eitaa logo
•┈••✾ راهِ خُدا ✾••┈•
389 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
83 فایل
فرهنگی ، مذهبی ، اجتماعی 👈انتشار مطالب کانال حتی بدون آیدی کانال بلامانع است...😊ولی اگه مارو هم تبلیغ کنین خوشحال میشیم😅 تماس با مدیر ،انتقادات و پیشنهادات: @Amiratfmahdi تبادل : @Amiratfmahdi
مشاهده در ایتا
دانلود
✍آیت الله حق شناس: آیا جایز است از اول مغرب تا اذان صبح تلویزیون ببینید، استراحت کنید، داداش‌جون! و با پروردگار نیایش نکنید، دردهایتان را به او نگویید؟! از همه شیاطین با قدرت‌تر، شیطانی است که موظف است اشخاصی را که می‌خواهند نماز شب بخوانند را وسوسه کند؛ این شیطان در وسوسه خیلی استاد است. میانبری برای رسیدن به خدا و اهلش @rahekhoda
تفاوت غبطه و حسادت، یکی عالی و یکی نابود کننده ✍آیت الله شريعتمداری(رضوان‌الله‌علیه) : در شماره ۱۲ از دعای ۲۲ صحیفه سجادیه(دعا در هنگام سختی و مشقت) دو چیز خواسته شده است:یکی سلامتی از حسد و دیگری طلب فضل خدا در کمالی که مورد حسد میگردد و پایه‌ی این دو مطلب، یک چیز است و آن این است که انسان بداند که هر کمالی که در هرکس دیده میشود از ناحیه‌ی خدا است نه شخص صاحب کمال.پس حسد ورزیدن(یعنی آرزوی زوال نعمت از محسود)، معارضه‌ی با تقدیر الهی است و آنچه شایسته است،غبطه است و آن طلب مثل کمال محسود یا افضل از آن از خدا است‌‌. . . مرحوم سید شارح(قدس‌سره) از کتاب الذریعه راغب نقل کرده است:《اگر آدمی در مورد خیری که در دیگری می‌بیند، آرزو کند که کاش او هم مثل آن خیر را داشت، این غبطه است و اگر علاوه بر این آرزو،کوشش در رسیدن به آن خیر هم بکند منافسه است و این هر دو پسندیده است ولی اگر کوشش در زوال نعمت صاحب کمال کند،حسد بوده و مذموم است.در روایت است:"المؤمن یغبط و المنافق یحسد." و خدای تعالی فرماید:"...وَفِي ذَٰلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ" المطففین:۲۹》 . 📚"برگرفته از کتاب نسیم بهشت(تألیف آیت الله شريعتمداری)، جلد دوم، صفحه ۳۹ ✅ کانال راه خدا ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
تیتر: پاریس سقوط کرد! اینو خودشون میگن ها، ما نمیگیم 🔴 @rahekhoda
ماجرای شیعه شدن جوان مسیحی کانادایی به دست امام رضا علیه السلام 3️⃣قسمت سوم از او خواهش کردم که چند لحظه‌ای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید: ـ با من کاری دارید؟ من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم: ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم! ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسی‌الرضا» هستم. ـ علی‌بن موسی‌الرضا؟! این اسم را شنیده‌ام اما به خاطر نمی‌آورم... ـ من همان کسی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم». این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم: ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام. ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما. ـ خب می‌توانی میهمان من باشی. ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟ ـ ایران. ـ کجای ایران؟ ـ شهری به نام مشهد. چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را می‌شناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم! رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم: ـ آخر من چه طور می‌توانم به دیدار شما بیایم؟! ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم می‌کنم. *خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگی‌های فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند: ـ به آنجا که رفتی، می‌روی سراغ شخصی که پشت میز شماره‌ چهار است، نشانی را می‌دهی، بلیت را می‌گیری و به ملاقات من می‌آیی. وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت: ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟ ادامه دارد... ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
ماجرای شیعه شدن جوان مسیحی کانادایی به دست امام رضا علیه السلام 4️⃣قسمت چهارم تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت می‌زد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری می‌کردم. اول وقت به راه افتادم، همه نشانی‌ها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره‌ چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت: ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامده‌اید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید! خواستم از مبلغ هزینه‌ بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت: ـ تمام هزینه‌ بلیت شما قبلا پرداخت شده است. بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها: «تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو». پس از شنیدن این حرف‌ها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهره‌ام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدید‌تر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن . ـ همین الان از راه رسیده‌ام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علی‌بن موسی‌الرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمی‌دانم که چه طور می‌شود ایشان را ملاقات کرد؟ دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهره‌ام شد و پرسید: ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شده‌اید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!... ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که می‌بینم شما مورد توجه آقا علی‌ بن موسی‌ الرضا(ع) واقع شده‌اید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشته‌ام. ـ آخر برای چه؟ ـ برای اینکه این شخص از بزرگ‌ترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را می‌شناسد آرزو می‌کند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظه‌ای کوتاه !... جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت: - ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟ چمدان و کفش‌ها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم. هنوز از پله‌های تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید: - این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار می‌کنند؟! ادامه دارد... ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
ماجرای شیعه شدن جوان مسیحی کانادایی به دست امام رضا علیه السلام 5️⃣قسمت پنجم - این‌ها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمده‌اند. - اما من فکر می‌کردم ایشان تنها از من دعوت کرده‌اند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور می‌توانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم. - مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟ - چرا. - پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد. - حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟ - او نیازی به معرفی ندارد، همان‌طور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد. به خوبی می‌شد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پله‌ها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمی‌دانست که ضریح چیست! گفت: - حتما ایشان در جای بلندی نشسته‌اند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو می‌کنند. - نه! - نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟ - نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمی‌تواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ... کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم. پرسید: - چرا این مردم به این صندوق چسبیده‌اند؟! - آخر، آقا علی بن موسی‌الرضا(ع) داخل آن هست. - آیا می‌شود او را دید؟ - بله. - چطور؟ - همان گونه که خدا را در دل می‌بینی. - بله، درست است. - آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیده‌ای؟ - بله، بارها، اما در خواب. - آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است. - حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار می‌کند؟ - ادامه دارد... ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
ماجرای شیعه شدن جوان مسیحی کانادایی به دست امام رضا علیه السلام 6️⃣قسمت ششم مگر تو نحوه‌ ارتباط خدا با بشر را نمی‌دانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار می‌کنی؟ - خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره‌ آن صحبت می‌کنند... - بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟ - بله، همین طور است. پس از رد و بدل شدن این حرف‌ها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم: - تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید. بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارت‌نامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارت‌نامه چیزی نفهمیدم. او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت: - آقای علی بن موسی الرضا ... و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد: - شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ... حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرف‌هایش را می‌فهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم: - گمان نمی‌کردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی! *صحبت‌هایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد - بله، خودم هم گمان نمی‌کردم، اما جذابیت فوق‌العاده‌ای این قدیس آسمانی، بی‌اختیار مرا به گریه وا می‌داشت، به خصوص لحظه‌ پایانی دیدار که به من گفت: «شما دیگر خسته شده‌اید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم». این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!... بی ‌آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم. در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم: - با آقای علی بن موسی‌الرضا (ع) چه صحبت‌هایی کردی؟ ادامه دارد... ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
ماجرای شیعه شدن جوان مسیحی کانادایی به دست امام رضا علیه السلام 7️⃣قسمت هفتم - از ایشان سؤال‌هایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤال‌هایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده‌ بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر می‌خواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن» گفتم: اسم قرآن را شنیده‌ام، ولی تا به حال به آن سر نزده‌ام. آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بی‌اختیار، اشک می‌ریختم! از همان جا حسابی شیفته‌ قرآن شدم و اظهار داشتم: - امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم. - گفت: به شرطی می‌توانی از این کتاب بهره‌‌ کامل ببری که اصل و ریشه‌ آن را بپذیری. گفتم: اصل و ریشه‌ این کتاب چیست؟ آن وقت برایم سلسله‌‌ پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان می‌پذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همان‌گونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و می‌توانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم... من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش می‌دادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم: - خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟ - بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند. - خب، آن پنج اصل چه بودند؟ کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند: «توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد» بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت: - من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم! - درباره‌ اسم دین برای شما توضیحی نداد؟ - اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد: «دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.» - خب تو چه کردی؟ - من هم به دست ایشان مسلمان شدم. ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
ماجرای شیعه شدن جوان مسیحی کانادایی به دست امام رضا علیه السلام قسمت هشتم _پایانی با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم: - چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟ - من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آن‌ها مسلمان شدم... و آن‌گاه به زبان عربی شکسته گفت: «اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله» من هم خیلی خسته‌اش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید: - کجا می‌روی؟ - می‌روم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)‌ - صبر کن! من هم با تو می‌آیم. - تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم... - ولی من خیلی حرف‌های دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرف‌های من به این زودی‌ها تمام نمی‌شود. وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرف‌هایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی‌ آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجه‌‌دار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت: در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم: - دلم می‌‌خواهد باز هم به دیدار شما بیایم. ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «مشخصات ظاهری امام زمان» 👤 استاد 🔺 توصیف جسمی امام زمان در کلام امام کاظم علیه‌اسلام.... ✅‌‌کانال 🇮🇷 🌹 ┄┅┅❅💠❅┅┅┄   @rahekhoda 🇮🇷
حدودا ۱۰ سال پیش اولین گفتگوی تفصیلی‌ام رو با جهانگیر الماسی گرفتم؛ تو حاشیه گفت‌وگو بحث رفتن گلشیفته فراهانی از ایران شد و جهانگیر الماسی با یک حس ناخوشایندی بهم گفت "تو این کشور هرچی بیشتر لگد بزنی و علیه حاکمیت حرف بزنی بیشتر تحویلت می‌گیرن و بهت پروژه می‌دن (از ترس اینکه یه روزی نذاری و نری) اما حکومت خیالش از امثال من راحته که هیچ وقت علیه کشورم نه حرف می‌زنیم نه با بی‌بی‌سی و امثالهم مصاحبه می‌کنیم بخاطر همین هیچ وقت کسی تحویلمون نمی‌گیره" این روزها بیشتر به جهانگیر الماسی‌ها فکر می‌کنم تو روزایی که بی غیرتهایی مثل فرخ‌نژاد‌ها که اصالت و ریشه غربی خودشون رو نشون داده بودن، بازم قراردادهای میلیاردی باهاشون می‌بندیم ولی کسی از امثال جهانگیر الماسی‌ها خبر نداره. جالبه بدونید همین امروز هم آدمایی که دو ماه قبل لگد زده بودن، قراردادهای جدیدشون رو بستن و ضبط سریال‌های جدیدشون هستن و چند ماه دیگه که پولاشون رو تمام و کمال گرفتن و پناهنده شدن به ریش همه ما می‌خندن حالا هی به امثال فرخ‌نژادها پروژه‌های میلیاردی بدین و به هنرمندان انقلابی و متعهد بی‌توجه باشید! سعید ساداتی @rahekhoda
در تجربه نزدیک به مرگ، وقتی اعمال من مرور می شد، صدای وحشتناکی از سمت چپم آمد! صدا شبیه جیغ یک زن بود! نگاه کردم. زنی را دیدم که روی زمین می کشیدند. زمین حالت سنگلاخ داشت و گویی میخ هایی از زمین بیرون زده بود! ردی از خون روی زمین مانده بود! باوحشت به این صحنه ها نگاه می کردم. زن را داخل یک رودخانه انداختند. حرارت این رودخانه و بوی تعفن آن از دور حس می شد. او جیغ میزد و همینطور با جریان آب مذاب جلو می رفت. کمی دورتر، احساس کردم ارتفاع آب کم شده! یکبار دیدم حیوانات درنده به این زن حمله کردند و بدن او را تکه تکه کردن و... با حیرت این صحنه‌ها را نگاه می کردم که بار دیگر بدن او در همان محل قبل، تشکیل شد و همین ماجرا ادامه پیدا کرد. هر سوالی در ذهن من ایجاد می شد، جوابش را به من می فهماندند. آری این عذاب زنی مسلمان بود که در دنیا، به بی حجابی و بی حیایی مشهور بود و دستورات خدا برایش اهمیتی نداشت... مصاحبه با یکی از تجربه گران نزدیک به مرگ در اصفهان. شهریور ۱۴۰۱ 📚 انتشارات شهید هادی @rahekhoda