حاج آقا یاوری-تصمیم گیری ۱.mp3
5.09M
🎤یک..دو..سه..
🎤یک...دو..سه...
صدا به آخر اتوبوس میرسه؟
🗣 حاج آقا یاوری برامون صحبت میکنن...
خوب گوش بدین که حاجی میرن اون یکی اتوبوس و شب میان تا بحثمونو باهم ادامه بدیم
📌 بخش چهارم: تصمیم گیری (۱)
@rahasheghi_ssu
#خنده_حلال 😁
بار اولم بود که مجروح میشدم🤕 و زیاد بیتابی میکردم یکی از برادران امدادگر👨⚕بالاخره اومد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»تو که چیزیت نشده بابا!😶
تو الان باید به بچههای دیگه هم روحیه بدی اون وقت داری گریه میکنی؟! 😒تو فقط یه پات قطع شده! ببین بغل دستیت سر نداره هیچی هم نمیگه، اینو که گفت بیاختیار برگشتم و چشمم👀 افتاد به بنده خدایی که#شهید شده بود!
بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا😂😂
@rahadheghi_ssu
💚 خداوندا...
دوست داشتنت را از من نگیر...🤲🏻
❤️راه عاشقی را در ایتا، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید:
@rahasheghi_ssu
8.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پای در رکاب #عشق❤ نهادهام تا مکتب عاشقانی را به نظاره بنشینم که سالیانی نه چندان دور در این دیار #مشق_عشق📝 نوشتند و راه آسمان🌌 گشودند تا روشنی✨ مسیر دل خستگانی همچون من اسیر #دلتنگی و روزمرگی باشند
اینجا مشهد "حسین شهید" است که با هر تکه از وجودش ندای🎙 《 #هیهات_من_الذله 》 را بربلندای جهان فریاد کرد تا امروز طنین دلکش دلدادگیاش🎶 رسم عاشقی مان باشد تا مبادا در کوره های تردید و صدرنگی گمکردگان راه🛣 باشیم...
اینجا "هویزه" است و عاشقانی #خیمه_عشق⛺ میزنند... تا زائران این سرزمین شور و شعور زیر خنکای سایهاش آرام بیاسایند و زیارت نامه #دلتنگی بسرایند..
📍ایستگاه هشتم: یادمان شهدای هویزه
❤️راه عاشقی را در ایتا، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید:
@rahasheghi_ssu
حاج آقا بهشتی-هویزه.mp3
7.94M
چشمهایشان را نگاه کرده بود و گفته بود:
#حقّ_چشمهایتان را بدهید.
پرسیده بودند: حقّ چشمها چیست ای پیامبرِ خدا؟🤔
گفته بود: نگاه کردنِ به #قرآن💫
🎙سخنران:حاج آقا بهشتی
📌 انس با قرآن به سبک شهدا
❤@rahasheghi_ssu
#یک_جرعه_کتاب 🍶📓
راننده شنی، تانک را بهسمت پیکر چند شهید هدایت کرده و ازروی آنها عبور کرد.
حسین پاورچین، پاورچین، سنگر عوض کرد.
بوی باروت چنگ میانداخت به سینهاش.😣
لباسش پر بود از لکههای #خونشهدا.
دود و آتش دشت هویزه را فراگرفت.
هوا خفه و خاکآلود بود، شبیه #عاشورایکربلا.
با #اللهاکبر جان گرفت و ردیفی از عراقیهارا به رگبار بست.
تنهایی در دشتی که پر از #تانک_دشمن است، با تنهایی در شبی که در سنگر با خدا #خلوت کرده بودم،چه تفاوتی دارد؟
آیا #خدا مرا میپذیرد؟
این تانکها مرا یاد شبی میاندازند که مقابل منزل تیمسار شمس تبریزی دستگیر شدم.🚨
تانک همیشه میخواهد هیبت خودرا به رخ پیادهنظام بکشد.🚷
یکهو مثل پلنگ ازجا کنده شد. تانکی که جلو کشیده بود شلیک کرد.
با موجانفجار، پیکر حسین به هوا پرت شد و کنار سنگر افتاد.😔
🔥نور آتشی که از تانک عراقی زبانه میکشید، تا سنگر حسین قد کشیده بود.
اکنون چهرهی حسین و یارانش #نورانی شدهبودند.
سکوت #دشتهویزه را فراگرفت. شب صحنه نبرد را درسیاهی خود جای داد، جز سنگر حسین و یارانش ....
📚سفر سرخ
🖊 نصرت الله محمودزاده
❤️@rahasheghi_ssu
حاج آقایاوری-تصمیم گیری ۲.mp3
4.61M
🌀 حاج اقا تشریف اوردن برای ادامه مبحث...
بیشتر از این منتظرتون نمیذاریم 🙂
🎧 بشنویم ادامه مبحث رو
📌بخش چهارم: تصمیم گیری (۲)
❤️راه عاشقی را در ایتا، تلگرام و اینستاگرام دنبال کنید:
@rahasheghi_ssu
🍃 #برگی_از_خاطرات
🖤 #قبل_ازشهادت
حسین چند شب قبل از شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: «تو فکری سید؟» گفت: «وقتی وارد هویزه شدم تصمیم گرفتم هر چه از #قرآن 📖 و #نهجالبلاغه فراگرفتهام، در عمل پیاده کنم. حالا احساس میکنم که روز پرداخت نزدیک است و بهزودی پاداش خود را دریافت خواهم کرد.»
شب قبل شهادتش، یاران همیشگی دور او را گرفته بودند؛ « #یونس_شریقی »، « #جمال _دهشور »، « #قاسم_نیسی »، « #حسن_بوغدار »، « #حسین_احتیاطس » و... .🌷
حسین گفت: «بچهها! آب گرم داریم؟» دوستش گفت: «آب گرم میخواهی چیکار؟» گفت: «میخواهم حمام کنم».
دوستش با تعجب پرسید: «تو این سرما؟» و بلافاصله اضافه کرد: «فردا #عملیات است. حسابی گرد و خاک بلند میشود. خاکی میشوی.»
گفت: «میدانم.» دوستش گفت: «و با این حال باز میخواهی حمام کنی؟ مگر قرار است بروی تهران؟» حسین زد زیر خنده. از ته دل میخندید.
آنقدر خندید که همه به خنده افتادند. بعد ساکت شد و گفت: «فردا به تهران نمیروم، به جای مهمتری میروم.» «کجا؟»، « #ملاقات_خدا ».💫
#شهیدسیدحسین_علم_الهدی
#سالروزشهادت 🥀
🖤 @rahasheghi_ssu
10.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نجوای_شبانه 🌌
💔دل من تنگ تو شد کاش که پیدا بشوی
💔که بیایی و در این تنگی دل جا بشوی
#بابایی برایت یک دنیا حرف دارم
از روزهایی که نبودی
از روزهایی که سهم من از بابا فقط #شنیدن_خاطراتت از زبان بقیه بود 😔
از روزهایی که بین روضه ها #روضه_رقیه را ک میخواندند، عمو بمن نگاه میکرد وضجه میزد
از روزی که نمیدانستم #یتیمی یعنی چه، ولی میدانستم غمی در سینه ام سنگینی میکند
از روزهایی که مامان #اشکهایش را یواشکی پاک میکرد بخاطر #زخم_زبانهایی که شنیده بود
بابایی گوش میکنی؟؟؟
دلم برایت یک ذره شده بابایی جون خودم.... 💔
بنشین و گوش کن به حرف هایم که #دختر_بابایی دلش،تنگِ تنگِ است
@rahasheghi_ssu