا کنید خودش داره شروع میکنه
تا کمیل میخواست به طرفش خیز بردار ،آرش تسلیم گفت:
ــ باشه بابا،شوخی بود
ــ بیاید بچه ها آش سرد شد
کمیل و سمانه کنار هم روی سفره نشستند،کمیل کاسه آش را بو کشید و گفت:
ــ کی پخته؟
آرش با دهان پر گفت:
ــ عزیز و آجی سمانه
ــ نه مادر من کاری نکردم،همه کارها رو سمانه انجام داد
کمیل چشمکی به سمانه زد و گفت:
ــ پس آشش خوردن داره
* ادامه.دارد.... *
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕
💠 #الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇
🌍eitaa.com/rahSalehin