eitaa logo
🕊 راه عاشقی 🕊
93 دنبال‌کننده
516 عکس
201 ویدیو
4 فایل
"کانال مرکزی ستاد راهیان نور بسیج دانشگاه علوم پزشکی یزد" ❤که هوایی شود پـ⁦🕊️⁩ــرواز است که آسمانیت میکند 🎐عکس و دلنوشته های📝قشنگتونو به این ایدی برای ما بفرستید: @rahasheghi98 صفحه اینستاگرام https://www.instagram.com/invites/contact/?i=12khvctvcu
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 خداوندا... دوست داشتنت را از من نگیر...🤲🏻 ❤️راه عاشقی را در ایتا، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید: @rahasheghi_ssu
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پای در رکاب ❤ نهاده‌ام تا مکتب عاشقانی را به نظاره بنشینم که سالیانی نه چندان دور در این دیار 📝 نوشتند و راه آسمان🌌 گشودند تا روشنی✨ مسیر دل خستگانی همچون من اسیر و روزمرگی باشند اینجا مشهد "حسین شهید" است که با هر تکه از وجودش ندای🎙 《 》 را بربلندای جهان فریاد کرد تا امروز طنین دلکش دلدادگی‌اش🎶 رسم عاشقی‌ مان باشد تا مبادا در کوره های تردید و صدرنگی گم‌کردگان راه🛣 باشیم... اینجا "هویزه" است و عاشقانی ⛺ می‌زنند... تا زائران این سرزمین شور و شعور زیر خنکای سایه‌اش آرام بیاسایند و زیارت نامه بسرایند.. 📍ایستگاه هشتم: یادمان شهدای هویزه ❤️راه عاشقی را در ایتا، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید: @rahasheghi_ssu
حاج آقا بهشتی-هویزه.mp3
7.94M
چشم‌هایشان را نگاه کرده بود و گفته بود: را بدهید. پرسیده بودند: حقّ چشم‌ها چیست ای پیام‌برِ خدا؟🤔 گفته بود: نگاه کردنِ به 💫 🎙سخنران:حاج آقا بهشتی 📌 انس با قرآن به سبک شهدا ❤@rahasheghi_ssu
🍶📓 راننده شنی، تانک را به‌سمت پیکر چند شهید هدایت کرده و از‌روی آنها عبور کرد. حسین پاورچین، پاورچین، سنگر عوض کرد. بوی باروت چنگ می‌انداخت به سینه‌اش.😣 لباسش پر بود از لکه‌های . دود و آتش دشت هویزه را فراگرفت. هوا خفه و خاک‌آلود بود، شبیه . با جان گرفت و ردیفی از عراقی‌هارا به رگبار بست. تنهایی در دشتی که پر از است، با تنهایی در شبی که در سنگر با خدا کرده بودم،چه تفاوتی دارد؟ آیا مرا می‌پذیرد؟ این تانک‌ها مرا یاد شبی می‌اندازند که مقابل منزل تیمسار شمس تبریزی دستگیر شدم.🚨 تانک همیشه می‌خواهد هیبت خودرا به رخ پیاده‌نظام بکشد.🚷 یک‌هو مثل پلنگ ازجا کنده شد. تانکی که جلو کشیده بود شلیک کرد. با موج‌انفجار، پیکر حسین به هوا پرت شد و کنار سنگر افتاد.😔 🔥نور آتشی که از تانک عراقی زبانه می‌کشید، تا سنگر حسین قد کشیده بود. اکنون چهره‌ی حسین و یارانش شده‌بودند. سکوت را فراگرفت. شب صحنه نبرد را درسیاهی خود جای داد، جز سنگر حسین و یارانش .... 📚سفر سرخ 🖊 نصرت الله محمودزاده ❤️@rahasheghi_ssu
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج آقایاوری-تصمیم گیری ۲.mp3
4.61M
🌀 حاج اقا تشریف اوردن برای ادامه مبحث... بیشتر از این منتظرتون نمیذاریم 🙂 🎧 بشنویم ادامه مبحث رو 📌بخش چهارم: تصمیم گیری (۲) ❤️راه عاشقی را در ایتا، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید: @rahasheghi_ssu
🍃 🖤 حسین چند شب قبل از شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: «تو فکری سید؟» گفت: «وقتی وارد هویزه شدم تصمیم گرفتم هر چه از 📖 و فراگرفته‌ام، در عمل پیاده کنم. حالا احساس می‌کنم که روز پرداخت نزدیک است و به‌زودی پاداش خود را دریافت خواهم کرد.» شب قبل شهادتش، یاران همیشگی دور او را گرفته بودند؛ « »، « _دهشور »، « »، « »، « » و... .🌷 حسین گفت: «بچه‌ها! آب گرم داریم؟» دوستش گفت: «آب گرم می‌خواهی چیکار؟» گفت: «می‌خواهم حمام کنم». دوستش با تعجب پرسید: «تو این سرما؟» و بلافاصله اضافه کرد: «فردا است. حسابی گرد و خاک بلند می‌شود. خاکی می‌شوی.» گفت: «می‌دانم.» دوستش گفت: «و با این حال باز می‌خواهی حمام کنی؟ مگر قرار است بروی تهران؟» حسین زد زیر خنده. از ته دل می‌خندید. آن‌قدر خندید که همه به خنده افتادند. بعد ساکت شد و گفت: «فردا به تهران نمی‌روم، به جای مهم‌تری می‌روم.» «کجا؟»، « ».💫 🥀 🖤 @rahasheghi_ssu
#رزق_معنوی 💌 ❤️ @rahasheghi_ssu
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌌 💔دل من تنگ تو شد کاش که پیدا بشوی 💔که بیایی و در این تنگی دل جا بشوی برایت یک دنیا حرف دارم از روزهایی که نبودی از روزهایی که سهم من از بابا فقط از زبان بقیه بود 😔 از روزهایی که بین روضه ها را ک میخواندند، عمو بمن نگاه میکرد وضجه میزد از روزی که نمیدانستم یعنی چه، ولی میدانستم غمی در سینه ام سنگینی میکند از روزهایی که مامان را یواشکی پاک میکرد بخاطر که شنیده بود بابایی گوش میکنی؟؟؟ دلم برایت یک ذره شده بابایی جون خودم.... 💔 بنشین و گوش کن به حرف هایم که دلش،تنگِ تنگِ است @rahasheghi_ssu
🌙باخودت خلوت کن🌙 سرگرم آسمان شده بودم.. این روزها روی زمین🌎 هیچ چیز چنگی به دلم نمی زد با خودم گفتم خدایا«دلمان گرفته از زمین، آسمانمان نمیبری»؟؟؟🙁 آسمان چندمش مهم نیست اول باشد...دوم باشد...هفتم باشد...فرقی نمیکند فقط زمین نباشد...فقط به تو نزدیکتر شوم میدانم تو همه جا هستی...میدانم «نزدیکتر از حبلالوریدی... من گُمت کردم»... یادمان ها را رفته ایم هرکدام اسمانی تر از دیگری اما... این یکی متفاوت است از نامش هم پیداست اگر انها اسمان اول،دوم،سوم،... بودند این یکی خود است فاصله تا خدا فقط چندکمان است اینجا گوشه‌ی مینشینم،به این فکر میکنم یعنی چه؟؟؟ وسیله‌ی بالا رفتن شهدا؟؟؟🤔 روبه پیکر کفن پوشیده ی شهیدی که علی اکبر رفته بود وعلی اصغر آمده بود میکنم میگویم شما که بالا رفته‌اید ،شما که با بچهای بالا در ارتباطید نمیشود دست ماراهم بگیرید؟ نمیشود ماراهم از این ، از این منافق چاپلوس،از این بالا بکشید؟؟؟😥 برای بالا رفتن دنبال نردبان میگشتم، چیز مناسبی پیدا نکردم تا اینکه نردبان شما را معرفی کردند نردبانی باپله هایی از جنس گناه که باید روی همه آنها پامیگذاشتی تا برسی به آن بالا بالاها یک پله‌اش ؛ پله‌ی دیگر بی احترامی به پدرمادر و پله‌های دیگرش ، و هزاران گناه دیگر... همان «گناهانی که هر روز با هزاران قدرت عقل🧠 توجیهشان میکنم...همان گناهانی که تو روی تک تکشان پا گذاشتی .افسوس !!!!!🥺 که من پله اول را نرفته با سر روی زمین افتادم...این چند هزارمین باری است که از فرط زمین میخورم...اما میدانی هیچ وقت نا امید نشدم...من جزو لاتقنطو من رحمةالله نیستم یعنی نمیخواهم که باشم ...من هر چه باشم نا امید نیستم...اگر چیزی برایم نماند که برایم میماند... می‌خواهم از تو مدد بگیرم💪 دست تنها زمین بخورم بلند شدنم سخت است... می‌شود دستم را بگیری و یکبار هم با من بالا بروی؟!🤝 ❤️@rahasheghi_ssu
🚩 بِسمِ رَبِّ العَبَاس(ع)🚩