eitaa logo
حجاب
180 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
56 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📚داستان ❤ ￿ _آخــــر هفتہ قـــرار بود بیان واســــہ خواستگارے زیاد برام  مهــم نبود کہ قــرارہ چ اتفاقے بیوفتہ حتے اسمشم نمیدونستم ، مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد.... فقط بخاطــر مامان قبول کردم کہ بیان برای آشنایے .... ترجیح میدادم بهش فکر نکنم _عادت داشتم پنج شنبہ ها برم بهشت زهرا  پیش🌹 شهید گمنام 🌹 شهیدے ک شده بود محرم رازا و دردام رفیقے ک همیشہ وقتی ی مشکلے برام پیش میومد کمکم میکرد ... 🌹فرزند روح الله🌹 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 این هفتہ  بر عکس همیشہ چهارشنبہ بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا چند شاخہ گل گرفتم کلےبا شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصے داشتم پیشش _بهش گفتم:شهید جان فردا قـــراره برام خواستگار بیاد..... از حرفم خندم گرفت ههههه خوب ک چی الان این چی بود من گفتم.. ... من ک نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما.... احساس کردم یہ نفر داره میاد ب ایـن سمت پاشدم دیر شده بود سریع برگشتم خونہ تا رسیدم مامان صدااااام کرد -اسمااااااااء 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 _(ای واے خدا ) سلام مامان جانم❓ _جانت بے بلا فردا چی میخواے بپوشے❓ _فردا❓ _اره دیگہ خواستگارات میخوان بیاناااااا اها..... یه روسری و یہ چادر مگہ چہ خبره یہ آشنایی سادست دیگہ عروسے ک نیست.... این و گفتم و رفتم تو اتاقم ی حس خاصے داشتم نکنه بخاطر فردا بود⁉️ وای خدا فردا رو بخیر کنه با ایـن مامان جاݧ مـن... همینطورے ک داشتم فکر میکردم خوابم برد.... ◀️ ادامــــــہ دارد.... @rahe_basirat
📚داستاݧ ❤❤️ ￿ چیزے نمونده بود ڪ از راه برســـن من هنوز آماده نبودم  مامان صداش در اومد _اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگہ الان ک از راہ برسـن انقــد منو حرص نده یکم بزرگ شو   _وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری الا.....(یدفہ زنگ و زدن ) دیگہ چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشاے مامان در امان باشم سریع حاضر شدم  نگاهم افتاد ب آینہ قیافم عوض شده بود یہ روسرے آبے آسمانی سرم کرده بودم با یہ چادر سفید با گلهاے آبے 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 سنم و یکم برده بود بالا با صداے مامان از اتاق پریدم بیروݧ عصبانیت تو چهره ے مامان به وضوح دیده میشد گفت:راست میگفتے اسماء هنوز برات زوده خندیدم گونشو بوسیدم و رفتم آشپز خونه اونجا رو بہ پذیرایے دید نداشت صداے بابامو میشنیدم ک مجلس و دست گرفتہ بود و از اوضاع اقتصادے مملکت حرف میزد انگار ۲۰سالہ مهمونارو میشناسہ همیشہ همینطور بود روابط عمومے بالایے داره بر عکس من چاے و ریختم مامان صدام کرد _اسماء جان چایے و بیار خندم گرفت مثل این فیلما 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 چادرمو مرتب کردم  وارد پذیرایے شدم سرم پاییـݧ بود سلامے کردم و چاےهارو تعارف کردم ب جناب خواستگار ک رسیدم کم بود از تعجب شاخام بزنہ بیرون   آقاےسجادے❓❓❓❓😳 ایـݧ جاچیکار میکنہ❓😕 ینی این اومده خواستگارے من❓ واے خدا باورم نمیشہ چهرم رنگش عوض شده بود اما سعے کردم خودمـــو کنترل کنم   مادرش از بابا اجــازه گرفت ک براے آشنایے بریم تو اتاق دوست داشتـــــم بابا اجـــازه نده اما اینطور نشد حالم خیلے بد بود اما چاره اے نبود باید میرفتم ..... ◀️ ادامـــــہ دارد.... @rahe_basirat
ای منجی دل‌های خزان دیده کجایی؟؟! کی می‌رسد ، آن جمعـه موعود بیایی..!! اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرجْ ♥️@rahe_basirat
🔻 در انتظار ديدنت دلها بيقرارند ... 🌷ای تک ستاره بهشت حسرت به دلمان مگذار 🌸 السلام علیک یا صاحب الزمان @rahe_basirat
‍ شبلی عارف معروف؛ به مسجدی رفت كه دو ركعت نماز بخواند. در آن مسجد كودكان درس می‌خواندند و وقت نان خوردن كودكان بود. دو كودك نزدیك شبلی نشسته بودند. یكی پسر ثروتمندی بود و دیگری پسر فقیری. در زنبیل پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بود و در زنبیل پسر فقیر نان خشك. پسر فقیر از او حلوا می‌خواست. آن كودك می گفت: اگر خواهی كه پاره‌ای حلوا به تو دهم، سگ من باش و چون سگان بانگ كن..‌.!!! آن بیچاره بانگ سگ كرد و پسر ثروتمند پاره‌ای حلوا بدو می‌داد. باز دیگر باره، بانگ میكرد و پاره‌ای دیگر می گرفت. همچنین بانگ می‌كرد و حلوا می‌گرفت. شبلی در آنان می نگریست و می‌گریست... كسی از او پرسید: ای شیخ تو را چه رسیده است كه گریان شده‌ای؟ شبلی گفت: نگاه كنید كه طمع كاری به مردم چه رسانَد؟ اگر آن كودك بدان نانِ تهی قناعت می‌كرد و طمع از حلوای او برمی‌داشت، سگِ همچون خویشتنی نمی‌شد... و سعدی چه زیبا در تعریف قناعت می‌گوید: «کهن جامه‌ی خویش پیراستن، بِه از جامه‌ی عاریَت خواستن» @rahe_basirat
📚داستان ❤️ ❤️ ￿ وارد اتاق شد  سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو ببینہ محو تماشاے عکسایے بود کـہ رو دیوار اتاقم بود عکس چند تا از شهدا ک خودم کشیده بودم و ب دیوار زده بودم 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم و نگاهش میکردم  عجب آدم عجیبیہ  ایـن کارا ینی چے نگاهش افتاد ب یکے از عکسا چشماشو ریز کرد  بیینہ عکس کیہ رفت نزدیک تر اما بازم متوجہ نشد  سرشو برگردوند طرفم خودمو جم و جور کردم بی هیچ مقدمہ ای گفت ایـن عکس کیہ چهرش واضح نیست متوجہ نمیشم چقــدر پررو هیچے نشده پسر خالہ شد اومده با من  آشنا بشہ یا با اتاقـم❓ ابروهامو دادم بالاو با یہ لحن کنایہ آمیزے گفتم ببخشید آقاے سجادے مثل اینڪہ کاملا فراموش کردید براے چے اومدیم اتاق بنده خدا خجالت کشید تازه ب خودش اومد و با شرمندگے گفت معذرت میخوام خانم محمدے عکس شهدا منو از خود بیخـود کرد بی ادبے منو ببخشید با دست ب صندلے اشاره کردم و گفتم خواهش میکنم بفرمایید 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 زیر لب تشکرے کرد و نشست منم  رو صندلے رو بروییش نشستم  سرش و انداخت پاییـن و با تسبیحش بازے میکرد دکمہ هاے پیرهنش و تا آخر بستہ بود عرق کرده بود و رنگ چهرش عوض شده بود احساس کردم داره خفہ میشہ دلم براش سوخت گفتم اون عکس یہ شهید گمنامہ  چون چهره اے ازش نداشتم ب شکل یک مرد جوون ک صورتش مشخص نیست کشیدم سرشو آورد بالا لبخندے زد و گفت حتما عکس همون شهید گمنامیہ ک هر پنج شنبہ میرید سر مزارش با تعجب نگاش کردم بله❓❓❓شما از کجا میدونید❓❓❓ راستش منم هر.... در اتاق بہ صدا در اومد .... ￿ ◀️ ادامـــــہ دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 ❣ @rahe_basirat
✍این نوشته استاد علامه حسن زاده املی روحی فداه را برای خود ذخیره کنید و بارها بخوانید🌸 🔸بزرگ ترين جهل، جهل انسان است به نفس خويش. 🔸بزرگ ترين حكمت معرفت انسان است به نفس خويش، و بزرگى انسان به مقدار همان معرفت اوست. 🔸برترين عقل، معرفت انسان به نفس خويش است، پس كسى كه نفس خويش را شناسد عاقل بود و كسى كه آن را نشناسد، جاهل. 🔸برترين معرفت، معرفت انسان به نفس خويش است. آن كه نفس خويش را بهتر شناسد، خوفش از خدايش بيشتر باشد. 🔸عارف آن است كه نفس خويش را رها ساخته و از هر آنچه كه از خدايش دور كند پاك سازد. 🔸زيرك آن است كه نفسش را شناسد و اعمال به اخلاص گذارد. معرفت نفس، نافع ترين دو معرفت است . نفس جوهرى است گران مايه؛ كسى كه مصونش دارد، مقامش را رفيع گردانيده، و كسى كه به ابتذالش كشد، آن را به فرو كشانده. 🔸در شگفتم ! از آن كس كه گمشده اش را مى جويد، در حالى كه خويشتن را گم كرده است و در جستجوي نيست. 🔸در شگفتم! چگونه كسى كه نفس خويش را نشناخته، تواند كه خداى خويش را شناسد! غايب معرفت آن است كه انسان نفس خويش را شناسد. آدمى را همان جهالت بس كه انسان بر نفس خود جاهل باشد. 🔸آدمى را همان معرفت بس كه نفس خويش را شناسد. آنكه نفس خويش را نشناسد، چگونه غير آن را تواند كه بشناسد. به نفس خويش جاهل مباش؛ چه كسى كه چنين باشد، به همه چيز جاهل است . 🔸معرفت نفس، نافع ترين معارف است. كسى كه نفس خويش را نشناسد، در حقش كوتاهى كرده است. آن كسى كه به نفس خويش جاهل است، به غير آن جاهل تر بود. 🔸كسى كه نفس خويش را شناسد، از امور دنيوى بريده شود. 🔸كسى كه نفس خويش را شناسد، به جهاد با آن بر خيزد. 🔸آن كه نفس خويش شناسد، جليل گردد. 🔸كسى كه نفس خويش را شناخته، به غايت از معرفت و علمى رسيده است. 🔸آن كس كه نفس خويش را شناسد، غير آن را بيشتر شناسد. 🔸آن كسى كه نفس خويش را نشناسد، از راه رستگارى دور افتد است و در بيابان ضلالتها و نادانى ها گم گردد. كسى كه به ظفر معرفت نفس رسيده، به فوز اكبر نايل گشته است . كسى كه نفس خويش را شناسد، خدايش را خواهد شناخت 🍀عيون مسائل نفس علامه حسن زاده املی🍀 @rahe_basirat
📚داستان ❤️ ❤️ در اتاق به صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان❓❓❓ ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود بلند شدم و درو اتاق و باز کردم جانم مامان   حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید از جاش بلند شد و خجالت زده گفت بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون ب مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓❓ چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓❓ هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم... صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم رفتیم تا بدرقشون کنیم مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو❓❓ 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 با تعجب نگاهش کردم  نمیدونستم چی باید بگم که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود قــرار شد ک ما بهشون خبر بدیم که دفہ ے بعد کے بیان بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز  تزئین شده بود عجب سلیقہ اے من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم... شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم صب که داشتم میرفتم دانشگاه خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رودر رو بشم  داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودمون شیر بودم خانم محمدی.......❓ ◀️ ادامــــہ دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 @rahe_basirat
‌💐معرفت مهدوی💐 💠خداوند در حدیث قدسی می فرماید:"لو علم المدبرون عنی کیف انتظاری بهم و شوقی الی توبتهم،لماتوا شوقا الیَّ،لتفرقت اوصالهم"/اگر آنان که از من روی برمی گردانند،انتظار و اشتیاق مرا به خود و برگشتشان می دانستند،هر آینه از شوق من می مردند و بند بند بدنشان از هم می گسست." 💠خدا حقیقتا مشتاق است که ما صادقانه بیاییم و بگوییم:کارهایی را که شنیده ام گناه است می خواهم کنار بگذارم و آن چه را شنیده ام خوب و زیباست،می خواهم عمل کنم. 💠اگر به انسان کامل(امام زمان) وصل شویم،او قوی است و زیبایی هایش این گناهان و نواقص و زشتی های ما را می ریزد. @rahe_basirat