eitaa logo
🇵🇸راهـ ــ ــ صالحین 🇮🇷🛣️
951 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
94 فایل
باسلام به کانال "راه صالحین " خوش آمدید🌺 🤚در این مجال، راه صلحا را با هم مرور خواهیم کرد✋ ارتباط با ادمین: @habeb_1 این کانال مستقل بوده و به هیچ ارگانی متعلق نمی‌باشد
مشاهده در ایتا
دانلود
* 💞﷽💞 ‍ حس بدی داشت. مرد کور! اصلا دوست نداشت این کلمات را از دهان سیاوش بشنود! ذهنش را آشفته میکرد: - اگه بگم بله، فکر میکنی از روی ترحمه؟ سیاوش کمی فکر کرد: -اینطور که تو میگی من تو رو خیلی دوست داشتم، تو چی؟ منو همونقدر دوست داشتی؟ اشکی از چشمان راحله روی دست سیاوش افتاد. سیاوش سر چرخاند سمت راحله، دستش را بالا برد و سعی کرد صورت راحله را پیدا کند. راحله دست سیاوش را گرفت و کنار صورت خودش گذاشت. سیاوش با شست ش گونه راحله را نوازش کرد: -این اشکا یعنی دوستم داشتی? راحله دست سیاوش را گرفت، کف دستش را بوسید و گفت: -دوست داشتم؟ تو همه ی دنیای منی سیاوش و برای اولین بار سیاوش لبخندی زد. دست انداخت دور شانه راحله و به سمت خودش کشیدش. سرش را روی سینه اش گذاشت و دستش را دورش گرفت. همانطور که نگاهش به دیوار روبرو خیره بود گفت: -یه مرد کور، که جلوی پای خودش رو هم نمیتونه ببینه چطوری میتونه دنیای کسی باشه؟! با این حرف هق هق راحله بیشتر شد. جوری که لباس ابی رنگ سیاوش خیس شد. چه بلایی سر سیاوش آمده بود؟ مردی که روزی کوهی از غرور و اعتماد به نفس بود حالا، خودش را حتی لایق مهر همسرش هم نمیدید!! با خودش فکر کرد الان هرچقدر بگوید سیاوش باور نخواهد کرد. ترجیح داد سکوت کند. دلش برای این آغوش گرم و مردانه تنگ شده بود. دست هایش را حلقه کرد دور سیاوش، چقدر به این ارامش نیاز داشت ... سیاوش با خودش فکر کرد این دوماه چقدر این دختر اذیت شده است. چقدر سخت بوده است و این یک هفته ای که به هوش آمده بود، اینقدر در شوک بود که با کسی درست و حسابی حرف نزده بود. از خودش بدش آمد. این دختر همه فکر و ذکرش او بود و سیاوش بی توجه به دلهره ها و ترس های این مدتش، فقط به خودش فکر کرده بود. چقدر بی فکر! دست دیگرش را دور راحله گرفت، سرچرخاند و صورتش را روی سر راحله گذاشت. گوشی راحله زنگ خورد، وقتی حواب تلفن را داد از ایستگاه پرستاری صدایش کردند. راحله، همان طور که از در بیرون میرفت، کمی مکث کرد و گفت: -پرسیدی تو با این وضعیت چطوری میتونی دنیای من باشی? بهتره بذاریم زمان جواب این سوال رو برای هردومون روشن کنه....من میرم کارای ترخیصت رو انجام بدم بالاخره سیاوش مرخص شد و بعد از تقریبا دو ماه به خانه برگشت. هنوز نمیتوانست درست راه برود و به عصا نیاز داشت. وقتی به خانه رسید مادر اسفند برایش دود کرده بود و پدرش گوسفندی را از خوشحالی سلامتی اش، جلویش سر برید. سیاوش با کمک عصا های زیر بغلش و سید وارد خانه شد. با هزار سلام و صلوات، به اتاق راحله رسید و روی تخت نشست. بعد از اینکه همه از اتاق بیرون رفتند و زن و شوهر را تنها گذاشتند، سیاوش چوب های زیر بغلش را کناری گذاشت و کش و قوسی آمد: -آخخخ، بدنم خشک شده راحله چادرش را به جوب لباسی آویزان کرد و سر به سر سیاوش گذاشت: - منم اگه دو ماه تمام میخوابیدم بدنم خشک میشد سیاوش خندید و راحله با کیف نگاهش کرد. چقدر دلش برای این خنده ها و آن دندان های ردیف تنگ شده بود. اشک شوق در چشم هایش حلقه زد. با همان مانتو شلوار کنار سیاوش نشست: -نمیدونی چقد از اینکه اینجایی خوشحالم! تمام این مدت به این فکر میکردم که یعنی میشه یه بار دیگه من وسیاوش اینجوری کنار هم بشینیم و حرف بزنیم؟ سیاوش با چشم هایی که نمیدید به صورت راحله زل زد: -بخاطر من خیلی اذیت شدی! جبران میکنم - این چه حرفیه سیاوش، تو بخاطر من اینجوری شدی، من باید جبران کنم و سیاوش که حالا همان سیاوش سابق شده بود، شوخی اش گل کرد: -اصن چطوره دو تامون برای هم جبران کنیم راحله خنده اش گرفت و سیاوش ادامه داد: -خب حالا برای اولین جبران، برو ماشین بیار که این زلف های تا به تا رو بتراشیم. یه ساعت دیگه آبجی ها زنگ میزنن، منو اینجوری ببینن فک میکنن تو موهامو کندی سوده و سارا، خواهر های سیاوش که ایران نبودند، هر از گاهی تماس تصویری داشتند و با راحله و سیاوش حرف میزدند. این مدت پدر سعی کرده بود یک جوری رفتار کند تا بویی نبرند و وقتی سیاوش به هوش آمده بود جریان را گفته بود و در این یک هفته، یکی دوبار زنگ زده بودند و حالا که سیاوش مرخص شده بود میخواستند تماس بگیرند و حالی بپرسند... ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 این روزا این مداحی نابه. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پایان اظهار نظرهای مختلف. 💠 رهبر انقلاب: حرف من را از خود من بشنوید. . https://eitaa.com/harffe_hesab 🍃🌸🌿🌸🍃🌸🌿🌸
🌎🌎🌎 🛑 می گویند که مملکت، مملکت آخوندهاست!!!❤ اما من به تاریخ ۲۰۰ ساله سرزمینم فکر میکنم پس بشنو 🤔🤔 👹- من به آقا محمدخان قاجار فکر می کنم که برای قدرت چه بر سر مردممان آورد. مردهایی که کور کرد و زن هایی که.... 👈اما این آخوند...! ۴۰ سال است که تمام قدرتش را به مردم داده است... ۴۰ سال به پای صندوق های رای می کشاند تا خودشان تصمیم بگیرند، انتخاب کنند و تعیین کنند..!👌 👹- من به شاه هوسران قاجار یعنی فتحعلی شاه فکر می کنم که از هر کوه و برزنی که می گذشت اگر دختری باب میلش بود راهی حرم سرایش می کرد... 👈اما این آخوند ...؛ چهل سال است که مثل یک پدر گوشه تا گوشه ی سرزمینمان ایستاده تا کسی به زن و ناموس سرزمینمان جسارت نکند...👌 👹- من به ناصرالدین شاه بیگانه پرست فکر می کنم که چطور 1،226،500 کیلومتر مربع از خاکمان را به تصاحب بیگانگان درآورد... 👈اما این آخوند...؛ چهل سال در اوج تحریم ها و تهدید ها، نگذاشت حتی یک وجب از خاکمان به تصاحب بیگانگان دربیاید..!👌 👹- من به رضا شاه پهلوی فکر می کنم که به دستور دشمنانمان برای مردممان خط و نشان می کشید اما در زمان او متفقين در طى چند روز كشورمان رو اشغال كردند و در نهايت او را از كشور خودش به جزيره موريس تبعيد كردند !! و او چندين هزار نفر از مردم بی گناهمان را به شهادت رساند...😔 👈اما این آخوند..؛ چهل سال است که مدافع جان مردممان شده و هر جا که به جان مردممان تجاوز شد، به خونخواهی از مردمش بلند می شد و برای تمام دشمنانمان خط و نشان می کشید که انتقام می گیریم و انتقام هم می گرفت..!💪👌 👹- من باز به رضا شاه فکر می کنم که به مدت یک سال با تصاحب تمام روستاها و زمین های سرزمینمان به ثروتمندترین مرد تبدیل شد.... 👈اما این آخوند...، چهل سال با چنان ساده زیستی زندگی می کند که حتی دشمنانش اعتراف می کنند که نه نقطه ی سیاه حتی نقطه ی خاکستری در پرونده رهبر ایران پیدا نکرده اند..! 👌 👹- من به محمدرضا شاه پهلوی فکر می کنم که سی و شش سال تمام منابع: ارگان های مالی؛ نظامی؛ تسلیحاتی؛ نفتی و... سرزمینمان را به زیر سلطه ی آمریکا و اسرائیل درآورد و كشور بحرين را از ايران جدا كرد و... 👈اما این آخوند...؛ چهل سال با اقتدار؛ جلوی تمام جهان خواران صهیونیستی ایستاده و می گوید که هیچ غلطی نمی کنید و هیچ غلطی هم نمی کنند..! 👌 👹- من باز به محمدرضا شاه فکر می کنم که بعد از فرارش از ایران گفت سی و شش سال مثل یک عروسک خیمه شب بازی بودم که بندهایم را آمریکا می چرخاند اما بعد از خروجم از ایران برای بازگشتم کاری نکردند و مثل یک تفاله مرا از کشورم بیرون کردند... 👈اما این آخوند...؛ چهل سال چنان استقلال کشورمان را حفظ کرد که امروز به فکر این هستیم که آمریکا را مثل یک تفاله از کل منطقه بیرون کنیم..! 👌 ✅ نتانیاهو رئیس رژیم صهیونیست: به هرسو می نگرم خامنه ای را می بینم که پشت مرزهای اسرائیل خیمه زده است و ملت ها را به سوی خود جلب می کند او از تنگه ی خیبر در عربستان تا تنگه ی جبل الطارق را به لرزه درآورده است. ✅ کاندولیزا وزیر اسبق خارجه آمریکا : رهبر ایران می تواند نقشه هایی را که بهترین ذهن ها، در طول بیشترین زمان و با صرف بیشترین زمان و بیشترین هزینه ها و توسط افراد ماهر کشیده شده است با یک سخنرانی یک ساعته خنثی کند ✅ پوتین ریس جمهور روسیه : من مسیح را در رهبر ایران می بینم رهبر ایران چهار ویژگی منحصر به فرد دارد: 1⃣دروغ نمی گوید 2⃣حرف تکراری نمی زند 3⃣صحبت های ایشان کاملا علمی و آینده نگرانه است و حتما اتفاق می افتد 4⃣سخنان ایشان برای سیاستمداران جهان مهم و روی معادلات جهانی تاثیر می گذارد ✅ اردوغان رئیس جمهور ترکیه : به رهبری می گوید من به عنوان یک مسئول کشور به دیدارتان نیامده ام بلکه به عنوان یک مریدی در پی مرادم آمده ام و همسرشان می گوید رهبر ایران مرا به یاد پیامبر (ص) می اندازد ✅ کوفی_عنان دبیر کل اسبق سازمان ملل: ایشان از همان ابتدا چنان قلب مرا تسخیر کرد که تمام چهره‌هایی که تا به امروز مرا به خود جلب کرد فراموش کردم شخصیت معنوی ایشان چنان مرا تحت تاثیر قرار داد که با خودم گفتم چرا شخصیتی مثل من باید دبیر کل سازمان ملل باشد! ✅ خانم بی نظیر بوتو سیاستمدار پاکستانی: چنان محو صحبت ها و نصایح رهبری شد که بی اختیار و با گریه از ایشان می خواهد که روز قیامت او را شفاعت کند. ✅ جان کری وزیر امور خارجه آمریکا: ای کاش ما هم در آمریکا یک رهبر داشتیم! ✅ سید حسن نصرالله رئيس حزب الله لبنان: با شخصیتی عظیم و استثنائی مواجه هستیم که بسیاری از امت چیزی در مورد او نمی دانند و کمتر کسی در مورد این شخصیت آگاه است دشمنان او را محاصره کرده اند و دوستان هم طوری که باید حق او را ادا نمی کنند. 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
19.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥مدیون شماییم❤ 🔘یادمون نره یه روزایی کربلا رفتن آرزوی خیلی ها از جمله این عزیزان بوده 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
9.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منافق سوزی به سبک حمید نوری بعد از چندسال دوری در کربلا مجید نوری فرزند حمید نوری: بعد از ۵ سال که درگیر پرونده شکایت منافقین از پدرت باشی به خاطر همین نتونی بیای کربلا بعد ۵سال خدا قسمت کنه با پدر پاشی بیای کربلا👌 🌺👈 در موکب ۷۸۰ ببینی با یکی از همون آدمایی که علیهش بود تو سوئد، داره صحبت می‌کنه، بهش میگه ببین حمید نوری کجاست در پیاده‌روی اربعین قدرت خدا اینه... 🪧 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش بینی عجیب شهید اندرزگو درمورد آینده انقلاب (از زبان همسرش): ۲سال بعد از انقلاب، سید علی نامی رئیس جمهور خواهد شد و بعداز چند سال امام زمان(عج) ظهور میکنند بمناسبت دوم شهریور، سالروز شهادت شهید سید علی اندرزگو راهـ صالحین یعنی راهـ ــ ــ ــ شهدا🌹 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇. 🌍eitaa.com/rahSalehin
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ اعتراف بزرگان صهیونیسم به نزدیک بودن ظهور فرزند پیامبر اسلام 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
33.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با دیدن این کلیپ جوری جیگرتون حال میاد که شیرینیش ساعتها زیر زبونتون میمونه اگر با دیدن این کلیپ لذت بردی و پرواز کردی حتما مادرت رو دعا کن که به پدرت خیانت نکرده والله هر بار این کلیپ رو دیدم مزه شیرینی بالاتر از عسل زیر زبونم حس کردم 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 تا خوش به حالِ دل‌شکسته‌ها... ✍️حدیث (ع) 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin
* 💞﷽💞 ‍ چند دقیقه بعد، بابا ایرج، در حمام نشسته بود و داشت موهای پسرش را ماشین میکرد. راحله هم دم در ایستاده بود و تماشایشان میکرد و میخندید به شو خی هایشان. سیاوش عین بچه مدرسه ای هایی که دوست ندارند مویشان کوتاه شود یکسره غر میزد: -میگم بابا خراب نکنی موهامو! چهار راه بندازی وسطش - حرف نزن بچه، میدونی چند بار بچه بودی خودم موهاتو زدم? -والا تا جایی که من یادم میاد بیشتر وقتها عمو مهران سر مارو میتراشید. اول مهر که میشد تو خونه مادر بزرگ، من و کیا و فرزاد و بقیه پسرارو به صف میکرد و دونه به دونه کچلمون میکرد. با اینکه معلم بود اون لحظه به نظرم حس یه پشم چین رو داشت که داره پشم گوسفندارو میزنه! اخرشم تا دو سه جای کله مون رو زخم و زیل نمیکرد ول کن نبود. - اینقد حرف نزن ببینم چکار میکنم - میدونی، الان که فکر میکنم میبینم خنده هاش خیلی خبیثانه بود! سیاوش این را گفت و زد زیر خنده ولی یکدفعه با دردی که در گوشش احساس کرد تقریبا داد زد: -بابا گوشمو بریدیا! من کور شدم شما نمیبینی? آری، پدر نمیدید، چرا که با وجود لبخند ها و شوخی هایش، پرده اشکی که جلوی چشم هایش بود نمیگذاشت ببیند. چگونه بببند سیاوشش با چشمانی نابینا جلویش نشسته و اشکش در نیاید? پسری که تا دیروز درس میخواند، درس میداد، رانندگی میکرد، حالا قرار بود تبدیل شود به آدمی طفیلی که حتی برای راه رفتن محتاج دیگران است? اینها بود که اشک میشد در چشمان پدر و نمیگذاشت ببیند. و این جمله اخر سیاوش، تیر خلاص بود. نتوانست تحمل کند. اشکی را که میخواست از نوک دماغش پایین بچکد با سر استینش پاک کرد، ماشین را خاموش کرد. راحله که می دید پدر چه تلاشی میکند برای اینکه جلوی سیاوش گریه نکند گفت: -بدین به من بابا! یه بلایی سرش میارم که التماس کنه شما براش بزنین - خدا به دادم برسه. بذار وصیت کنم اقلا پدر لبخندی مغموم زد، ماشین را به دست راحله داد و غیبش زد. رفت توی اتاق، سر گذاشت به دیوار و های های زد زیر گریه... دکتر برای سیاوش چند جلسه ای فیزیو تراپی نوشته بود. استخوان پایش موقع شکستن جابجا شده بود برای همین بعد از جوش خوردن نیاز به مراقبت داشت. از طرفی دو ماه بیهوشی کمی ماهیچه هایش را تحلیل برده بود جوری که بدون چوب زیر بغل راه رفتن برایش سخت بود. بخاطر چشمش و آن خونریزی اولیه، هم یک سری اسکن لازم بود. راحله سعی میکرد، برای جلسات فیزیو تراپی و کارهای پزشکی که هنوز لازم بود خودش در کنار سیاوش باشد که یک وقت سیاوش فکر نکند خسته شده یا حس کند سربار دیگران است. هرچه باشد هرکسی با همسرش کمتر رو در بایستی دارد.ذ این کارها، در کنار کلاس های درس و مراقبت ها و کارهای خانگی سیاوش که هموز به نابینایی اش عادت نکرده بود جسم راحله را خسته میکرد. گاهی وقتها شبها سیاوش بی خواب میشد یا اگر میخوابید خواب های آشفته میدید و راحله مجبور بود کمکش کند و به همین خاطر دچار کمبود خواب هم شده بود طوری که گاهی احساس ضعف میکرد و چشمش سیاهی میرفت. با وجود همه اینها خوشحال بود. خوشحال از اینکه سیاوش دوباره به زندگی برگشته و میتواند در کنارش باشد. با این فکر ها نیرویی تازه میگرفت و میتوانست سختی ها را تحمل کند. آن شب، مادر برای تشکر از زحمات سید صادق او و همسرش را برای شام دعوت کرده بود. وقتی آمدند، پسر کوچک دو-سه ساله ای هم همراهشان بود. پسری بامزه و خوش رو با موهایی حالت دار و خرمایی. همانطور که در بغل سید بود، با چشم های درشت و سیاهش هیجان زده اطراف را میپایید و با زبان دست و پا شکسته سوال میپرسید. شباهت عجیبی بین این پسر و زینب خانم بود طوری که همه فکر کردند لابد خواهر زاده ای، برادر زاده ای ست که به خاطر علاقه وافری که به زینب خانم داشته خودش را به مهمانی تحمیل کرده! از آن بچه های سرتق که وقتی کسی را دوست دارند آویزانشان می شوند و میخواهند هرجا که میرود پا به پایش راه بیفتند! و حالا این عمه یا خاله مهربان جور این پسر بچه شیرین را کشیده بود. اما تعجب همه وقتی بیشتر شد که دیدن این آقا حیدر کوچک، زینب را مامان خطاب میکند و سید صادق را پدر! وقتی سیاوش فهمید بچه ای همراه مهمانهاست، راحله را کناری کشید و گفت: -باید زودتر بهت میگفتم اما پیش نیومد، بعدشم که اون اتفاقا افتاد. یه وقت چیزی نپرسی ازشون، بعدا همه چیز رو برات توضیح میدم. فعلا کاملا عادی رفتار کن ... ✿💕کانال رمان عاشقانه ی مذهبی💕✿ 💠 •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈• ✅به کانال "راهـ ــ ــ صالحین " بپیوندید👇 🌍eitaa.com/rahSalehin