دیگه صحبت کردن با هیچکس برام فایده نداره. ترجیح میدم ی گوشه بشینم و خیره بشم ی جا و پاهامو تکون بدم.
دلم می خواهد به آغوش طبیعت پناه ببرم زیر سایه درختی بنشینم و اشک بریزم بی آنکه کسی مرا ببیند یا از من بپرسد چرا .
حاضرم با یه گربه بدون اینکه باهام حرف بزنه تا آخر عمرم بمونم ولی هیچوقت دوباره به آدما اعتماد نکنم .
ما آنقدر پاک بودیم که نتوانستیم بدی را با بدی جبران کنیم گذشتیم و تا آخر عمر خاکستر شدیم .
آدمیزاد با سخت شدن اوضاع نمیره با بی احترامی میره با بی توجهی، با دور شدن و حرف نزدن ، ندیدن وقت نذاشتن آدم با ایناست که تصمیم میگیره بره .