.1⃣
قسمت سوم
#میرزا_جواد_آقا_ملکی_تبریزی
مدرسه در خلوتی حزن انگیز فرو رفته بود. علما و طلبه ها همگی برای انجام فرایض شب سیزدهم ماه رجب به حرم امیرالمؤمنین علی (ع) رفته بودند . حجره ها همه خالی بودند و حتی از مسجد هم صدایی شنیده نمی شد.
تنها میرزا جواد به بهانه ی بیماری در مدرسه مانده بود. شوری عجیب و عمیق به ماندنش وا می داشت. نشانه های بیماری چنان در چهره اش آشکار بود که کسی به رفتنش اصرار نکرد در این پریده، خطوط یک هفته چشمهایش گود رفته رنگش چهره اش عمیق تر شده و حسابی لاغر شده بود.
دیگر نه روزها حال خود را داشت و نه شبها !! رفتارش به کلی تغییر کرده بود. غذای درست و حسابی نمی خورد حرف نمیزد و خوب نمی خوابید.
دانسته بود عشق به سراغش آمده است . این عشق بود که هر لحظه صدایش میزد و او را در میان نجوای تلاوت قرآن و درس گفتن استادان و هیاهوی دوستان به خود وا می داشت. در این اوقات آرزومندانه به نقطه ای نامعلوم خیره و در افکار خود غرق میشد آن شب وقتی همه ی دوستان و استادان ، دسته جمعی به حرم میرفتند او در اتاق تاریک ایستاده بود و به انتظار لحظه های تنهایی ثانیه ها را می شمرد
.
.2⃣
و حالا او مانده بود و یک مدرسه سکوت و تنهایی هر چند در آن لحظات سکوت و تنهایی برایش واژه هایی نامفهوم بودند دلش را غوغا و هیاهو پر کرده بود. مدام صدای منادی را میشنید که صدایش می زد. با شنیدن صدایش به خود می لرزید و با ناباوری گوش تیز می کرد. لحظه ی دیدار نزدیک بود میرزا دیگر در پوست خود نمی گنجید
عریان کنار حوض ایستاد و با حظ به زلالی آب نگاه کرد. دلش میخواست کودکانه در حوض بپرد و تمام تنش را یکباره در آب فرو ببرد اما ادب اجازه اش نمی داد. جام مسینی را که در دست داشت، در آب فرو برد، لبریز که شد بیرونش آورد و زیر لب نام خدا را گفت و آب را بر سر خود ریخت. این غسل عشق بود.
باید برای دیدار بدنش را پاک پاک میکرد جامی دیگر پر کرد و بر بدن ریخت نسیمی وزید و خنکایی لذت بخش را به او چشاند خلوت دیدار در فضای پر از سکوت مدرسه چه دلنشین مینمود غسلش که تمام شد، لنگ چهارخانه اش را به خود پیچید و به طرف حجره اش رفت. در را باز کرد.
.
.3⃣
حجره چه قدر نامرتب بود همه چیزش در هم ریخته و ویلان مانده . «نه ، این جانه!! این اندیشه ای بود که بی درنگ از ذهنش گذشت. پس به طرف صندوقچه ی چوبی اش که گوشه ی اتاق گذاشته بود رفت. درش را باز کرد. یک دست لباس تمیز بیرون آورد و پوشید به سمت رف رفت و روبه رویش ایستاد تا صورت خود را در آینه ی کوچک و زنگار گرفته اش برانداز کند.
شانه ای هم به محاسنش کشید . حالا همه چیز مرتب و آماده بود . دلشوره ی عجیبی داشت. قلبش تند تند میزد. حس میکرد لحظه به لحظه نفس کشیدن برایش دشوارتر می شود .
دست هایش میلرزیدند و عرقی سرد بی اختیار از سر و رویش می چکید کم مانده بود از حال برود. اما نه! منتظرش بودند. یکی منتظرش بود و برای میرزا جواد همه چیز همان یکی بود لباسش را معطر کرد. عطر گل محمدی در اتاق پیچید.
از حجره بیرون رفت به دور و برش نگاه کرد. مدرسه در خوابی عمیق بود با قدمهای شتابان به سمت مسجد راه افتاد.
.
.4⃣
سکوت مسجد غریب بود و برای میرزا جواد حال و هوای دیگری داشت. محراب را نور ملیحی روشن کرده بود. فضا عطر آگین بود و از همه سو صدای منادی می آمد . مهری برداشت بوییدش. عطر خاک کربلا شامه اش را پر کرد. در محراب ایستاد. حال خود را نمی دانست .
رمقی در دست ها و پاهایش حس نمی کرد.چشم هایش تار شده بودند.دیگر هیچ صدایی نمی شنید، جـز نـجـوای درون : «الله اکبر»
دست هایش را بالا برد و قامت بست . دیگر همه چیز را با بی اعتنایی پشت انداخت. بند بند وجودش به نماز ایستاد همه چیزش یکی شد؛ خدا شد. خواسته اش همان دو رکعت نماز شد؛ نماز توبه...
نماز که تمام شد حال بهتری داشت. آرامشی روحانی را در خود احساس می کرد.با این حال، هـنـوز هـم مـال خودش نبود. دلش هم نمی خواست مال خودش باشد.
تمام وجودش هم آوا و هم نفس خدا خدا می کرد زبان هم با نجوای درون همنوا شد ای خدای ارحم الراحمين هنگامی که از میان شعله های آتش دوزخ فریادی بشنوم که می گوید: جواد، پسر شفیع کجاست؟! همانی که آرزوهای دور و دراز داشت و دائماً امروز و فردا می کرد و وقت گذراند عمر خود را تلف می کرد و امیدوار بود که فردا تو به خواهد کرد...
.
.5⃣
خدایا در آن هنگام به من رحم کن که مبادا از ترس بند بند تنم از هم گسیخته و همه ی وجودم آب شود...» صدایش میلرزید. اشک بی امان از چشم هایش سرازیر بود .
خدایا! میترسم از این که نگهبانان دوزخ با شنیدن صدای او به سراغم بیایند و مرا کشان کشان به جهنم ببرند و با سر در آتشم بیندازند و بگویند تو همان هستی که در دنیا آن طور خود را عزیز و گرامی میداشتی . حالا عذاب بکش . صدایش بلند شده بود و با لحنی نعره مانند استغاثه می کرد گریه امانش نمیداد: خدایا؛ می ترسم خانه ی اُخروی ام در میان آتشهای همیشه شعله ور باشد.
آب سوزان بنوشانندم و با آهن گداخته شکنجه ام کنند ؛ و مـن مدام آرزو کنم که ای کاش بمیرم و آن عذاب تمام شود، اما تو مرگی ندهی و من جاودانه با عذابی که برای خود خریده ام بسوزم ! »
به هق هق افتاده بود . رعشه تمام تنش را گرفته بود . فریاد زد: «خدایا توبه... خدایا توبه... خدایا توبه...
به سجده افتاد دقیقه ای در همان حال ماند. بعد گویی نفسی تازه گرفته باشد دوباره نشست و دردمندانه دستهایش را بالا برد و گفت: «خدایا... رحم کن به مـن . رحم کن آن روز که به کلی نا امید شوم و پشیمانی دردناکی دلم را پر کند. اما دیگر بی فایده... چرا که آن روز بالای سرم آتش باشد زیر پایم ،آتش پهلویم آتش خوراکم آتش نوشابه ام آتش بسترم آتش لباسم آتش هوایم آتش بارانم آتش و زمینم آتش و آتش و آتش و آتش... دیگر صدا از گلویش درنیامد . ناله ای کرد و نیمه جان در محراب افتاد و از هوش رفت
پایان قسمت سوم
ادامه دارد ...
.
10.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حالا حالتووووووووون چطوره😉😉😉😉
من که حالم عالی عالیه 🤗🤗
خدایاشکرت بابت دریافت این آگاهی 🙏🙏😊😊
الحمدالله علی کل حال😊
الحمدالله علی کل نعمه 😊
25.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمیدانم این اثر آقای گلریز رو یادتون هست؟
درست بعد از اعلام شکست داعش و نامه حاج قاسم به آقا از خبر سیما پخش شد اما از فردای آن روز، جلوی پخش این سرود از صدا و سیما و انتشار آن در فضای مجازی گرفته شد و الان کمتر کسی این اثر رو دیده، شنیده یا یادشه!
▪️تقدیم به روح بلند همه شهدای مدافع حرم و امنیت بویژه سردار دل ها حاج قاسم عزیز
آیه119🌹ازسوره بقره 🌹
إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ
(اى رسول!) ما ترا به حقّ فرستاديم تا بشارتگر و بيمدهنده باشى و تو مسئول (گمراه شدن) دوزخيان (و جهنّم رفتن آنان) نيستى
آیه119🌹ازسوره بقره 🌹
إِنَّا: همانا ما
أَرْسَلْناكَ : فرستاديم تورا
بِالْحَقِّ :به حق
بَشِيراً : درحالی که مژده دهنده
وَ نَذِيراً: وبیم رسانی
وَ لا تُسْئَلُ: وازتو پرسیده نمی شود
عَنْ :درباره ی
أَصْحابِ: همدمان
الْجَحِيمِ: دوزخ
آیه 120🌹ازسوره بقره 🌹
وَ لَنْ تَرْضى عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ
(اى پيامبر!) هرگز يهود و نصارى از تو راضى نخواهند شد تا (آنكه تسليم خواسته آنان شوى و) از آئين آنان پيروى كنى. بگو: هدايت تنها هدايت الهى است، و اگر از هوى و هوسهاى آنها پيروى كنى، بعد از آنكه علم (وحى الهى) نزد تو آمد، هيچ سرور و ياورى از ناحيه خداوند براى تو نخواهد بود
آیه 120🌹ازسوره بقره 🌹
وَ لَنْ تَرْضى :وهرگز خشنود نمی شوند
عَنْكَ :ازتو
الْيَهُودُ : یهودیان
وَ لَا :ونه
النَّصارى :نصارا، مسیحیان
حَتَّى : تا آنکه
تَتَّبِعَ : پیروی کنی
مِلَّتَهُمْ : از آیین آنها
قُلْ :بگو
إِنَّ : بی گمان
هُدَى :تنها هدايت
اللَّهِ : الله است
هُوَ :که آن
الْهُدى: هدايت واقعی است
وَ لَئِنِ :واگر
اتَّبَعْتَ :پیروی کنی
أَهْواءَهُمْ :ازهوسهایشان
بَعْدَ :پس از
الَّذِي :آنکه
جاءَكَ:آمدبه سوی تو
مِنَ الْعِلْمِ :ازدانش،وحی
ما لَكَ :نیست برای تو
مِنَ :ازسوی
اللَّهِ: الله
مِنْ وَلِيٍّ :هیچ دوستی
وَ لا نَصِيرٍ:ونه هیچ یاوری