💠غوره ها که یک شبه انگور نمی شوند، آنقدر سرما ❄️گرما☀️ ، سایه آفتاب⛅️ ، باد باران🌧 تحمل می کنند ، تا بالاخره یک روزی تبدیل به خوشههای شیرین انگور می شوند.
✅ این یعنی از مرتبه ای به مرتبه ای
بالاتر رفتن بدون رنج و بلا و سختی نمی شود این است که قرآن کریم تاکید و توصیه می کند :
" اِصْبِروُا"
صبوری کنید.👌
@rahe_basirat
✍وای بر مامان و باباهایی که در هفتسال اول به بچه ثابت نمیکنند که عاشق او هستند! درحالیکه بچه در این سن، باید آخرِ کیف باشد! برخی از مادرها مدام به بچه میگویند «دیگر دوستت ندارم ها!»؛ چرا بچه را تهدید میکنی؟! خُب این بچه یادش میماند و میگوید «من موجودی هستم که بههمین سادگی، مادرم میتواند من را دوست نداشته باشد!» این را به بچهات نگو. منّتش را بکش! مثلاً اینطوری بگو: «من که تو را دوست دارم، این کار را نکن...» مدام به او بگو دوستت دارم، بگذار این بچه، وجودش پُر بشود
خانم در برخورد با بچهها، نباید حالت حقوقی به خودش بگیرد و مثل فرماندهها رفتار کند، بلکه باید دلبری کند! مثلاً به بچهها بگوید: «بچهها، اگر این کار را بکنید من دلم میسوزد» و بابا هم به بچهها یاد بدهد که «دل مامانتان را نشکنید» اینها اساس خانواده است
پدر و مادرهای محترم! بچهها از روی الگوی شما «امامت» را میفهمند، از روی الگوی مهربانی مادر، میفهمند که امام مهربان است، از روی الگوی مهربانی مادر میفهمند که خدا مهربان است و حسن ظنّ به خدا پیدا میکنند
ما لشگر عشقیم ولی دیر رسیدیم
ما گرچه جوانیم ولی پیر رسیدیم
راهی دمشقیم و بجز اشک نداریم
بعد ازتب حقّ وتب تکفیر رسیدیم
#_اَلسلامُ_علی_قَلب_الزِینَبِ_الصَبور
#شهادت_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها_تسلیت_باد🏴
🏴🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🏴
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی...🏴
#یازهرا...🏴
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..🏴
@rahe_basirat
من تعجب می کنم از این دسته از سالکین که مکاشفه می خواهند ، چشم باز کنند ، همه ی این عالَم مکاشفات است.
👤حاج سید هاشم حداد
📖روح مجرد ، صفحه ۱۹۰
@rahe_basirat
بیا مهـ💔ـدی ...
دو چشم ما ز غم ...
بارانی است امشب
بیا و خود بخوان روضه ...
برای عمه ات زینبـ💔ـ
◼️آجرک الله یا صاحب الزمان ....
#بســـــم_اللّہ
رمان عاشقانه مذهبی #مقتدا
🌺 #قسمت چهلم
- بچه ها خوابن؟
- آره!
- پس پاشو دیگه خانمم! بریم شب جمعه حرم رو نشونت بدم!
همیشه دوست داشتم با او باشم، فقط خودمان دوتایی! میثم و بشری را گذاشتم هتل بمانند؛ مطمئن بودم بیدا نمیشوند.
تا حرم راهی نبود، پیاده رفتیم. صحن حرم روشن بود، مثل تکه ای از آسمان. انگار سنگفرش هایش تکه های ماه بودند که کنار هم چیده شده اند. گنبد طلایی مثل خورشيد می درخشید. زیر لب گفتم : السلام علیک یا زینب کبری!
سیدمهدی دستم را گرفت و گوشه ای از صحن نشاند. بعد به گنبد و بارگاه اشاره کرد: ببین چقدر قشنگه!
راست میگفت؛ گنبد از این زاویه زیباتر بود. نسیم خنکی می وزید، سیدمهدی حرفی داشت. مثل هميشه با انگشتر عقیقش بازی میکرد. نخواستم مجبورش کنم که حرفش را بزند. به روبرویم خیره شدم. الان 5سال از ازدواجمان می گذرد، میثم 4ساله و بشری 3ساله است. هروقت سیدمهدی میرفت، بچه ها تب میکردند و تا با سید حرف نمیزدند تبشان پایین نمیامد. خودم هم از اینکه توانسته ام پنج سال با نبودن هایش کنار بیایم تعجب میکنم!! نه اینکه از انتخابم ناراضی باشم، اتفاقا خودم را در منتهای خوشبختی میدیدم. در همین فکرها بودم که سید به حرف آمد : منو حلال میکنی؟
- چرا؟
- من هیچوقت وقتی که باید نبودم. خیلی اذیت شدی!
لبخند زدم : یهو یادت افتاده؟! چرا الان حلالیت میخوای؟
به تسبیحش خیره شد: همینجوری!
- دوباره خواب دیدی که منو نصفه شب آوردی حرم؟
- نه...!
- ولی من دیدم!
- میدونستم!
- ازکجا؟
- وسط شب بیدار شدی آیت الکرسی خوندی! چی دیدی مگه؟
- همینجا رو! ولی تنها اومده بودم!
- پس حلالم کن!
-میدونم...
با بغض ادامه دادم: اگه نکنم چی؟
- جواب سیده زینب ( علیها السلام ) رو چی میدی؟
- میگم... میگم راضی نیستم ازش!
تصویر روبرویم تار شد. چند بار پلک زدم تا واضح شود. خط اشک روی چهره ام کشیده شد. گفت: چکار کنم که حلال کنی؟
- رفتی بهشت اسم حوری نمیاری! میشینی تو قصرت تا من بیام!
خندید: چشم. اصلا به بقیه شهدا میگم دست وپامو ببندن! حالا حلال میکنی؟
- نه! باید قول بدی هروقت خواستم بیای کمکم که جبران نبودنات بشه!
- چشم! حالا حلال میکنی؟
- آره...
نماز صبح آخرین نمازی بود که به سیدمهدی اقتدا کردم. چه صفایی دارد که عشقت مقتدایت باشد...
هواپیما که از زمین بلند شد، احساس کردم چیزی را در دمشق جا گذاشته ام....
#ای_ساربان_آهسته_ران_کارام_جانم_میرود
#آن_دل_که_باخود_داشتم_با_دلستانم_میرود...
🌸 ادامه_دارد 🌸
@rahe_basirat
سبب #شهادت_حضرت_زینب چه بود؟؟؟؟؟
در کتاب از #ولادت_تاشهادت زینب کبری نوشته اند بعد از ورود اهلبیت به #مدینه حضرت زینب مجالس عذاداری برپاکرد در مجالس بی بی زینب به اتفاقاتی که در #کربلا رخ داد بود می پرداخت تا حدی که والیه مدینه نام به یزید نوشت و به او گفت که زینب دختر علی دارد مردم را علیه حکومت تو می شوراند چی کنیم یزید در جواب نامه نوشت او را به شام تبعید کنید
حضرت زینب 1سال و نیم بعد از واقع کربلا از دنیا رفت اما چگونه
اورده اند عبدالله شوهر بی بی زینب دکتر های مختلف از شهر هامختلف اورد تا حضرت زینب را مداوا کند یکی از دکتر ها از مصر امد شام حضرت را معاینه کرد وگفت حضرت زینب دیگر خوب نمی شود چون زخم ها و تازیانه های که به بی بی زده بودن به استخوان رسیده بود و سبب عفونت شدید شد و کلا بدن عفونت گرفت حتی ان طبیب گفته بود نور خورشید برای زخم هایش خوب نیست چرا که زخم هاسرباز می زند
روز یک شنبه 15رجب عبدالله می گوید به کنیزم گفتم من از خانه می روم بیرون اگر زینب گفت من را ببری جلو افتاب بگذاری این کار را نکن حضرت زینب صدای #عبدالله شنید گفت عبدالله بیا بستره من را تو افتاب بگذار می خواهم مثل برادرم تو افتاب جان بدم عبدالله می گه گفتم خانم طبیب ها منع کردن شما را از این که جلو افتاب قرار بگیرد صدا زد عبدالله من دگه خوب نمیشم این زخم ها من را می کشه امروز من میمیرم بیا بسترم را تو افتاب بگذار عبدالله می گه بسترش را تو افتاب گذاشتم صدا زد عبدالله یک زحمت دگه هم دارم برو پراهنه خونی حسینم را بیار می خواهم این دم اخر بوی حسینم را استشمام کنم #پیراهن_خونی_حسینش را روی سینه گذاشت بو می کرد واشک می ریخت تا جان داد
وقتی خانم را زن ها غسل می دادن همه فریاد می زدند عبدالله گفت چی شده زنی گفت عبدالله زینب تو کربلا تو میدان جنگ بود عبدالله گفت نه چطور گفت تا امدیم غسلش بدهیم به بدنی برخوردیم که انگار از میدان جنگ امده سیاه و کبود یک جای سالم تو بدنش نیست زینب استخان سیاه کرده روی پهلویش رد تازیانه است امان از دل زینب
#امان_ازدل_زینب
#یازینب
#ادرکنی_خانم💔💔
🍃💐اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💐🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
@rahe_basirat