🔰 #جستار | بشارت نصر
🔸جمعهی نصر مثل روز کمانکشیدن آرش بود. شبیه همان روزی که ایستاد بر فراز دماوند، تیری در کمان گذاشت و تیرش در بلخ، در کرانهٔ جیحون بر بـُنِ درخت گردویی، نشست و مرز میان ایران و توران را معین کرد. آرش اگرچه افسانه بود، اما تو افسانه نیستی آقا. کاش فردوسی زنده بود و با تو ای دیرینهمرد آشنا میشد. آنگاه در شاهنامه، داستان خون دل لعل شدهی تو را مینوشت، داستان سلحشوری روح قیام کردهی انسان #فاتح را. کاش میدید که چگونه به مانند همیشه، بر منبری از نور، بر آن جایگاه رفیع به مثابه قلب ما ایستادهای، اسلحه بدست گرفتهای، خطبه میخوانی و جانپناه مردمانت شدهای. در آغوش أمن تو بودیم همه. عطر عطوفتت بین شاخ و برگ درختان زیتون پیچیده بود. دوستانت برای قامت ایستاده مثل سروت «لاحول» میخواندند و دشمنانت با شگفتی و ترس، به مبارزهات چشم دوخته بودند. ما نیز #عشق تو را فریاد میزدیم؛ عشقی که ما را شجاع کرده. چنانکه یک عمر در هنگامهی هر ملاقات با تو، در آن حسینیهی باصفا و صمیمی، کف دستمان با خودکار آبی نوشتیم: «جانم فدای رهبر» و یک قلب کنارش کشیدیم تا شاید وقتی گره از مشتمان باز میکنیم، آن سه کلمه را از آن دور ببینی و در خیل سربازانت ما را بشناسی؛ و در هنگامهی هر حضور ملّی در خیابانهای اصلی شهر فریاد زدیم: «خونی که در رگ ماست...» تا عمق ارادتمان را نشانت بدهیم و یک روز شیشهی سرخ عمرمان را تقدیمت کنیم.
🔹اما تو با جمعهی نصر و یک تصمیم شجاعانه، ورق را برگرداندی. در هنگامهی جنگ، در هجوم هر احتمالی، به موقع تهدید و خطر، آمدی و در برابر جهانیان جانت را کف دست گرفتی تا پیام چندرسانهای اقتدار و حماسه ایران را از نگاه پرصلابت تو دریافت کنند. مثل تمام این سالها که در وسط میدان نبرد بودی، یکّه و تنها. صندلی گذاشتی زیر همان آفتاب درخشانی که گونههای ما را سرخ کرده بود، قرآن خواندی، تسبیح گفتی، رجز یارانت را شنیدی، اشک ریختی و سپس برخاستی، خیبرشکنی کردی و با آن لحن عربی و لسان مبینات خطبهی غرّائی قرائت کردی. تو باز هم فرماندهی کلمات بودی. با کلمات تو، دلهای به تنگ آمدهی احرار، غنچه شد، شکفت. ساقهی نازک سربازان جوانت، آرزو کرد درخت شود؛ سروقامت و رشید. تو برای هزار و چندمین بار التیام بخشیدی و یقین و #آرامش به دل سپاهیانت تزریق کردی. قلبت درون سینهی ما میتپید. دستان فاتحات به دفاع از جامعهی اسلامی بر اسلحه قرار گرفته بود و بشارت نصر در کهکشان چشمان پر فروغت مثل ستاره میدرخشید. در آخر پیروزمندانه و با طمأنینه از میانهی آن خارج شدی و اینبار ایستادی در میان أحبائت، به احوال پرسی و گفت و شنود. تو بگو از تو جگردار تر در این زمانه کیست و سرزمین شریفزادگان نجیب چگونه شکر داشتن یل دلاور و فرماندهای چون تو را به جا بیاورد؟ به شگفت آمدیم همه. سایهی عزتمندت، بلند و مستدام ای از جان عزیزتر. رهبر عزمهای راسخ، پیشوای حلیم #امیدواران_جهان و والی قلبهای منتظر و #مقاوم و لعل شده.
#جمعه_نصر
@rahbari_plus